دکتر صدف وحدت در سال هشتاد و پنج وارد گروه بیوتکنولوژی شدند و تحصیلاتشان را تا پایان دکتری در این گروه ادامه دادند. ایشان در طی دورهی تحصیلشان در پژوهشکدهی قلب رویان فعالیت داشتند و پروژههای کارشناسی، ارشد و دکترایشان را در همانجا اجرا کردند. در دوران دکترا، علاوه بر فعالیت در پژوهشکدهی رویان، دکتر وحدت فرصت مطالعاتی خود را در آلمان گذراندند. در حال حاضر ایشان عضو هیئت علمی دانشکدهی علوم پزشکی دانشگاه تربیت مدرس در رشتهی علوم سلولی کاربردی هستند.
ExperiMental:
ما از دبیرستان شروع میکنیم؛ شما دبیرستانتون رو چطور گذروندید؟ میدونیم که رتبهی
برتر توی رشتهی تجربی بودید. کلا وقتتون رو سر چی میگذروندید و اگه به اون دوران
برگردید، چه تغییری ایجاد میکنید؟
دکتر وحدت: راستش من دوران دبیرستان زیاد درس نمیخوندم.
اینطوری بودم که سر کلاس هر چی یاد گرفتم، دیگه همان بود. برای همین، حفظیاتم خوب
نبود. شاید اگه میخوندم خوب بود. ولی ریاضیام خوب بود، فیزیکم خیلی خوب بود،
زیستشناسیم خیلی خوب بود، به غیر از قسمتهای حفظیش مثل گیاهی و اینجور چیزها.
توی دبیرستان خوش گذروندم. بقیهی بچهها توی این فضا بودند که مدام
هی این کلاس برن اون کلاس برن، کلاس کنکور شرکت کنند، یک چیزهایی اومده بود به اسم
همایش، مثلا استادها میاومدند همایش میذاشتند، توی
دو هفته میخواستند یه کتابی رو تموم کنند. هیچوقت توی هیچکدوم از اونها شرکت
نکردم. یعنی اونجور که دلم خواست، زندگی کردم توی دوران دبیرستان، اون چیزی که
دلم میخواست، میخوندم؛ برای اون چیزی هم که احساس میکردم زیاد خوشم نمیاد، وقت
نمیذاشتم. دوران دبیرستانم رو بیشتر با خانواده و بچههای فامیل گذروندم.
ExperiMental:
الان راضی هستید از تصمیمتون؟
دکتر وحدت: راضیام که بچگی کردم، البته خدا رو شکر احساس
میکنم این بهخاطر خانوادهام هم بود. این حمایت خانواده رو من همیشه داشتم؛ این
خودش خیلی خوب بود. مثلا من دبیرستان ابوریحان درس خوندم. توی امتحان ورودی
فرزانگان هم قبول شدم، ولی دوست داشتم که ابوریحان بمونم. این شاید یک تصمیم بود
که اگه الان ازم بپرسید از این تصمیم راضیای، میگم بله، بهخاطر دوستهام، بهخاطر
معلمها، بهخاطر مدیر مدرسه موندم ابوریحان و واقعا راضیام از تصمیمی که
گرفتم.
توی ابوریحان هر سال یا چند ماه یه بار ازمون کنکور آزمایشی میگرفتند،
من همیشه جزء سه نفر اول کنکور بودم. برای همین خانواده احساس میکردند خب با این که
درس نمیخونه، رتبهاش خوبه، چرا فشار بیاریم بهش.
از انتخاب ابوریحان راضیام. از این که خیلی به خودم فشار نیاوردم،
مثل بقیه خیلی استرس نکشیدم، راضیام. از این که خیلی بیخودی سرم رو شلوغ نکردم،
اذیت نکردم، راضیام. یادمه شب کنکور اینقدر که استرس نداشتم، ساعت یازده شب
خوابیدم، ولی دوستهام با قرص اعصاب و قرص خواب خوابیده بودند. فرداشم حالشون بد
بود همه.
ExperiMental:
حالا بعد از کنکورتون، چی شد که دکترای پیوستهی بیوتک رو انتخاب کردید؟
دکتر وحدت: ما سال اول دبیرستان یک درسی داشتیم؛ توی
این درس شغلها و رشتههای مختلف رو توضیح میدادند. معلم این درسمون گفت که بچهها
برید چک کنید ببینید چه رشتههای دیگهای هست. دیدیم یکی از رشتههایی که توی
کنکور پذیرش داوطلب داره ولی توی درسهای ما نیست، بیوتکنولوژیه. ما خیلی در موردش
مطالعه کردیم و دیدیم که مثلا رتبهی برتر کنکور میخواد.
من این پیشزمینه رو همون سال اول دبیرستان داشتم، و بهش اصلا فکر
نکردم. چون مامانم پزشک هستند، منم میخواستم پزشکی بخونم مثل مادرم. رتبهی
کنکورم اومد، من اون سال فکر میکردم رتبهی یک کنکور میشم، ولی خیلی اشتباههای باورنکردنی
داشتم، شدم دوازده. موقع انتخاب رشته یاد بیوتکنولوژی افتادم. رفتیم در موردش صحبت
کردیم و پرسوجو
کردم و یکی از سال بالاییهامون توی ابوریحان سال قبل از من کنکور داده بود و بیوتک
پیوسته خونده بود، خانم دکتر مونا خلج که میشه ورودی هشتاد و چهار.
با خانم دکتر خلج صحبت و مشورت کردم و میدونستم که اگه برم پزشکی
باید کلی کتابهای آناتومی و فیزیولوژی و اینجور
چیزها بخونم که واقعا در توان من نبود. ولی خب، یک رشتهی دیگهای جلوی روم بود که
تحقیقاتی بود، حل مسئله بود، تکنولوژی بود. با تحقیق این رشته رو انتخاب کردم اون
سال.
حالا هم اگر میخواید ازم بپرسید که از انتخابم راضیام، الان که
پانزده سال که از اون انتخاب میگذره، گاهی موقعها خودم رو تصور میکنم که اگه
پزشک بودم شاید یکم زندگیام متفاوتتر بود یعنی کاربردیتر بودم برای جامعه، چون کارهای
ما توی طولانیمدت جواب میده؛ یعنی یه استارتآپی رو بزنیم، یه کارآزمایی بالینی راه
بندازیم، یک دارویی مثلا توسعه بدیم. احساس میکنم که اگه پزشک بودم حداقل توی خیابون برای
یکی جلوم یه مشکلی پیش بیاد، من کاربردم بیشتر بود تا الان که دکترای پیوسته
خوندم.
خودم رو قانع میکنم که خب ما با علمی که داریم، میتونیم کارهای
بزرگی کنیم، ولی احساس میکنم عمر همهمون خیلی کوتاهتر از این باشه و اگه توی
لحظه من و دوست پزشکم بخوایم قیاس بشیم، شاید اون توی لحظه بتونه خدمت بیشتری به
خلق کنه.
ExperiMental:
از خیلی لحاظ دیگه این مقایسه بین بیوتکنولوژی و پزشکی هست؛ مثلا چه از لحاظ درآمد،
چه از لحاظ این که بیوتک خوندن از نظر بینظمی دانشکده واقعا یک چیز طاقتفرساییه.
دکتر وحدت: هیچوقت پول برام مهم نبود، پس از این نظر
نمیتونم بگم، چون آدم پولکیای نیستم و همیشه راضیام به اون چیزی که دارم، ولی شأن
اجتماعی توی جامعه رو قبول دارم. چون که توی پزشکی، از همون دانشجوی سال یک پزشکی، دکتر محسوب میشی. ولی پروندهی ما در قیاس
با آدمهایی قرار میگیره که شاید خیلی تحصیلات ویژهای نداشته باشند، ولی همهمون
بیوتکنولوژی خوندیم. یعنی دیگه مشخص نمیشه که ما دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی بودیم،
رتبه برتر بودیم یا مدال المپیاد داشتیم.
یک چیزی توی عامهی مردم هست، که میپرسیدند «چی میخونی؟»، میگفتم
بیوتکنولوژی. بعد میگفتند «آخی، رتبهات اینقدر کم بود نتونستی پزشکی بخونی؟» حتی
یادمه چند نفر اون اوایل ازم میپرسیدند «نسخه مینویسی؟» من میگفتم که نه، قرار
نیست من نسخهای بنویسم. بعد از نظرشون زیاد جالب نبود رشتهای که من داشتم میخوندم.
الان نسبت به پانزده سال پیش خیلی بهتر شده، جامعه پذیرش داره
برای زیست فناوری. اون اوایل یکم تو ذوقم میخورد، ولی دیگه بعدش که یک ذره سنم
بیشتر شد، دیدم اصلا نباید به این چیزها فکر کنم یا وقت بذارم براشون. باید فکر
کنم که چه خدمتی به آدمها میتونم داشته باشم. در مورد نامنظم بودن گروه هم الان
فکر میکنم برای شماها گروه خیلی منظمتره تا پانزده سال پیش.
ExperiMental:
الان از پونزده سال پیش خیلی بهتره.
دکتر وحدت: اصلا هیچکس هیچ درکی نسبت به رشتهی ما
نداشت اون موقع، ما فقط باید میجنگیدیم، هی استاد بیاریم، هی خودمون رو ثابت کنیم،
الان شرایط خیلی بهتر شده.
ExperiMental:
اگه بخواید دانشگاه تهران رو با دانشگاه تربیت مدرس مقایسه کنید، چه تفاوتی به
نظرتون میاد؟
دکتر وحدت: توی دانشگاه تهران وقتِ زیادی سر کارهای
اداری گرفته میشه. البته بچهها شاید این مقایسهی خوبی نباشه! من در دانشگاه
تهران دانشجو بودم و اینجا هیئت علمیام، ولی احساس میکنم که فضای تربیت مدرس یکم
آرامش بیشتری داره. آدمها با آرامش بیشتری کار میکنند. شاید قیاس جالبی نباشه
واقعا، چون من اون موقع دانشجو بودم. شاید باید از هیأت علمیهاتون بپرسید، یا من
خودم رو با هیأت علمی اونجا مقایسه کنم، ولی احساس میکنم اینجا آرامشش بیشتره
برام.
ExperiMental:
ممنونم، و در ادامهی بحث کنکور توی دوران کارشناسی چه فعالیتهایی داشتید؟
دکتر وحدت: من همیشه دوست دارم یک کاری انجام بدم. از
همون وقتی که دانشجو شدم، برای یک مؤسسهای کار میکردم، براشون سؤالهای تحلیلی
طراحی میکردم که کتاب بشه، البته از یک جایی به بعد اون کار رو رها کردم. بعدش من
و چند تا از دوستهام برای سایت خبری پژوهشکدهی ملی ژنتیک خبر علمی فراهم میکردیم.
بعد از اون درخواست دادیم بیایم پژوهشگاه رویان، چون سال بالاییهای
خیلی خوبی داشتیم که توی رویان کارهای خوب و ماندگار انجام داده بودند، خیلی سریع
پذیرفته شدیم. من از سال هشتاد و شش با آقای دکتر اقدمی شروع کردم تا انتهای سال
نود و هفت، یازده سال پژوهشگاه رویان.
ExperiMental:
توی این مدت روی چی کار میکردید؟
دکتر وحدت: اون موقعها پژوهشگاه رویان گروه قلب
نداشت، ولی با راهنمایی دکتر بهاروند و سرپرستی دکتر اقدمی گروه قلب راهاندازی شد.
من و حنانه فنودی که همدورهایم بود، با دکتر اقدمی کار میکردیم. حنانه روی
تمایز سلولهای پرتوان به سلولهای عضلهی قلبی کار میکرد، من روی جداسازی سلولهای
پیشساز قلبی از بافت قلب. میخواستیم بانک سلولی تهیه کنیم و سلولهای پیشساز
قلبی رو characterize
کنیم و ببینیم میتونیم برای سلولدرمانی ازشون استفاده کنیم یا نه. این طرحمون
بالینی هم شد، یعنی تونستیم سلول جداسازی کنیم، بانکش کنیم، characterizeاش کنیم. مطالعهی حیوانی
هم داشتیم و نتایجش خوب بود. به چند تا مریض هم تزریق شد و خدا رو شکر نتایجش خیلی
خوب بود.
ExperiMental:
پس از تئوری تا بالین رفتید. چه جالب.
دکتر وحدت: رویکرد کل پژوهشگاه رویان ترجمان علمه و
چون پژوهشگاه رویان با مریض سروکار داره ترجمان علم به بالینه. کارهای تحقیقاتی که
انجام دادیم، باید یک جوری مرتبط باشه به یک مشکلی تو جامعه یا مشکلی از مریضها.
این اولین طرحی بود که من انجام دادم و ادامهدار شد و چند تا طرح
بعدش اومد. بعدش پروژهی دکترام بود و توی کارهای بچهها همکار طرح بودم. از یک
سالی به بعد، من مسئول مولکولی گروه قلب بودم؛ یعنی هم مسئول آموزش بچهها بودم، هم
قسمت مولکولی گروه قلب با من بود.
ExperiMental:
چه فعالیتهایی در دوران کارشناسی به جز رویان داشتید؟
دکتر وحدت: رویان همهی وقتم رو میگرفت. کلاس بود و
امتحان بود و وقت آزادمون پژوهشگاه رویان بودیم؛ یعنی صبح تا عصر دانشگاه و درس، روزهای
تعطیل و بعدازظهرها رویان.
ExperiMental:
الان اگه میخواستید تغییری بدید، چه تغییری میدادید؟
دکتر وحدت: شاید یکم بیشتر برای درس خوندن وقت میذاشتم؛
یعنی خیلی سرم رو شلوغ نمیکردم. الان ناراضی نیستم، چون تجربهای که به دست آوردم
عالیه، تجربهی کاریای که دارم و اینکه توی حوزههای مختلف، تکنیکهای مختلف
بلدم، عالیه. ولی خیلی درسها یادم رفته، و الان دلم میسوزه. شاید اگه برگردم عقب،
بعضی از درسها رو بیشتر میخونم و بیشتر به استادها گوش میدم.
من همیشه باید آپدیت باشم، مدام یا دارم مقاله میخونم، یا دارم
پتنت میخونم، یا کتابهای مرتبط به کارم میخونم، ولی دوست دارم یک سری درسها که
اون موقع شاید خیلی سرسری خوندم، مثل مکانیک سیالات که شاید هیچوقت دیگه تو
زندگیم کاربردی نداشت، ولی الان احساس میکنم که دوست دارم بخونمش.
ExperiMental:
چرا؟
دکتر وحدت: من از خوندن چیزهای جدید خوشم میاد. احساس
میکنم اون موقع که بچه بودیم، یا مثلا برای کنکور از مغزم بیشتر کار میکشیدم، و
همهچیز رو میخواندم، ولی الان میریم توی یک موضوع مشخص و توش هی بیشتر عمیق و
عمیقتر میشیم.
اینکه توی یک موضوع شما هی عمیقتر بشی، خیلی خوبه. این که آدم اینطوری
باشه که خیلی سطحی از چیزهای مختلف میدونه، به نظر من اصلا چیز جالبی نیست. ولی
بعضی چیزها به آدم دید میده؛ مثلا با دونستن مکانیک سیالات یا پدیدههای انتقال،
میتونم خیلی چیزهای جدید طراحی کنم. مثلا اگه من انتقال جرم و حرارت یادم بود، میتونستم
عروق خونی رو شبیهسازی کنم یا انتقال ورود و خروج از عروق خونی یا حتی سدّ خونیمغزی.
لزوما آدم توی اون موضوع متخصص نمیشه، اما ذهنش بازتر میشه، خلاقتر میشه، و
بهتر میتونه کار کنه. اگه الان برمیگشتم، بعضی از درسها رو شاید خیلی عمیقتر و
جدیتر میخوندم.
ExperiMental:
پس توصیهتون به بچههای کارشناسی همینه؟
دکتر وحدت: آره، احساس میکنم درسهایی که براشون
گذاشته شده، هر کدومش پشتش یک دلیلی داشته. الان که من وارد کار شدم، میبینم خیلی
از درسها واقعا لازم بود.
ExperiMental:
چنین مثالی توی زندگیتون پیش اومده که ایدهای مثلا مرتبط به مکانیک سیالات به
ذهنتون رسیده باشه و بخواید اجراش کنید؟
دکتر وحدت: ما داریم بینرشتهای کار میکنیم، خیلی
چیزها باید بدونم تا بتونم یه پروژه رو طراحی کنم و به سرانجام برسونم در واقعیت.
همهاش رو باید با هم بدونم. نه، تا حالا برام پیش نیومده که استفادهای داشته
باشم. دوست دارم که دید داشته باشم توی بعضی از درسها، احساس میکنم که شاید ذهنم
بازتر بود، شاید خلاقتر بودم و با دونستن چیزهای دیگه میتونستم خلاقیتهای بهتری
به خرج بدم.
ExperiMental:
چی شد که برای ارشد رفتید گرایش پزشکی؟
دکتر وحدت: بچهها بهتون گفتم که من عاشق پزشکی بودم.
من عاشق اینم که بتونم به مریضها کمک کنم. عاشق تعامل با آدمهام. عاشق اینم که
بتونم به یکی کمک کنم. گرایش پزشکی بیشتر به من میخورد تا این که میرفتم گرایش
کشاورزی یا صنعتی، و تأکید میکنم اینجوری نیست که اون گرایشها کاربردی نباشه
یا کمکی به انسانها نکنه، ولی توی پزشکی احساس میکنم که نزدیکتر بودم به انسانها،
و گفتم بهتون که ما کارآزمایی بالینی هم داشتیم، از این که میدیدم سلول تزریق میشه،
حال یک نفر خوب میشه، یک نفری که فقط نشسته بود، نفسنفس میزد، میتونست راه بره،
لذت میبردم و خوشحال میشدم.
برای همین، الان میگم شاید اگه پزشک بودم، حتی بیشتر از این میتونستم
به آدمها کمک کنم. یعنی کاربردیتر بودم. این که احساس کنم از عمرم و علمم دارم استفادهای
میکنم، خوشحالم میکنه.
ExperiMental:
حالا من یک سؤالی برام پیش اومد؛ ما داشتیم با دکتر مرعشی دربارهی این حرف زدیم
که بعضی از پایاننامهها خیلی موضوعات کاربردی و مفید نیستند؛ حالا شما که الان
هیأت علمیاید و از این دید میتونید نگاه کنید، به نظرتون اصلا چهقدر نیازه که
مقالههای علمی نزدیک به کاربرد باشند و برای جامعه فایده داشته باشند؟
دکتر وحدت: قبلا تقسیمبندی داشتیم؛ مثلا ریاضی محض و
ریاضی کاربردی. الان احساس میکنم یک همچین مرزی وجود نداره. علم محض بالاخره یک
جا کاربرد داره. خیلی از کارهای بیوانفورماتیک اینجوری محضه، ولی در هر صورت
کاربرد داره.
این که افراد فقط به این فکر کنند که من مقاله داشته باشم، فقط
دانشجوم دفاع کنه که من ترفیع پیدا کنم، ارتقاء پیدا کنم، کاربردی نیست. یک کاری
که تو دنیا هزار بار انجام شده، مثلا تأثیر اگزوزومهای فلان روی فلان سلول، حالا
من میام یکم سلول رو تغییر میدم، واقعا چیز جالبی نیست. ولی بعضی پایاننامهها
علمه. علمِ محض خیلی خوبه، چون براساس اون خیلی کار میشه انجام داد. اگه شما
بیاید غشای سلول رو بشناسید، براساسش میتونید کاری انجام بدید.
من دوست دارم کارهای کاربردی کنم؛ کاربردی به این معنا که یه
تغییری توی علم باشه، اگر هم تغییر توی علم نیست، یک تکنولوژی رو توی کشور پیادهسازی
کنم؛ یک چیزی که نبوده. یا یک کاری رو برای مریضها انجام بدم؛ توی دنیا دارند یک
چیزی رو بالینی امتحان میکنند، من کمک کنم که تو ایران برای مریضها انجام بشه،
دردشون کم بشه. از کاربرد منظورم اینه بچهها. من ترجیح میدم که پایاننامهها و طرحها
بره به سمت کاربردی شدن.
ExperiMental:
حالا که بحث سر پایاننامه است، پایاننامهی ارشد شما راجع به چی بود؟ خود مسئلهاش
چی بود به زبان ساده؟
دکتر وحدت: پایاننامهی ارشد من همونی بود که براتون
توضیح دادم. به زبان ساده، توی اغلب بافتهای بدنمون، ما سلولهایی داریم که بهش
میگیم سلولهای بنیادی. اینها هم میتونند تکثیر شوند و هم تمایز پیدا کنند. این
سلولها مسئول ترمیم و رشد بافتاند. قبلا فکر میکردند که توی بعضی از بافتهای
بدن سلول بنیادی وجود نداره، مثل بافت قلب یا بافت عصبی، و رشد این بافتها با
بزرگ شدن اندازه سلوله و نه با تکثیر سلول و اگه خدای نکرده آسیبی پیش بیاد، ترمیم
نمیشه.
تا این که چند سال پیش مشخص شد که حتی یک بافتی که فکر میکردند
هیچ توان بازسازی و تکثیر نداره، میتونه تکثیر بشه و بازسازی داشته باشه و توش
سلول بنیادی یا سلولهای پیشساز وجود دارند که مسئول ترمیمهای جزئیاند.
توی یک آسیب بزرگ مثل سکتهی قلبی که خدا دور کنه از همه، چندین
میلیون سلول بافت قلب براساس وسعت آسیب از بین میره و سلولهای بنیادی نمیتونند
کاری کنند، ولی این به این معنا نیست که سلول بنیادی تو اون بافت وجود نداره. ما
تو طرحمون میخواستیم ببینیم که میتونیم بانک تهیه کنیم و از یک فرد سالم به مریض
تزریق کنیم یا از اون فرد مریض بیوپسی بگیریم، توی آزمایشگاه تکثیر کنیم، بهش
دوباره تزریق کنیم. چون سلول بنیادی توی بافت قلب کمه، توان بازسازی اون آسیب
وحشتناک رو نداره، ولی ما بهش کمک کنیم.
سلولها رو جدا کردیم، مشخصهیابیشون کردیم و توی کارآزمایی
بالینی پیوندشون زدیم، دیدیم که خدا رو شکر نتایجش خوب بود، مریضها خوب شدند، البته
از خودشون به خودشون زدیم. ازشون بافت بیوپسی میگرفتیم، میآوردیم توی آزمایشگاه،
توی اتاق تمیز (Clean
room) تکثیر میکردیم، و بعد به بافت قلب همون مریض تزریق میشد.
پایاننامهی کارشناسی ارشد من جداسازی و مشخصهیابی سلولهای پیشساز
از بافت قلب مریضها بود؛ این که بتونیم پروتکل بهینهای توی آزمایشگاه طراحی کنیم
که از بیوپسیهای کوچک بافت قلبی که برامون میاد، سلول پیشساز یا بنیادی رو جدا
کنیم و ثابت کنیم که سلول پیشساز هم حالت تکثیر داره هم حالت تمایز و توی طرحهای
بعدی بگیم که اینها قابلیت درمانی هم دارند.
ExperiMental:
خیلی ممنون، برای افرادی که الان در مقطع کارشناس ارشد مشغول به تحصیلاند، چه
توصیههایی دارید؟
دکتر وحدت: الان بهخاطر مشکلات اقتصادی بهتره بچهها
طرحهای خیلی بزرگ و جنجالی و هیجانی برندارند. یک چیزی باشه که توش تجربه بیشتر
به دست بیارن، تکنیک یاد بگیرند، تجربهشون زیاد بشه. شماها میخواید توی دورهی
دکتراتون به یک مسئلهی علمی پاسخ بدید، یک کار علمی بزرگ کنید، ولی یک دانشجوی
کارشناسی ارشد همینقدر که بلد باشه یک پروژه رو مدیریت کنه، طراحی آزمایش کنه،
بلد باشه یک سوال پژوهشی رو پاسخ بده، از اول تا آخر چی کار کنه، گروهبندیهاش
چطوری باشه، طراحیش چطوری باشه، براش کافیه.
دانشجوی ارشد نباید علم رو تکون بده، دانشجوی ارشد لازم نیست که
لبهی مرز علم حرکت کنه، دانشجوی ارشد باید کار پژوهشی یاد بگیره، باید مدیریت
پروژه یاد بگیره، باید گروهبندی یاد بگیره، طراحی آزمایش یاد بگیره. با استادش در
ارتباط باشه، به حرفش گوش بده و گزارشنویسی یاد بگیره.
توی ایران مشکل مستندسازی خیلی داریم. بچهها میرن توی آزمایشگاه
یک کاری انجام میدن، هفتهی بعد نمیدونند چی کار کردند، چه تعداد سلول استفاده
کردند، دور سانتریفوژ چقدر بوده. یک جواب دیگه میگیرند، میرن پیش استادشون میگن
دستگاه خراب بود، در صورتی که شاید اون Setup که هفته پیش استفاده
کردند، استفاده نکردند.
کاری که من با دانشجوهای ارشد خودم میکنم اینه که علاوه بر اینکه
بهشون یاد میدم سؤال پژوهشی رو چهجوری پاسخ بدن، این که بیان به سوالهای کوچک تقسیمش
کنند و برنامهریزی کنند، باید مستندسازی و گزارشنویسی هم یاد بگیرند. بچهها
باید مکتوب هر کاری رو که توی آزمایشگاه انجام میدن، بنویسند، تحلیلش کنند، قدم
بعد رو طراحی کنند، و مقاله خیلی بخونند.
الان در شرایط کرونا وبینارهای زیادی برگزار میشه. وبینارهای
علمی که توش استاد یا دانشجوی خارج از کشور یا حتی دانشجوهای داخلی دارند مجانی
تجربهشون و علمشون رو آموزش میدن. شما توی خونه نشستید، با یک لینک میتونید از
تجربیات افراد استفاده کنید؛ خب چرا نکنید؟
پیشنهادم اینه که وقتشون رو بیشتر به مقاله خوندن و شرکت توی
وبینارها بذارند، مستندسازیشون رو بهتر کنند و خوب بنویسند. مقاله هرچی بیشتر
بخونید، بیشتر یاد میگیرید چهطوری باید بنویسید، متد رو چهجوری بنویسید، به چه
قسمتهایی از متد باید توجه کنید و گروهبندیهاتون رو چهجوری باید طراحی کنید.
در کنارشم تکنیک یاد بگیرند تا به یک سؤال پژوهشی پاسخ بدن.
طراحیش کنند و تا انتها به سرانجام برسانند. این کاریه که یک دانشجوی ارشد باید
انجام بده، و دیگه این که یوتیوب فیلم ببینند، و تکنیک را درست انجام بدن، اسرافشون
کمتر میشه. با آزمون و خطا خیلی چیزها از دست میدن، ولی اینجوری اسراف مواد
توی این وضعیت اقتصادی کشور کمتر میشه.
ExperiMental:
فکر میکنم پروژهی ارشدتون خیلی بهتون روحیه داده و تشویقتون کرده؛ بعد از اون،
توی دوران دکتراتون به چه سؤالی پاسخ دادید و چه روندی رو طی کردید؟
دکتر وحدت: ما به این فکر میکردیم که اگه بخوایم یه
بانک درست و حسابی داشته باشیم، ممکنه هویت سلول بهخاطر تکثیرهای زیاد عوض بشه.
اومدم تو پروژهی دکترام سلولهای پیشساز رو از تمایز سلولهای بنیادی پرتوان
تولید کردم و محیط و شرایط بهینهی رشدشون رو پیدا کردم و یک محیط Develop کردم
که بتونیم سلولهای پیشساز رو توی آزمایشگاه تا passageهای خیلی زیاد نگه داریم و هم ماهیتش عوض
نشه، هم تکثیر بشه و هم تمایز پیدا کنه. نتایج تزریق به مدل حیوانی خیلی خوب بود.
دوتا راه برای به دست آوردن سلول پیشساز قبلی وجود داره؛ یا از
خود فرد بگیریم و از بافتش جدا کنیم یا تو آزمایشگاه تولید کنیم. توی پروژهی
دکترام راه دوم رو انجام دادم. هنوز دانشجوها دارند از سلولهایی که من فریز کرده
بودم، استفاده میکنند. خدا رو شکر جواب میده.
ExperiMental:
به بالین مریض هم رسید؟
دکتر وحدت: نه، پیش از بالین مراحل بیشتری میخواد.
ExperiMental:
ممنون، سوال بعدیمون اینه که شما توی دوران دکتراتون از فرصت مطالعاتی استفاده
کردید؟
دکتر وحدت: بله، رفتم آلمان.
ExperiMental:
چطور بود اون دوران؟
دکتر وحدت: عالی بود، مثل همهی افرادی که میرن فرصت
مطالعاتی. من اون دوران حال مادربزرگم زیاد خوب نبود راستش. نمیخواستم برم، ولی
به اصرار همه تصمیم گرفتم که برم چون گرنت دانشگاه تهران هم گرفته بودم. از بین کل
دانشجوهای دکترایی که درخواست دادند و CV فرستادند، به چند نفر گرنت میدادند که برای پنج ماه، ماهی هزار دلار
یا هزار یورو بود.
من چون این گرنت رو برده بودم، دلم نیومد که استفاده نکنم. به یک
موسسه توی آلمان رفتم که Collaboration سه جا
بود؛ یکی مکس پلانک بود توی برلین، یکی MDC و یکی هم بیمارستان Charité بود، و توی یک شهرکی توی حومهی برلین بود که فقط کارهای فناوری و
تحقیقاتی انجام میدادند، من اونجا توی خوابگاه دانشجویان بودم. خدا خیلی به من
لطف کرد و در لحظهی آخر خوابگاه برای من خالی شد. لازم نبود دیگه برم خونه بگیرم،
و امنیت خوابگاه هم بیشتر بود. با دکتر اسپرلینگ (Sperling) کار میکردم که یک خانم دکتر
خیلی خیلی مهربون و خیلی عالی بود.
زندگی توی آلمان از چند جنبه برای من اهمیت داشت؛ یکی اینکه چقدر
نسبت به افراد پیشقضاوت داریم. من داشتم از ایران میرفتم، همه به من میگفتند
آلمان همه نژادپرستاند، بدونند تو ایرانیای، مسلمونی، خیلی باهات بد برخورد میکنند.
نگو ایرانیای، نگو مسلمونی. ماها شکل ایتالیاییها هستیم، بگو ایتالیایی هستم. این
که هر نفری اومده، یک حرفی زده، و بقیه باور کردند بدون اینکه تجربه کنند یا
شناخت داشته باشند، به نظر من زیاد جالب نیست.
رفتار آلمانیها با من جوری بود که بعضی مواقع، توی ایران با من
این رفتار رو ندارند. میزان احترامشون به من بهعنوان یک انسان خیلی عالی بود. یک
خاطره براتون بگم؛ اونجا هر وقت که یک مراسم یا مهمونی میشد، برای من، برای صدفِ
ایرانیِ مسلمون، یک میز جدا تهیه میکردند که توش نوشیدنیهای غیرالکلی بود. برای
من جدا شیرینیهایی میخریدند که توش الکل نبود. چون میدونستند که من گوشت اونجا
رو نمیتونم بخورم، چون ذبح اسلامی نداره، برای من خوراکیهای گیاهیشون رو میگرفتند.
برای من جالب بود؛ شاید ما توی ایران اینقدر به هموطن خودمون و
عقاید هموطنهای خودمون احترام نمیذاریم که اونجا به من بهعنوان یک دختر
ایرانی مسلمان، گذاشتند. قبل از این که من وارد آلمان بشم، استادم و تمام اعضای
گروه در مورد اسلام سرچ کرده بودند و میدونستند من نمیتونم الکل بخورم، نمیتونم
غذاهای گوشتیای که اونها مصرف میکنند، بخورم.
مورد بعدی که برای من خیلی لذتبخش بود، این بود که بازهای که من آلمان بودم، یک ماهش ماه
رمضون بود. توی آلمان اذان صبح، یک صبح بود و افطار، ده شب. اینها رفته بودند سرچ
کرده بودند که اصلا ماه رمضون چیه و آدم روزهدار چی کار میکنه، توی تمام جلسات
اون موقع خوراکی خورده نمیشد، چون که من روزه بودم و نمیتونستم بخورم. یا یک
مهمونی تابستونی داشتیم و استاد ما سرچ کرده بود ببینه که من کی میتونم غذا بخورم،
رفته بود عید فطر رو درآورده بود و دقیقا روز عید فطر مهمونی رو گذاشته بود که من
بتونم شرکت کنم و بتونم خوراکی بخورم. خیلی هیجانانگیز و لذتبخش بود. برای من یه
تجربهی شیرین بود.
از لحاظ علمی هم بینظیر بودند؛ تکنولوژیشون، آزمایشگاههای
پیشرفته. مثلا این که ماده سفارش میدادیم همون روز عصر برامون میآوردند. چیزی که
ما اینجا اصلا نداریم؛ از دو ماه قبل سفارش میدیم، تازه اگر بیاد اون چیزی که میخوایم.
همهچی بود، اصلا مشکل هیچچیزی نداشتیم. واقعا تجربهی عالیای
بود؛ بودن توی اون گروه، بودن با اون آدمها، تعامل با آدمهای خارجی، تعامل آدمهای
با عقاید مختلف با نژادهای مختلف، چون تو گروه ما همه آلمانی نبودند؛ کانادایی
بود، چینی بود، هندی بود، آدمهای مختلف بودند، تعامل با اینها و آشنایی با فرهنگشون
خیلی خوب بود.
ExperiMental:
شما اونجا روی پروژهی خاصی کار میکردید؟
دکتر وحدت: یک پروژهای بود که اونها داشتند و من
دعوت شده بودم. چون کارهاشون همهاش مولکولی بود، اصلا دانشجوی وارد به کار سلولی
نداشتند. من که اپلیکیشن براشون فرستادم، درجا پذیرش گرفتم که برم اونجا که دورهی
مولکولی ببینم -یعنی کارهای مولکولی که ما تو ایران خیلی نداشتیم، مثل توالییابی
را یاد بگیرم- و در عوض، چون آنها فرد وارد به کار سلولی نداشتند، من قسمت سلولی
پروژه را برایشان انجام دهم. من رفتم اونجا براشون از سلولهای بنیادی پرتوان القاییای
که داشتند، بانک تهیه کردم. خیلی راضی و خوشحال بودند، که iPS cell هایی که تهیه کرده بودند و هیچکاری نمیتونستند
باهاش کنند، توی فریزر مونده بود، من براشون تکثیر میکردم، بکاپ میگرفتم و ازشون
فریز میکردم. یعنی تو اون چند ماه، یه جوری تعامل دوطرفه بود؛ من از اونها کارهای
مولکولی یاد میگرفتم و کارهای سلولیشون رو انجام میدادم.
ExperiMental:
دربارهی فرهنگی که گفتید، من احساس میکنم جاهایی که حالا مهاجر بیشتر داره یا
افرادی از کشورهای مختلف میان، بیشتر میتونند خودشون رو با افراد مختلف و عقاید
مختلف سازگار کنند.
دکتر وحدت: دقیقا! قدرت وفق دادنشون با شرایط و آدمهای
مختلف خیلی بیشتر از ما ایرانیهاست. احساس میکنم توی ایران تا یه اتفاقی میفته،
مردم به هم میریزند، شورش میکنند، ولی اونجا نه؛ اولا که همهچیشون روی برنامه
و نظم بود. یک ثانیه دیرتر به اتوبوس میرسیدی رفته بود، سر موقع میاومد، سر موقع
میرفت که سر موقع تو ایستگاه بعدی باشه. همهچی منظم بود. درسته نظمشون عالی بود،
قوانینشون خیلی سختگیرانه و عالی بود، ولی بحث خود فرهنگ مردمم هست؛ خیلی قدرت
تعاملشون و وفق دادن خودشون با شرایط و آدمهای دیگه بیشتر و خوب بود، یعنی کشور
جالبیه.
ExperiMental:
حالا مثلا با همهی این بحثهایی که پیش اومد، شما خودتون چرا موندن توی ایران رو
انتخاب کردید؟
دکتر وحدت: بهخاطر ایران و بهخاطر خانوادهم.
ExperiMental: و
الان راضیاید؟
دکتر وحدت: آره راضیام. البته تو ایران بعضی موقعها
کم میاریم، خیلی خسته میشیم، تحریم و
مشکل اقتصادی داریم. یک نفر که شاید تحصیلات خاصی هم نداشته باشه، پولِ بابا
داشته باشه، هیچ سوادی نداشته باشه، توی کشور ما به اونم میگن آقای دکتر، خانم
دکتر، فقط برای اینکه پول داره. به منی که این همه زحمت کشیدم هم میگن خانم دکتر.
یعنی شاید اون منزلت و شأن اجتماعی تو
ایران وجود نداشته باشه. بیشتر پول تعیین میکنه که تو چه شأنی داشته باشی، تو
بتونی از چه امکاناتی از اجتماع استفاده کنی. فکر میکنم پول حرف اول رو میزنه
بیشتر. البته تو این چند سال اخیر خیلی بهتر شده واقعا؛ از وقتی این دولت اومد و
دکتر ستاری شدند معاون علمی ریاست جمهوری، هم به بیوتکنولوژی بها داده شد، هم به
تحقیقات، هم شرکتهای دانشبنیان. اوضاع نسبت به قبل خیلی بهتره.
اینکه بگم پشیمونم و اگر برگردم عقب میرم
از ایران، نه. یعنی هنوز خدا رو شکر به اون حدی نرسیدم که بگم اگه ده سال قبل بود
من از ایران رفته بودم و چه اشتباهی کردم، واقعا الهی شکر هنوز به اون حد نرسیدم.
راضیام از اینکه ایرانم.
ExperiMental: در حد اپلای کردن و برگشتن هم به نظرتون نیاز
نبوده که مثلا یه پروژهی پستداک بردارید به این شکل؟
دکتر وحدت: اینکه از ایران
برم، یک چیزی یاد بگیرم و بیام؛ توی فکرش هستم، ولی احساس میکنم الان شرایط
زندگیم بهم اجازه نمیده. شاید بعدا، چون یک تکنیک خیلی خاصی هست که دوست دارم
یادش بگیرم. شاید حتی لازم نباشه که دوساله از ایران برم، شاید چند ماهه از ایران
برم اون تکنیک رو یاد بگیرم. چون من عاشق یاد گرفتن هستم و عاشق اینم که بتونم
خلاقیت ذهنی داشته باشم. تو فکرش هستم که این کار رو کنم ولی فکر میکنم تو این
یکی دو سال نباشه. ولی برنامهاش رو دارم.
ExperiMental: حالا به غیر از اینها، بحث سر دکترا بود. شما چه
توصیهای دارید برای یک دانشجوی دکترا؟
دکتر وحدت: دانشجوی دکتراست
دیگه، باید تمام تلاشش رو، یعنی تمام وقتش رو برای پروژهاش بذاره. وقتی دانشجوی
دکترا میشی، میخوای مطرح بشی بهعنوان یک PhD توی این کشور.
کسی که میتونه از الان به بعد یک سری آدم رو تربیت کنه، از الان به بعد راهنمایی
کنه. من به نظرم هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ علمی باید خیلی وقت بذاره. دانشجوی
دکتری باید خیلی یاد بگیره، خیلی بخونه، همهاش فکر کنه، تکنیک یاد بگیره، توی
آزمایشگاه کار کنه. خیلی انتخاب استاد راهنما و انتخاب طرح مهمه. باید استاد
راهنما و طرحی که انتخاب میشه، درست باشه؛ یعنی اون پلهی اول رو درست بذارن تا
بقیهاش هم درست بره انشاءلله. من به دانشجوهای دکترا پیشنهاد میکنم خیلی بخونند.
یعنی احساس میکنم لحظهلحظه، ثانیهثانیه باید براشون مهم باشه. همون چیزی که از دانشجوی
ارشد توقع دارم، از دانشجوی دکترا هم توقع دارم. اینکه مقاله بخونند، وبینار و
کارگاه شرکت کنند، مستندسازی خوبی داشته باشند، کار آزمایشگاهی خوب انجام بدن،
تکنیک یاد بگیرند، همهی اینها هست.
ولی در کنارش دانشجوی دکترا یه مرحله
بالاتره، دانشجوی دکترا باید اینقدر با جزئیات troubleshooting و همه چیز رو بلد باشه، که از این به بعد بتونه خودش یه
نفر رو هدایت کنه. یعنی باید troubleshooting تقریبا همهی تکنیکهایی
که بهش مربوطه یا کارهایی که بهش مربوطه، بلد باشه. باید از لحاظ علمی خیلی عمیقتر
باشه نسبت به دانشجوهای ارشد. دانشجوی ارشد رو بیشتر استاد راهنماش کمکش میکنه،
ولی دانشجوی دکترا خودش باید بتونه چند تا دانشجوی ارشد رو راهنمایی کنه. دانشجوی
دکترا بودن یکم مسئولیت سنگینتریه؛ باید تمام زندگیش رو بذاره توی اون چند سال،
بخونه، بخونه، بخونه، یاد بگیره، بنویسه، کار کنه؛ یعنی ثانیهثانیهی عمرش رو
استفاده کنه.
ExperiMental: شما بعد از تموم شدن تحصیلتون، و اینکه حالا از
دانشگاه فارغالتحصیل شدید، مشغول چه کاری شدید؟
دکتر وحدت: من
رویان بودم، طرحهام رو اونجا تموم کردم. همون شبی که دفاع کردم، برگهی گواهی
دفاع که داورها امضا کردند، توی فراخوان آپلودش کردم و توی فراخوان جذب هیأت علمی
ثبتنام کردم. بعد داوریهای اولیه انجام شد، دعوت به مصاحبه شدم، توی مصاحبه هم
پذیرفته شدم و مراحل بعدی. از مهر سال بعدش من هیأت علمی بودم.
تو این فاصله که مصاحبه بود و اینجور
چیزها، من سعی کردم همهی طرحهای تو رویانم رو تموم کنم، خاتمههاشون رو بنویسم و
گزارش نهایی اون مقالههایی که از قبل مونده بود رو تموم کنم، سابمیت کنم اگر اصلاحی
داره انجام بدم. باید کارهای ناتموم رو تموم میکردم. تمام وقتم شد رویان و کارهای
ناتمومی که داشتم و به خاطر دفاعم عقب افتاده بود. خیلی از مقالههام رو مثلا
نتونسته بودم وقت بذارم، گزارش پایانی طرحها رو ننوشته بودم، دیگه اون یک سال شد
تموم این کارها، که با خیال راحت بیام اینجا دیگه چیزی از قبل نداشته باشم؛ یعنی
استرس اینکه یه باری روی دوشمه نباشه.
ExperiMental: چهطور شد از رویان رسیدید به تربیت مدرس؟
دکتر وحدت:
توی فراخوان شرکت کردم، توی فراخوان یه سری رشتهها رو انتخاب کردم، بعد دعوت به
مصاحبه شدم. اینجا چون دکتر سلیمانی بودند، من ارادت دارم به دکتر سلیمانی، قبلش
دکتر سلیمانی داور دفاع دکترای من بودند. هم استادم بودند توی دوران تحصیل، دورانی
که با آموزش داشتیم درس میخوندیم، هم داور دکترای من بودند، و از قبل هم که ارادت
داشتم نسبت بهشون، دیگه اینجا رو انتخاب کردم. رشتهی علوم سلول کاربردی هستم. من
دقیقا همین رو تو این چند سال کارم یاد گرفتم. خیلی مرتبط به تجربه و حوزهی تخصصی
من بود و اینکه راستش رو بخواید من با دکتر بهاروند مشورت کردم. دکتر بهاروند
گفتند که از بین گزینههایی که داشتم، چون بهجز تربیت مدرس، سه جای دیگه بهم گفته
بودند که توی فراخوان شرکت کن، که بیا مثلا ما CVتو رو احتیاج
داریم، به یه نفر با تخصص تو احتیاج داریم، ایشون نظرشون اینجا بود. چند تا دلیل
برام آوردند که یکم شخصیه. هم به خاطر دکتر بهاروند، هم به خاطر دکتر سلیمانی، من
اینجا رو انتخاب کردم و راضیام. الان سؤال بعدیتون اینه که آیا از تصمیمم راضیام،
بله خداروشکر راضیام.
ExperiMental: ما مثلا با دکتر محمدیان قبلا مصاحبه کرده بودیم.
بعد چند نفر دیگه از بچهها هم میگفتند که استاد راهنماهاشون رو از استاد
راهنماهای تربیت مدرس برداشتند؛ بعد حالا کلا سؤالم اینه که فرآیند هیأت علمی
شدنتون توی دانشگاه چهجوری بود.
دکتر وحدت: من
توی فراخوان وزارت علوم شرکت کردم. فراخوان وزارت علوم دو بار در سال اعلام میشه،
شهریور و بهمنِ هرسال، بعد لیست دانشگاهها و رشتهها، که مثلا دانشگاه تهران چه
رشتههایی رو درخواست داده، هیأت علمی تربیت مدرس چه رشتهای و جاهای مختلف اعلام
میشه. جلوشم نوشته مثلا یه نفر با چه تخصص و چه حوزهای با چه تجربیاتی رو میخواد،
سهتا اولویت رو انتخاب میکنیم، هر کدومش رو که پذیرفته بشیم، دعوت به مصاحبه میشیم.
میایم مصاحبه و اگه پذیرفته بشیم بهمون اعلام میکنند. پرونده میره وزارت علوم،
اونجا یک بار بررسی میشه، بعد میان با افرادی که ما رو میشناسند، صحبت میکنند،
بعد دوباره دوتا مصاحبهی عقیدتی و اینجور چیزها با خودم داشتند، یک پروسهی
مشخصی داره، فکر میکنم مال همه همینطوریه.
و اینکه چرا بیشتر افراد میان تربیت مدرس،
چون تربیت مدرس یه دانشگاهیه که نسبت به دانشگاه تهران تازه تأسیستره؛ جزو چند تا
دانشگاه برتر تهران و ایران محسوب میشه. خیلی از استادهای من از تربیت مدرس بودند؛
آقای دکتر حسینخانی بیوشیمی بهمون درس میداد، آقای دکتر خواجه آنزیم بهمون درس
میداد، درسهای مختلفمون با اعضای هیأت علمی تربیت مدرس بود. چون یک دانشگاه تازه
تأسیستره، رشتههای زیادی واردش میشه. مثلا همین علوم سلولی کاربردی، تازه پنج ساله
وارد این دانشگاه شده. جذب هیأت علمی داره؛ ولی یه دانشگاهی مثل دانشگاه تهران،
زیاد از استادهای قدیمیش نمیگذره، یعنی استادها همینطوری سنشون داره بالاتر میره
و جذب افراد جدیدشون کمتره یکم. تربیت مدرس با روی بازتری افراد رو قبول میکنه. من
هم، چون دکتر بهاروند چند تا دلیل برام آوردند، مشورت دادند، ایشون هم نظرشون
تربیت مدرس بود و اینجا رو انتخاب کردم.
ExperiMental: بله. سؤال بعدیمون حالا؛ دو تا سؤال رو با هم میگم.
به نظرتون چه خصوصیتی توی شما بوده که مثلا باعث شده به اینجا برسید و به غیر از
خودتون چه خصوصیاتی تو بقیهی افرادی که براتون الهامبخش بودن وجود داشته؟
دکتر وحدت:
بچهها من میگرن دارم، فکر میکنم از وقتی که خودم رو شناختم من سردرد داشتم. برای
همین تحمل درد رو یاد گرفتم. از وقتی خیلی کوچولو بودم، سردردهای شدید میگرنی
داشتم تا همین الان. امروز صبح هم مسکن خوردم چون چندتا جلسه داشتیم و برای اینکه
بتونم به جلسههای شما برسم و تا وقتی برم خونه طاقت بیارم. تحمل دردم زیاده، این
باعث شده که من تحمل و صبرم تو زندگی زیاد باشه. همون که اول ازم پرسیدین، از نظر
مالی تحملم زیاده. اینکه ازم پرسیدین پشیمون نشدی موندی ایران، من صبرم و تحملم
زیاده. احساس میکنم که یه بخشیش اینه و بخش دیگرش اینه که شکر خدا امیدم به خدا
زیاده. یعنی میگم که من که تلاشم رو کردم، اگه خیر باشه میشه. همیشه حرف من اینه؛
اگه خیر باشه میشه. اگه نشد ناراحت میشم، به این معنی نیست که ناراحت نمیشم؛ یه
چیزی نشه واقعا ناراحت میشم ولی بعد از اینکه به خودم میام، میگم خب خدا
نخواسته اشکال نداره. برای همین دوباره برای مرحلهی بعدی تلاش میکنم، مثل خیلی
از آدمهای اطرافم زود ناامید نمیشم، چون صبرم زیاده، تحملم زیاده. مگه اینکه
احساس کنم واقعا یه چیزی به خیر و صلاحم نیست که نمیشه، دیگه از یه جایی به بعد
ولش میکنم.
چون صبر و امید دارم، خب به تبع اون
تلاش بیشتری میکنم، به تبع اون پیگیرترم، به تبع اون دیرتر خدا رو شکر ناامید میشم.
وقتی ول میکنم یه چیزی رو به خدا میسپارم دیگه.
تهش همه چی رو چون به خدا میسپارم خیالم راحته، احساس میکنم این باعث شده
که شکر خدا، خدا همیشه کمکم کرده.
یه چیز دیگه هم هست بچهها. برای این که
شاید گفتنش به یه نفر کمک کنه، میگم؛ بچهها من همیشه تو زندگیم سعی کردم به افراد
مختلف کمک کنم، اصلا از کمک به آدمها خوشم میاد، از اینکه احساس کنم یه نفر رو خوشحال
کردم قلبم خوشحال میشه، بدون اینکه توقع داشته باشم. خیلی از افراد وقتی بهتون
کمک میکنند توقع دارند اسمشون توی مقاله بیاد، یه پولی، یه کاری، یه چیزی، یه
آوردهای برای خودشون داشته باشه. ولی من همیشه تو زندگیم سعی کردم که بدون اینکه
چیزی از آدمها بخوام بهشون کمک کنم؛ چه تو رویان بود، چه تو دانشگاه بود و چه تو
مدرسه بود. توی دوران مدرسه بچهها مدام میاومدند خونهی ما درس بخونند، تو مدرسه
من یک سر پایتخته بودم زنگ تفریحها. بدون اینکه هیچ فایدهای داشته باشه برام،
به رقیبهای خودم داشتم کمک میکردم. بقیهی بچهها شاید زیاد خوششون نیاد از این
کار، ولی من خوشحال میشدم که یه مسئلهی فیزیک رو که من میتونم حل کنم، به بقیه
هم یاد بدم. من یادمه الکترومغناطیس و موج رو خیلی مشکل داشتند، تمام مدت من پایتخته
داشتم یاد میدادم.
چون یه همچین ویژگیای داشتم، احساس میکنم
خدا رو شکر خدا آدمهایی رو سر راهم قرار میده، یه مسیرهایی رو سر راهم قرار میده،
یه چیزهایی رو سر راهم قرار میده که اصلا نمیدونم اینها از کجا اومده، چهجوری
باز شده برام، این آدم از کجا اومد توی زندگی من، این در چهطوری باز شد. احساس میکنم
همون ضربالمثلیه که همه میگن؛ از هر دستی بدی از همون دست پس میگیری. اگه بدون
چشمداشت به همدیگه کمک کنیم و دست هم رو بگیریم، اینها پیش خدا گم نمیشه، یه
جا خدا دستمون رو میگیره و کمکمون میکنه. یک سری چیزها واقعا پیش خدا گم نمیشه.
این هم یه چیز دیگهست که احساس میکنم که خداروشکر باعث شده که خدا خیلی هوام رو
داشته تا الان.
بچهها من چه آدم خوبی سر راهم باشه چه
آدم بدی، سعی میکنم ازش یاد بگیرم. خیلی آدمهای خیلی بد سر راهم قرار گرفته و من
دقیقا توی ذهنم هزار بار به خودم گفتم صدف! مثل اون نباش؛ ببین چه دردی اومد تو
قلبت؟ مثل اون نباش. مثلا میدیدم یه استادی به دانشجوش توهین میکنه، یه استادی
سر کلاس بیادبی میکنه، یه استادی شأن دانشجو رو خرد میکنه، یه استادی به
دانشجوش کمک نمیکنه اصلا، من سعی کردم اونجوری نباشم، اون کار رو نکنم. حرفهایی
که وقتی دانشجو بودم میشنیدم آدمها پشت افراد میزنند، پشت من نزنند، ازم به
خوبی یاد کنند، ازم به نیکی یاد کنند. این ویژگی آدمهای بد اطرافم. ویژگی خوب آدمهای
اطرافم که الهامبخش بوده- خیلی آدمهای خوب اطرافم بوده؛ از هر کدومشون یه تکه یاد
گرفتم. از خانواده بگیر، از تکتک اعضای خانوادهام تا معلمهای مدرسه، دوستهای
مدرسهام، دوستهای دانشگاهم، استادهای دانشگاه، از آدمهای رویان، از آدمهای اینجا،
از هرکی یک تکه یاد گرفتم. تکتک آدمها، از هرکی یه کوچولوش توی ذهنم مونده؛ چه
خوب، چه بد. سعی کردم بدها رو انجام ندم و خوبها رو سعی کنم مثلش بشم. نمیتونم
یه ویژگی خاص رو بگم راستش، چون واقعا مجموعهای از ویژگیهاست.
ExperiMental: خیلی ممنون. فکر کنم ما بحث آکادمیک سؤالاتمون
تموم شد؛ فقط من یک چیزی رو متوجه نشدم
دقیقا، که شما کلاس هم میرید یا فقط برای استاد راهنما و پایاننامه به بچهها
کمک میکنید؟
دکتر وحدت: نه.
من چون هیأت علمی آموزشیام، علاوه بر دانشجوهام، کلاس هم دارم؛ یعنی درس تدریس
میکنم.
ExperiMental:
همین حالا توی اوقات فراغتتون به چه
تفریحاتی میپردازین؟
دکتر وحدت: الان
یه سال و خردهایه که بهخاطر کرونا هیچ اوقات فراغتی که مثلا بگم میریم بیرون و
اینجور چیزها نداریم. چون پدربزرگ و مادربزرگ پیری دارم، بهخاطر اون دو نفر
تقریبا هیچجا نمیریم، هیچ کاری نمیکنیم. تو خونهایم و از این دوتا محبت الهی
پرستاری میکنیم. تو این یک سال و نیم اخیر، زندگیمون شدن این دوتا نعمت الهی.
کاری که فقط میکنیم، یعنی دیگه مثلا دور هم میخوایم یه تفریحی کنیم، فیلم میبینیم.
فیلم با خواهرهام میبینیم. دوستهای من خواهرهام هستند. من خیلی دوست دارم؛ دوستهای
دانشگاه، دوستهای رویان، دوستهای دبیرستانم، حتی دوستهای ابتداییم. دوست
خداروشکر خیلی زیاد دارم، ولی دوستهای اصلی من دوتا خواهرم هستند که همهی زندگیم
با این دوتا خلاصه میشه. تفریحمون اینطوری بود؛ سینما بریم کافیشاپ بریم، کلاس
ورزش، کلاس موسیقی میرفتیم، من گیتار میزدم. ولی این یک سال و نیم هیچکاری
نکردیم. هیچی یعنی، فقط فیلم دیگه؛ تنها تفریح ما فیلمه. از دانشگاه که میرم خونه،
لپتاپ همراهمه و مدام دارم پای لپتاپ مقالهی بچهها رو میخونم، طرح بچهها، کارهایی
که ادامهش رو میبرم توی خونه انجام میدم، علاوه بر اون پدربزرگ و مادربزرگم.
ExperiMental: آره اینکه حالا شما به خانواهتون زیاد اشاره
کردید. کلا نقش خانوادهتون توی موفقیتتون چی بوده و کی مثلا بیشترین تأثیر رو
داشته؟
دکتر وحدت: همهی
زندگیماند، اصلا من هرچی که هستم اونهان. یعنی اصلا من چیزی جز اونها نیستم، چیز
جدایی از اونها نیستم. پدربزرگ و مادربزرگم فرهنگی بودند، بازنشستهی آموزش و
پرورش. هر دوتاشون معلم بودند، مادربزرگم توی تابستونها شعر فارسی میاورد برای ما
حفظ میکردیم، با همدیگه میخوندیم. قبل از اینکه بریم مدرسه ما خوندن و نوشتن
بلد بودیم، ریاضی بلد بودیم. بعد که بزرگتر شدیم، پدربزرگم که دبیر ریاضی و دبیر زبان
انگلیسی بود توی دبیرستان، بهمون زبان انگلیسی یاد میداد و قضیه فیثاغورس، قضیه
تالس، هندسه، توابع مثلثاتی. من کوچولو بودم، ابتدایی بودم، توابع مثلثاتی بلد
بودم. سینوس سی درجه، کسینوس شصت درجه، تانژانت فلان، یعنی در این حد. مامانم که
هیأت علمی دانشگاه بودند، الان بازنشستهست، پزشکه. پدرم مهندس برقه؛ یک خانوادهی
تحصیلکرده داشتیم ما هم همهمون هل داده شدیم به سمت تحصیلات و درس خوندن. همهچی
هم شکر خدا برامون فراهم کردند. خدایی از حق نگذرم مامان و بابام خیلی زحمت کشیدند
که ما مدرسهی خوب بریم، خیلی با وسواس مدرسه رو برامون انتخاب میکردند، خیلی با معلمها
صحبت میکردند، دوستهامون رو میاومدند ببینند کیاند، خیلی با وسواس. یعنی توی
اون مسیری که قرار گرفتیم، مامان و بابام خیلی همه چیز رو هموار میکردند. مامانبزرگ
و بابابزرگم هم که ساپورت روحی و عاطفی و عشق و همه چی بودند. تا کنکور دادم و
اومدم دانشگاه، و تو انتخاب اینکه من بیوتکنولوژی بیام، مامان و بابام خیلی نقش
داشتند. چون مامانم پزشکه، خیلی راهنمایی کردند، در واقع هر دوتاشون خیلی کمکم کردند
که تصمیم بگیرم. بعدشم که رفتم رویان، سرم واقعا شلوغ بود. دانشگاه بودم، بعد میرفتم
رویان کار میکردم، شب میاومدم خونه. آخر هفتهها، روزهای عید حتی، من رویان بودم.
خیلی هوام رو داشتند. اگه مثلا شاید خانوادهی
دیگهای بودند، اینقدر ساپورت نمیکردند و من ول میکردم. همهچی رو برام فراهم
میکردند تا من اون کاری که دلم میخواد رو انجام بدم، اون کاری که خانوادهم
احساس میکردند برام خوبه، انجام بدم. توی پروسهی هیأت علمی شدنم هم خیلی کمکم
کردند، خیلی پرسوجو کردند. خدا همهشون رو حفظ کنه، هر ششتاشون رو خدا حفظ کنه انشاءلله.
من اصلا بدون اونها هیچی نیستم تو این دنیا.
ExperiMental: خدا حفظشون کنه براتون. یک سؤال دیگه که حالا
اگر دوست داشتید جواب بدید یا ندین، اینکه شما به عنوان یک زن توی محیط آکادمیک -حالا
بعدش هم رفتید هیأت علمی، دانشگاه هم بیشتر محیط مردونهست، یعنی استادها بیشتر مَردند-
چه تجربیاتی داشتید؟ به نظرتون تفاوتی میکرد اصلا؟
دکتر وحدت: در
جامعهی ما نگاه افراد به زن و مرد کاملا با هم متفاوته. یعنی تفاوت رو واقعا لمس
میکنی. چه دانشگاه میری، توی بانک میری، توی مغازه میری، تاکسی سوار میشی، اصلا
توی جامعه پیش نیومده کسی تا حالا لمسش نکرده باشه. توی جامعهی ما خانوم و آقا بهشدت
متفاوت باهاشون رفتار میشه. از تاکسی و سوپری و اینجور چیزها بگیر، تا بالا. ولی
من هیچوقت در مواجهه با آدمها به جنسیتشون کاری نداشتم -که بخوام مثلا چون این
آقائه باهاش اینطوری رفتار کنم، چون این خانمه، باهاش اینطوری رفتار کنم- با آدمها
در شأنشون رفتار کردم، به میزان احترامی که بهم گذاشتند، بهشون احترام گذاشتم.
هیچوقت خدا رو شکر با مشکلی مواجه نشدم.
با وجودی که همیشه هم اطرافم مخصوصا تو رویان آقا زیاد بود. البته از یک زمانی به
بعد خانمها خیلی بیشتر وارد شدند؛ مثلا توی دانشگاه، ما دوتا پسر و هفتتا دختر
بودیم توی کلاس. حالا من نمیدونم الان جدیدا این موازنه چهجوری شده، الان چندتا
دخترید چندتا پسرید. وقتی رفتم رویان هم دختر بیشتر بود، چون خانومها بیشتر کار
میکنند، خانومها بیشتر درس میخونند. ولی شکر خدا با مشکل مواجه نشدم چون بیشتر
به علم آدمها نگاه کردم، بیشتر به رفتارشون نگاه کردم، به منششون. یکی بد بوده
ازش یاد گرفتم که بدی نکنم، یکی خوب بوده ازش یاد گرفتم خوبی کنم، علم بیشتر برام
احترام داشت. اینکه چهقدر به من احترام گذاشتند، من بهشون احترام متقابل گذاشتم.
تجربهی بدی الهی شکر نداشتم که بگم که من چون خانوم بودم برای من اینجوری شد،
برای فلانی که آقا بود اینجوری شد. خدا رو شکر؛ چون من همیشه با آدمها خوب
برخورد کردم، هیچوقت ندیدم که بین من و یه نفر دیگه، چون آقا بوده باهاش مغرضانه
رفتار کنند. همیشه با من خوب رفتار کردند شکر خدا، ولی خب خارج از جامعهی آکادمیک
من مواجه بودم با مشکل؛ یعنی همهی دخترهای این جامعه یک سری مشکلات داریم و اون هم
تفاوت خانوم و آقا بودن توی این جامعهست.
ExperiMental: خیلی ممنون، ما سؤالهامون تموم شد. اگه شما خودتون حرفی دارید که
دوست دارید بگید، بفرمایید.
دکتر وحدت:
خوشحالم از اینکه با شماها آشنا شدم، با بچههای فعال با بچههای اینقدر پر ذوق،
پر شوق. انشالله که موفق باشید، انشالله که شاهد خوشحالی و موفقیتتون باشم، حالا
چه توی زمینهی آکادمیک، چه توی زندگی، فرقی نداره. چون فقط زندگی ما آکادمیک نیست؛
زندگی ما بُعد مهمتری بهعنوان انسان، بهعنوان یک فرد تو جامعه داره. بعدش میشه
بُعد آکادمیکمون. خوشحالم از اینکه با شماها آشنا شدم، خوشحالم از اینکه
بیوتکنولوژی دانشجوهای خوب داره، و انشالله که همیشه سالم باشید، بیوتکنولوژی
همیشه پابرجا باشه، دانشجوهای خوب بگیره، دانشجوهای تحصیلکرده و عالی پرورش بده،
یعنی هم از بُعد علمی و هم بُعد روحی و فرهنگی.
ExperiMental: خیلی ممنون ازتون که در این شرایط با ما صحبت کردید و وقتتون رو به ما دادید.
0 Comments