مصاحبه با دکتر هانی گودرزی

دکتر هانی گودرزی، پس از کسب مدال‌های طلای المپیاد کشوری و نقره‌ی المپیاد جهان زیست‌شناسی، وارد گروه بیوتکنولوژی شدند و پس از فعالیت‌های فراوان در دوره‌ی کارشناسی، به طور مستقیم در رشته‌ی زیست‌شناسی مولکولی وارد دانشگاه پرینستون شدند و به تحقیقات در زمینه‌ی زیست‌شناسی محاسباتی پرداختند. ایشان پس از گذراندن موفقیت‌آمیز این دوره، به عنوان محقق پسادکتری در دانشگاه‌های Columbia و Rockefeller در زمینه‌ای متفاوت و عملیاتی‌تر به فعالیت پرداختند. هم‌اکنون ایشان در دانشگاه UCSF هیئت علمی هستند و در آزمایشگاه خودشان به بحث‌های مرتبط با هر دو زمینه‌ی کاری در حوزه‌ی سرطان می‌پردازند و جوایز و افتخارات متعددی برای تحقیقاتشان در این حوزه دریافت نموده‌اند.

 


ExperiMental: بیاید از دبیرستان شروع کنیم؛ توی دبیرستان چه کارهایی می‌کردید؟

دکتر گودرزی: دبیرستان مدت‌ها پیش بود و جزئیات زیادی نمی‌تونم بگم؛ ولی این که چه جوری گذروندیم؟ من اون دوران، دبیرستان علامه‌ی حلی تهران می‌رفتم. نمی‌دونم الان چطوریه و چندتا مدرسه است؟ اما زمان ما یک دوره دبیرستان بیشتر نبود. مدرسه‌ی خوبی بود و معلم‌های خوبی داشت؛ نه لزوماً این که همه کلاس‌ها خوب بودند و معلم‌ها عالی بودند؛ ولی واقعاً فکر می‌کنم مهم‌ترین نکته‌ی مثبت این بود که شما در مجموع یک مدرسه داشته باشید که برای گروهی از بچه‌هایی که دوست داشتند درس بخونند و تحقیق کنند، غنی شده باشه. معلم‌هایی هم داشتیم که بعضی‌هاشون در این که چه جوری به نگاهمون به تحقیق و علم و کلاً جهان‌بینی شکل بدیم، خیلی موثر بودند که البته تقریباً در مورد همه‌ی مدرسه‌ها و همه‌ی شاگرد‌ها و همه‌ی معلم‌ها صدق می‌کنه. هرکسی بالاخره یک سری آدم توی زندگی‌اش داره که به دیدگاهش شکل می‌دند؛ که چه‌طوری می‌خواد زندگی کنه و کجا می‌خواد بره و چی‌کار می‌خواد بکنه؟

چیزی که می‌خوام بگم اینه که من هنوز هم با دوستان دبیرستانی رفت و آمد دارم و هنوز هم داریم همدیگه رو می‌بینیم و همه همین اطرافند. یعنی دوستی‌هایی که اون موقع، چه توی دبیرستان، چه توی دانشگاه، شکل می‌گیره همیشه باهاتون هستند و واقعا سخته که بتونید با دوستی‌های جدید جایگزینشون کنید. به خصوص وقتی که به یک کشور و فرهنگ دیگه مهاجرت می‌کنید هنوز اون آدم‌ها نقش مهمی توی زندگیتون و کارتون دارند.

ExperiMental: در مصاحبه‌هایی که ازتون می‌خوندیم، به غیر از این روابط انسانی که اون دوران شکل گرفته بودند، مثلاً به این اشاره کرده بودید که تا حدی برنامه نویسی کار می‌کردید. یا به عنوان مثال شما مدال نقره‌ی جهانی المپیاد زیست‌شناسی دارید. درباره‌ی این‌ها یا تجارب دیگه‌ای که دارید و بهشون اشاره نکردیم، توضیح می‌دید که بعداً نقش این‌ها توی زندگی‌تون چی بود؟

دکتر گودرزی: خب اینها به همون مدرسه‌ای  برمی‌گرده که توی فرهنگش بچه‌ها به این چیزها علاقه داشتند.

مثلاً توی دبیرستان که بودیم؛ چند گروه شده بودیم هر گروهی یک زبان برنامه نویسی برداشته بود و با همدیگه مسابقه می‌دادیم که مثلاً کی میتونه یه برنامه رو با چه زبانی بهتر بنویسه. به شکلی این چیزها باعث میشه که آدم یاد بگیره. یعنی موقعی که ما این کارها رو می‌کردیم کسی فکر نمی‌کرد که مثلاً کار هر روز من این خواهد بود. ۲۰ سال پیش برنامه زندگی من خیلی اینطوری نبود؛ فکر نمی‌کردیم که من حالا این کار رو می‌کنم که بیست سال دیگه مثلاً استاد دانشگاه بشم. کسی توی دبیرستان اینطوری فکر نمیکنه. ولی اگر توی یک محیطی باشی که خود به خود یک فرهنگی رو ایجاد می‌کنه که چیزهای جدیدی یاد بگیریم حالا مثلاً تکنولوژی، علم و مثلاً یک چیزهایی رو مبنا قرار بده که مثلاً فقط نمره خالی نباشه، فقط معدلم توی کارنامه خوب باشه و بقیه چیزها مهم نباشه. این‌ها باعث میشه که آدم رو آماده کنه واسه  آینده‌ای که بیشتر می‌تونیم منعطف با شرایط برخورد کنیم و کلاً یک چیزهای جدید یاد بگیریم. چون زندگیه دیگه، همیشه چیزهای جدیدی واسه یاد گرفتن هست. مثلاً برنامه نویسی؛ تو سی سال گذشته فکر کنم ده تا زبان برنامه‌ریزی اومدن، بزرگ شدن، رفتن و یه زبان جدید اومده. یعنی برای هر دوره‌ای باید از اول یاد بگیریم. ولی کلا کسی که کار تحقیق میکنه یا کار مهندسی میکنه، یا توی علم و صنعت کار میکنه، باید مرتباً این حلقه رو دور بزنه و چیز جدید یاد بگیره و کار جدید بکنه. این موضوع  من به همون دوران راهنمایی یا دبیرستان برمیگرده. چون از اون موقع معلم‌هایی داشتیم که روی این موضوع خیلی تاکید می‌کردند و من توی اون فرهنگ و اون جمع بودم و مطمئناً تاثیر داشت که چه جوری فکر می‌کنم و چطوری زندگی می‌کنم. تو مدرسه علامه حلی هم حداقل می‌دونستیم که چه المپیاد‌هایی هست و المپیاد چیه. زمان ما المپیاد زیست خیلی جدید بود. ما دوره چهارمش بودیم ولی سه سال قبل شروع شده بود ولی سال اولش فقط از پیش دانشگاهی‌ها گرفتند. یعنی عملاً دوره خیلی جدیدی بود و هنوز شکل نگرفته بود. بچه‌هایی که از دوران قبل ما انتخاب شده بودند و عملاً داشتند دوره رو می‌گردوندن، خیلی بچه‌های خوبی بودند و هنوز هم هستند. خیلی‌هاشون همکار من هستند و میبینمشون  و اونا هم روی مسیری که رفتم خیلی تاثیرگذار بود. ولی من در اطرافم کسایی رو میبینم که المپیادی نبودند ولی خیلی هم موفق بودند ولی بعضی از آنهایی که المپیادی بودند، موفق نبودند.

همیشه باید توی زندگی تکرار کرد «keep being successful»

یعنی به هرحال کمک میکنه، هر پله ای که با موفقیت بگذرونی واسه پله بعدی کمک میکنه. ولی بالاخره هر پله رو باید بالا بری.

ExperiMental: درسته. خیلی ممنون. کلا فکر می‌کنم که در زمان مدرسه، محیط اطراف خیلی مهم‌تره تا مثلاً توی دانشگاه. توی دانشگاه‌  بیشتر افراد خودشان انگیزه و ارتباط دارند با موضوع. ولی تو دبیرستان  آدمها باید بیشتر در معرضش قرار بگیرن.

دکتر گودرزی: بستگی داره. مثلاً نوعِ کارش فرق میکنه. مثلاً من با دوستان دبیرستانم هنوز کار می‌کنم؛ بچه‌هایی که توی دوران المپیاد بودند، بعد از این همه سال بعد از ۲۰ سال، هنوز با هم در تماسیم؛ ما هنوز با هم کار می‌کنیم، هنوز با هم حرف می‌زنیم، با همدیگه مقاله منتشر می‌کنیم. اینمهمه که وقتی تو یک جمعی هستید که همدیگر رو می‌فهمید و یک زبان حرف می‌زنید و ارزش‌های یکسانی رو به اشتراک می‌گذارید، اون رابطه‌ها رو کلاً نگه می‌دارید و صرفا تقویتش می‌کنید. بعضی‌هاشون مثلا از دبیرستان، بعضی‌هاشون از دانشگاه. ولی اون دوران خیلی دوران مهمی برای شکل گیری بود و اینکه در آینده چیکار می‌خواهیم بکنیم و چه جور آدمی می‌خواهیم باشیم و اصلا چی واسمون مهمه؟

ExperiMental: خیلی ممنون خیلی کمک کننده و کامل گفتید. حالا چی شد که توی اون زمان به فکر دکترای پیوسته بیوتکنولوژی افتادید؟

دکتر گودرزی: سوال خوبیه. نمیدونم الان چطوریه، حتما الان هم همینطوره. ولی واقعاً زمان ما کسانی که رشته تجربی خونده بودند، عملا  بین پزشکی و بیوتکنولوژی یکی را انتخاب می کردن و خب برای من که بیشتر کار در علوم پایه را دوست داشتم، خیلی انتخاب سختی نبود.

از طرفی هم عملاً دوره اول بیوتک، بچه‌هایی بودند که المپیاد زیست‌شناسی را ساخته بودند، اونا هم خیلی روی فرهنگ شروع بیوتک تاثیر‌گذار بودند. آدم‌ها هستن که فرهنگ یک جایی رو درست می‌کنند و خب الان اون آدم‌ها دیگه اونجا نیستند و قاعدتا فرهنگ هم عوض شده. مثلاً زمان ما کسانی بودند که هم توی المپیاد و هم توی بیوتک بودن و عملاً نشون دادن که  مثلاً پزشکی تنها انتخاب موجود نیست.

ExperiMental: لطفا راجع به این فرهنگ بیشتر توضیح بدید.

چون مثلاً خیلی از این افرادی که شما دارید ازشون صحبت می کنید، برای ما خیلی آشنا هستند و می‌دونیم که چقدر کارهای بزرگی کردند. کلا این فرهنگ که ازش حرف می‌زنید، چه ویژگی‌هایی داشت؟

دکتر گودرزی: توی دبیرستان و دانشگاه کلا دو جور میشه زندگی کرد. یه جورش اینه که بیام درسم رو بخونم، نمره‌ام رو بگیرم و برم و یکی دیگه اینه که برعکس این کارو بکنم، یعنی کارهایی که دوست دارم یا واسه آینده مهمه، انجام بدم. البته در یک مواردی این دوتا با هم هم‌پوشانی دارند. ما همه‌مون یه درس‌هایی باید بخونیم که هیچکس دوست نداره. توی ایران هست اینجا هم هست. یعنی واقعا فرق خاصی نمی کنه و یک بخش دیگر از کارهایی که دوست داریم و باید برایش وقت بگذاریم و به اونا فکر کنیم و اولویت بدهیم. اگر ببینی اطرافیانت دارند این کارها رو می‌کنند، یعنی اگر جایی باشه که همه این تیپی هستن که فقط می‌خوام درس بخونم یا اون تیپی هستن که علاوه بر اینکه درس می‌خونن، فعالیتهای دیکه هم بکنن. البته باید جایی باشیم که مردم هر دو کار را می‌کنند و شما میتونید اون نقطه بهینه رو برای خودت پیدا کنی. به نظر من در زمانی که ما بودیم واقعا بیوتک خیلی نزدیک بود به اون جایی که می‌خواستیم و مثلاً بچه‌های کلاس ما به اندازه کافی درس میخوندند که نمره رو بگیرند و به اندازه کافی هم با همدیگه تحقیق می‌کردیم یا  مقاله می‌دادیم و به آزمایشگاه می‌رفتیم. کارهای فوق برنامه‌ هم می‌کردیم، مثلا درس می‌دادیم و واسه همه اینها وقت می‌گذاشتیم. این جوری خیلی مهمه که در دانشگاه فقط یک محور مهم نباشه، آدم دارای چند بعد است و تمام بعدها رو باید تقویت کرد و به نظر من اون فرهنگی به شما اجازه میده که تمامی ابعاد رو کار کنید، برای ساختن آینده فرهنگ سالمیه.

ExperiMental: شما خودتون توی کارشناسی چه کارهایی می‌کردید؟ چون مثلاً ما یک مقاله دیدیم ازتون که توی سال دوم کارشناسی بود یا مثلاً یک کتاب نوشته بودید «پیدایش پیچیدگی در موجودات زنده» این‌ها چه تاثیری داشتند؟

دکتر گودرزی: اینها هم بیشتر همون تاثیر اطراف هم هست یعنی دقیقا همون کسانی که اطرافم بودند. مثلا وقت بذاری که این کارها رو بکنیم. مثلاً اون مقاله اولی که ما دادیم عملاً از دوران دبیرستان و از دوران باشگاه درباره‌اش کار کردیم و البته تحقیق چند سالی طول میکشه که در سال دوم دانشگاه در اومد. شروعش یادمه که آقای حسین اصغریان به ما تکامل درس میداد و هم ایشون و هم بقیه‌ی بچه های کلاس، از درس زیست شناسی  برداشت ریاضیاتی داشتند و مثال‌هایی می زد که در راستای بهینه کردن تکامل سیستم‌های زنده بود.  مثلا یک مقاله در یک کتاب اشاره کرده بود که کد ژنتیکی خیلی غیرتصادفیه؛ و چطور میتونه تکامل پیدا کنه. اونها یک آزمایش کرده بودند و می‌گفتند که کد ژنتیکی یکی از هزاران حالت ممکنه. این مقاله اولین شروع کار ما روی این قضیه بود. مقاله‌هایی که خوندیم گفتن بخشهایی رو در نظر نگرفته بودن و میشه این چیزها رو هم بهش نگاه کرد. کلاً دیدگاه ریاضیاتی به سیستم‌های زیستی بود. برای من شروع تغییر از اونجا بود که مثلاً چطوری میشه دیتا ساینس رو، که اون موقع البته دیتا ساینس وجود نداشت الان بهش میگن دیتا ساینس، اون موقع میگفتن چطوری کار محاسباتی رو میشه به تحقیقات زیستی آورد. بچه‌های دیگه هم توی گروهمون علاقه مند شدند، به خصوص حامد و با همدیگر خیلی کار کردیم و مقالات دیگه هم دادیم، حتی بعد از این که به دانشگاه پرینستون رفتم باز هم با هم کار کردیم و هنوز هم داریم با هم کار می‌کنیم.

نوشتن کتاب " پیدایش پیچیدگی در یک موجود زنده " هم تحت تاثیر محیط اطراف بود. بین بچه‌های ما اولین کسی که کتاب نوشت، ساسان بود. کتاب ژنتیکی نوشته بود که اون موقع خیلی طرفدار داشت و اون انتشاراتی که کتاب ساسان رو چاپ کرده بود از ما هم سوال کرد که چه کتابهای دیگری می‌توان نوشت؟ من هم علاقه داشتم به اینکه کتاب بنویسم ولی نه کتابی که مثلاً حل‌المسائل یا برای کنکور و یا المپیاد باشه. دوست داشتم یه چیزی بنویسم که جزو این‌ها نباشه و به همین دلیل چیزهایی که توی چند سال گذشته خونده بودم رو جمع کردم. این کتاب الان قاعدتاً باید به روز رسانی بشه. البته بنیادش درسته ولی جزئیات خیلی عوض شده.

ExperiMental: شما موقع ورودتون به گروه بیوتکنولوژی چه تصوری از آینده تون داشتید؟ یعنی تصور می‌کردید که الان توی این موقعیت باشید؟

دکتر گودرزی: تصورش خیلی سخت نیست. مثلاً من دوست داشتم کار تحقیقاتی و آکادمیک بکنم. ولی حالا اینکه دقیقا مثل چی کار بکنی، کجا باشید و امثالهم خیلی مشخص نیست. بعد اینکه این یه زندگیه ؛ یعنی واقعا لازم نیست که این کار رو بکنی و کارهای دیگری هم می‌شه انجام داد که کارهای خوبی هم هستند. اما من این کار رو خیلی دوست دارم؛ به خاطر اینکه تحقیق رو خیلی دوست دارم، تدریس رو خیلی دوست دارم و اینکه توی محیطی باشم که همه باهوش باشند و همه شبیه من فکر کنند و مثلا بنشینیم و همراه با خوردن یک قهوه درباره‌ی علم حرف بزنیم. ولی خب این برای همه نیست.

ExperiMental: پس الان از اینکه اومدید رشته بیوتکنولوژی راضی هستید ؟

دکتر گودرزی: سوال سختیه به خاطر این که واقعا نمی دونم که اگر نرفته بودم بیوتک واقعاً زندگی چه جوری می‌شد؟ ناراضی نیستم، مثلا میگم کارهایی که دوست داشتم رو انجام دادم دوستایی که میخواستم رو پیدا کردم. البته میشه تصور کرد دنیایی رو که امکاناتش خیلی بهتره و آزمایشگاه‌های بیشتری توش هستن و استاد‌های بهتری هستند و مثلاً دانشگاه بهتر از دانشگاههای اینجا هم هست. البته دانشگاه‌های اینجا هم اونجوری که توی فیلم‌ها نشون می‌دن نیست. میتونست بهتر باشه ولی من راضی بودم الانش هم به گذشته نگاه می‌کنم  به طور کلی اون دوستانی که پیدا کردم، اون کارهایی که کردم، به چیزهایی که بهشون فکر کردم همه اینها یک بخش از بیوتک بود. من اینطوری بهش نگاه میکنم. اگر مثلاً پزشکی رفته بودم، زندگی کلا عوض می‌شد. شاید هم خیلی خوب بود ولی نمیدونم اصلا چطوری می‌شد؟

ExperiMental: الان توصیه‌‌تون برای افرادی که توی مقطع کارشناسی هستند چیه؟

دکتر گودرزی: واقعا بستگی به این داره که  می‌خوان چیکار بکنن. توصیه‌ای که من برای هر مقطعی از جمله کارشناسی می‌کنم، موضوعی هست که بهش میگن:

        Delayed Gratification

یعنی گاهی اوقات اشکالی ندارد که بری پایین چون  بعدش می خواهی بالا بری. حالا آدم اگر واقعاً یک هدفی داشته باشه  و فقط به این فکر نکنه که مثلاً ماه آینده چه خبره یا سال آینده چه خبره؟ اینکه با زندگی‌ات می‌خوای چه کار کنی؟ حالا نه اینکه مثلاً فقط می‌خوام توی ایران بمونم یا می‌خوام برم یا سوالهای اینجوری مد نظرم نیست. اصلا این که کلاً چه جور می‌خواهیم زندگی بکنیم؟ و بعد از این، اینکه بدونید که این تصمیمی که می‌خواهید بگیرید فقط برای سن ۲۰ سالگی خودتون نمی‌گیرید، برای 60 سالگی تون هم می‌گیرید، برای ۵۰ سالگی تون هم می‌گیرید و باید بتونید پای خودتون رو توی  کفش اون موقع تون بذارید. البته یک آدم ۲۰ ساله، زندگی رو اونجوری که یک آدم ۴۰ ساله نگاه میکنه نمی بینه  و لذا قبل از اینکه تصمیم بگیرید که واقعا چه می‌خواهید بکنید؛ باید با آدم‌های ۴۰ ساله حرف بزنید و ببینید که اونا در زندگی شون به چی فکر می کنند؟  وقتی که پیدا کردید که می‌خواهید چه کار بکنید حتما برنامه دومی هم  داشته باشید که  لزومی نداشته باشه همیشه ریسک بکنید.

و در نظر داشته باشید، وقتی که ۲۰ سالتونه، زمان به اندازه کافی دارید. یعنی هر ساعتی که یک چیز جدید یاد بگیرید، یک کار جدیدی بکنید، یعنی همیشه میتونه زندگیتون حول اون چیزهایی باشه که خودتون انتخاب میکنید، برای همین قدر این زمان رو بدونید و به این فکر کنید که چطور می‌خواهید ازش استفاده بکنید.

ExperiMental: خیلی ممنون. شما بعد از کارشناسی مستقیم برای دکترا به دانشگاه  پرینستون رفتید. لطفا بفرمایید که دلیل رفتن تون به آمریکا چی بود؟ کلاً اون دوران چه شکلی بود ؟ وقتی که به اونجا رفتید با چه چالش‌هایی مواجه شدید ؟

دکتر گودرزی: اوضاع عزیمت به آمریکا بسته به اینکه چه دولتی توی آمریکا سر کار باشه، تغییر می‌کنه.

زمانی که ما اومدیم جورج بوش رییس جمهور بود و ویزا گرفتن سخت بود.

اینکه چرا اومدیم، یک بخش زیادی به این برمیگرده که اگر بخواهید کار تحقیق جدی بکنید باید در بهترین دانشگاه‌هایی که می‌تونید برید، ادامه تحصیل بدید و البته این موضوع در مورد ایران هم صدق می‌کنه. همه‌ی کشورها این طوری هستند. مثلاً دانشجوهای اروپایی که مثلاً PhD شون رو از آلمان یا سوئیس گرفتند، برای Post Doc به آمریکا می آیند و با بهترین کسی که توی اون زمینه داره کار میکنه، کار می‌کنند. این خیلی چیز عجیبی نیست.

اینکه چقدر سخته. واقعیتش یک سختی‌هایی هم داره. یک چیزهایی اش هم خوبه. مثلاً میریم به محیطی که هم کلی چیز جدید یاد میگیریم و هم این که در آن محیط، سرمایه گذاری در علم و تکنولوژی زیاد است و می‌تونید کارهایی رو بکنید که قبلا نمیتونستید انجام دهید. یا مثلاً ابزارهایی که قبلاً به اونها دسترسی نداشتید رو دارید. به خصوص زیست شناسی خیلی اینجوریه و واقعا علم گرونیه. از یه جهت‌هایی واقعاً الان زمان خوبیه واسه زیست‌شناسی؛ به خاطر اینکه تکنولوژی های جدید برای اندازه گیری اومده و الان میشه خیلی راحت اندازه گرفت. ولی اون دستگاه‌هایی که باهاشون اندازه میگیریم خیلی گرونه. حتی اینجا هم خیلی گرونه و دسترسی داشتن به این‌ها خیلی کمک میکنه.

ولی از اون طرف هم زمانی که ما کار تحقیقاتی رو توی ایران شروع کردیم این طوری بود که اگر کار بیوانفورماتیک باشه یا مثلاً کار  زیست‌شناسی محاسباتی باشه، شما فقط به ذهنتون و کامپیوترتون نیاز دارید. یعنی اینکه الان از نظر امکانات خیلی فرق خاصی نمی کنه. مثلاً من سروری که توی پرینستون داشتم خیلی فرقی نمی کرد با سروری که توی دانشگاه تهران داشتیم. ولی استاداش از این جهت خیلی تاثیر گذار تر بودند.

و البته در طول زمان من بیشتر و بیشتر به طرف کارهای آزمایشگاهی رفتم و الان هم تقریباً نصف  از وقتم رو صرف کارهای آزمایشگاهی می‌کنم و واقعا احتیاج دارم به اینکه توی کشوری باشم که امکاناتش رو داره که بتونه اون تیپ علم و دانش رو پیش ببره.

ExperiMental: خب خیلی کامل توضیح دادید. ممنونم فقط یک سوالی دیگه اینه که به نظر شما تحصیل در خارج از کشور قبل از ارشد بهتره یا بعد از ارشد؟ هرکدومش چه مزایایی دارند و چه معایبی دارند؟

دکتر گودرزی: سوال خوبیه. راستش من خودم فکر کردم که قبل از کارشناسی از ایران به اینجا بیام. ولی آخرش هم تصمیم گرفتم که این کار رو نکنم. خیلی فرق میکنه بخاطر اینکه اصلاً قبل از کارشناسی اینجا خیلی فرق میکنه با بعد از آن. مثلاً یک بخش‌اش اینه که انتخابهای بیشتری بهتون میده؛ ولی از جهت دیگه باید یک دانشگاهی اینجا برید که ارزش سختی‌هاش رو داشته باشه. یعنی اگر مثلاً بتونید توی مقطع کارشناسی ارشد به یکی از دانشگاه‌های برتر آمریکا برید، از نظر اینکه مثلاً مدرکی که می‌گیرید ارزش بهتری داشته باشه و بتونه شما رو برای هر قدمی که می‌خواهید بعدش بردارید آماده تون کنه.

ExperiMental: پس می فرمایید برای ادامه تحصیلات ارشد و دکترا، همون طور که مثلا شما رفتید، مناسبه؟

دکتر گودرزی: بله واقعا تا سطح کارشناسی خیلی فرقی نمیکنه. چون اینجا مقطع ارشد با ایران فرق میکنه. یعنی عملاً این جوری نیست که دانشجوها به ترتیب کارشناسی و کارشناسی ارشد و بعد phd بخونند. مستر (ارشد) در واقع یک درجه‌ی حرفه‌ای هست که حالا یک مدتی کاری رو بکنید یک چیزی یاد بگیرید که بعد بتونی توی PhD به کار ببری‌اش. واقعا بستگی به این داره که اون مثل یه سال دو سالی که مثلاً توی ایران داری وقت می‌ذاری چه تاثیری می‌ذاره؟

ExperiMental: اگر بخواهید به زبان ساده توضیح بدید در پرینستون روی چه موضوعی توی مقطع دکتراتون تحقیق می‌کردیئ ؟

دکتر گودرزی: من از زیست‌شناسی محاسباتی (‌computational Biology) شروع کردم چون سابقه کار محاسباتی داشتم و علاقه‌ام بیشتر در این زمینه بود. پروژه اولی که شروع کردم پیاده کردن دیتا ساینس به gene expression بود. دیتا ست‌هایی که اون موقع تازه شروع شده بود توی سرطان‌های مختلف در اومده بود و من تقریباً سال اول دانشگاهم به این گذشت که مثلاً ۵۰ تا دیتاست مختلف رو جمع کنم و هماهنگشون کنم و بسازمشون و این‌ها که بعد شروع کنم نگاه کنم به این که چیکار می‌تونم بکنم. ولی من در آزمایشگاه آقای سعید تواضعی کار می کردم که عملاً دو بخش عملیاتی) experimental (و محاسباتی) computational ( داشت.

آقا سعید خودش هر دو زبان رو حرف می‌زد و واقعا نابغه‌ای بود و هست. ولی دو تا بخش آزمایشگاه عملاً یه جورایی از هم جدا بودند. ما کارهای خودمان رو می‌کردیم و عملیاتی ها هم کار خودشون رو می‌کردن. آقای ساسان امینی هم از کسانی بود که توی آزمایشگاه  کار می کرد، یک سال از من بالاتر بود و در بخش experimental آزمایشگاه کار می‌کرد. حالا من تو اون زمان با سعید حرف زدم و پروژه‌ای گرفتم که مثلاً اکسپریمنتال باشه که یک چیزهایی هم یاد بگیرم و کم کم در طول زمان مثلاً کارهای ژنومیک و functional genomics و از این جور کارها هم اضافه کردم به چیزهایی که بلد بودم و کم کم روی پروژه‌هایی کار کردم که هر دو سمت رو با هم در نظر می گیره. (تحقیقات چند جانبه یا همون Multi diciplinery research)

برای Post Doc هم تصمیم گرفتم که همین مسیر رو ادامه بدم که مثلا یک چیز جدیدی رو یاد بگیرم. حالا مثلاً اگر عملیاتی، اجرایی و محاسباتی کار کردم، یه چیزی عمود بر این‌ها هم پیدا کنم و تصمیم گرفتم که مثلاً یک مدل بیماری هم انتخاب کنم که سرطان رو انتخاب کردم. واسه Post Doc هم در آزمایشگاه آقا سهیل تواضعی بودم که برادر آقا سعیده و از اون یاد گرفتم که چه جوری میشه سرطان  رو روی موش مدل کرد و عملاً  با اون سیستم اونجا آشنا شدم.

ExperiMental: حالا شما درباره اینکه در آزمایشگاه آقای تواضعی کار می‌کردید گفتید و حالا هم که ما سایت آزمایشگاه خودتان رو دیدیم، متوجه شدیم که خیلی محققین ایرانی باهاتون کار می کنن. مقاله‌هایی که ازتون چاپ شده بود بیشتر افراد ایرانی انگار باهاتون کار می‌کردند. به طور کلی میتونید بفرمایید که ارتباط تان با افراد ایرانی و با خود ایران چقدر حفظ شده؟

دکتر گودرزی: راستش من از وقتی که اومدم واقعا خیلی خبر ندارم که الان ایران چه خبره از ۲۰۰۶ تا الان  برنگشتم. برای همین با خود ایران ارتباط خاصی نداشتم؛ ولی از راه دور بعضی وقتها مثلا مشاوره دادم. اینکه چرا ایرانی توی آزمایشگاه من زیاده فکر کنم بیشتر به خاطر اینه که اون‌ها درخواست می‌کنن که اینجا کار کنن و این جوری نیست که من دنبال ایرانی‌ها بگردم. ممکنه که دوست داشته باشند که آزمایشگاه یک ایرانی باشه و شاید یک استاد ایرانی دوست داشته باشد که همکارهایش ایرانی باشن. ولی  رابطه خود من با سعید اینجوری نبود یعنی به خاطر ایرانی بودن آقا سعید، من به آزمایشگاهش نرفتم. آقا سهیل هم همینطور؛ یعنی هیچ وقت به این قضیه نگاه نکردم که دارم میرم آزمایشگاه اینها، برای اینکه ایرانی هستن. ولی از آن طرف ارتباطاتتون همون ارتباطات ایرانی‌هاست که مثلاً هرکی به دوستش میگه که فلان آزمایشگاه خوبه یا مثلا میخوای بری Post Doc فلان آزمایشگاه خوبه، بین ایرانی‌ها این موضوع وجود داره و به همین دلیل ایرانی‌ها بیشتر درخواست می‌کنند. فکر کنم دلیل اصلیش اینه.

ExperiMental: حالا شما از این وضعیت که ایرانی‌ها زیادن، خودتون راضی هستید؟ یعنی فرقی نداره یا اینکه فرقی رو احساس می‌کنید؟

دکتر گودرزی: نه فرقی نداره به خاطر اینکه رابطه‌ای که من در آزمایشگاه دارم، رابطه کاری است و مثلاً نمی‌نشینیم باهم چایی بخوریم! خیلی تفاوتی نمیکنه که دانشجو از کجا میاد. چون بیشتر روی علممون و روی کار تمرکز می‌کنیم. یعنی لزوماً نه مثبت میبینمش نه منفی. ولی آزمایشگاه ما حتی با دانش آموز‌ها و دانشجوهای کارشناسی از کشورهای دیگر که هنوز فارغ‌التحصیل نیستن هم کار می کند. مثلاً به اوهنا مشاوره می دهیم، باز ایرانی و غیر ایرانی هستند. به نظر من بیشتر اینجوریه که چون من ایرانی هستم، ایرانی ها من رو بیشتر می‌شناسند و بیشتر تماس می‌گیرند که با من کار کنند.

ExperiMental: شما مسیرتون در این سالها چطوری شکل گرفته ؟شما دو سه تا موقعیت پست دکترا داشتید که گفتید توی یکی شون، حداقل اولیشون کار دکتراتون رو ادامه دادید و دومیش هم به همین ترتیب بود.

دکتر گودرزی: اینجا معمولاً اینجوریه که شما از تز خودتون دفاع می‌کنید و بین زمان دفاع تا اینکه کارهاتون را در آزمایشگاه جمع کنید و بروید، همیشه یک فاصله ای هست. برای همین معمولا توی اون فاصله هم خود به خود پستدکترا محسوب میشید. حالا مثلا اون دوره توی آزمایشگاه آقا سعید، برای من کمی طولانی شد به خاطر اینکه هم آزمایشگاه سعید می‌خواست از پرینستون به کلمبیا بره و هم من می‌خواستم همان چیزهایی که در آزمایشگاه آقا سعید تنظیم کرده بودم به کلمبیا منتقل کنم. خصوصا این که پروژه بزرگی انجام داده بودم که قدم‌های آخرش باقی مونده بود ولی این قدم‌های آخر یک سال دیگه طول کشید. عملاً ادامه همان کاری بود که توی PhD کرده بودم. ولی Post Doc اصلی‌ام شروعش از ۲۰۱۲ بود که به آزمایشگاه آقا سهیل رفتم و عملا یک کار جدید در مدل‌های سرطانی شروع کردم.

ExperiMental: و بعدش این روند تغییر از پست‌دکترا به associate professor چطور رخ داد؟

دکتر گودرزی: البته من هنوز assistant professorام، انشالله سال دیگه associate می‌شم، ولی روندش روند خیلی مشخصی داره. توی کارهای آکادمیک. عملا کار پست‌داکتون که پیش می‌ره و مقاله‌هاتون رو که چاپ می‌کنید، بالاخره در حول و حوش سال پنجم، ششم و هفتم تقریبا دیگر همه تصمیم می‌گیرند که باید اپلیکیشن بفرستند به دانشگاه‌های مختلف که پوزیشن دارند برای این کارهایی که شما دوست دارید بکنید و آن‌ها هم رزومه‌تون رو نگاه می‌کنند و مرحله اول اینه که دعوت می‌کنند و یک ارائه‌ای می‌دید، یک چیزی هم است به نام Chalk talk که بدون اسلاید و روی تخته توضیح می‌دید که چی کار می‌خواید کنید، چطوری دارید فکر می‌کنید به آینده فیلد و آزمایشگاهتون.

اگه این مرحله هم رد کنید، دعوتتون می‌کنند که بگردید و اطراف رو ببینید. معمولا کارهای آکادمیک این‌طوری نیست که خیلی انتخاب داشته باشید. معمولا دو سه تا offer می‌گیرید که از بینشون بهترینش رو انتخاب می‌کنید. من خیلی گسترده اپلای نکردم، چون یک فصلی داره؛ معمولا آخر تابستون اپلیکیشن‌ها را می‌فرستند و من توی ژانویه اپلای کردم حالا به دلایل خصوصی و خیلی موقعیتی نبود برای اپلای کردن. UCSF پوزیشن داشت از قضای روزگار و من این‌جا اپلای کردم و UCSF اتفاقاً همیشه توی ذهنم بود که خیلی جای خوبیه. یک سری از دانشمندان خیلی بزرگی که توی فیلدمون هستند و می‌شناختم این‌جا بودند؛ مثلاً Joseph DeRisi یا Jonathan Weissman، البته جاناتان چند ماه پیش رفت MIT  ولی می‌دونستم که UCSF جای خیلی خوبیه و واسم مهم نبود که مثلا همه جا بخوام اپلای کنم. جاهایی که دوست داشتم اپلای کردم، شانس آوردم پوزیشن رو گرفتم و دیگه اومدم.

ExperiMental: بعد الان هدف اصلی آزمایشگاه شما چیه؟

دکتر گودرزی: از applicational systems biology تا biological systems یعنی وقتی که ۲۰ نفر توی آزمایشگاه‌اند، خیلی جاهای مختلف می‌ره و کارهای مختلف می‌کنه. تمش هنوز یک بخش خوبیش cancer progression هست که مثلا چه جوری سلول‌های سرطانی متاستاز می‌کنند ولی خب کارهای غیر از این هم زیاد می‌کنیم؛ کارهای مربوط به technology development زیاد می‌کنیم، مثلا متدهای جدید درست می‌کنیم و حالا هم computational هم experimental. ولی می‌گم، کار اصلی اینه که توی یک progression یا توی یک development  یا توی disease چطوری می‌تونیم دیتا جمع و آنالیز کنیم که بفهمیم سیستم درونی موجود زنده چطوری داره این قدم‌ها رو کنترل می‌کنه. نمی‌دونم واقعا خوب توضیح دادم یا نه.

ExperiMental: خیلی ممنون ازتون. یک چیزی که ما توی جوایزی که گرفتید یا جاهای دیگه دیدیم اینه که شما خیلی با آزمایشگاه‌های مختلف کار می‌کردید، کلا کار گروهی زیاد انجام می‌دادید. به طور کلی نظرتون درباره همکاری و کار گروهی توی پیشبرد علم چیه و این که با کار فردی چقدر تفاوت داره و چه مزایایی داره؟

دکتر گودرزی: سوال خوبیه. با توجه به اینکه من خیلی collaborate میکنم می‌تونیم بگیم که به نظرم خیلی مهمه. دلیلش هم خیلی ساده است؛ دلیلش اینه که علم و تکنولوژی این دوره زمونه واقعا خیلی پیچیده است. آدم‌های مختلف باید بتونند از پیش‌زمینه‌های مختلف با هم حرف بزنند و زبان هم‌دیگه رو بفهمند تا یک راه حلی پیدا کنند برای یک چیزی.

این رشته رشته کردن علم کار ماست و هیچ ربطی به واقعیت نداره که مثلا زیست‌شناسی این‌جا شروع می‌شه، شیمی این‌جا شروع می‌شه، فیزیک این‌جا شروع می‌شه. این‌ها همه‌اش راستش مسخره‌بازی‌هاییه که ما درآوردیم. در واقعیت، یک سیستم پیچیده‌ایه که شما می‌تونید از نظر شیمی بهش نگاه کنید، از نظر فیزیک، از نظر زیستی بهش نگاه کنید و بیش‌تر مواقع راه درست اینه که با همه زوایا باید بهش نگاه کرد. یک بخش این، یک بخش دیگرش هم عملا من خودم سعی کردم توی خودم به‌عنوان یک محقق، همکاری درونی (Internal collaboration) داشته باشم. یعنی وقتی من خودم data scientistام، خودم یک زیست‌شناس تجربی‌ام، خودم با خودم عملاً دارم collaborate می‌کنم ولی خب یک آدم یک تعداد خیلی محدودی می‌تونه چیزی یاد بگیره، از اون به بعدش که باید ارتباط برقرار کنی با آدم‌هایی که از شما بهترند و برعکس، اون‌ها هم با ما ارتباط برقرار می‌کنند و خب من این جوری کار کردن رو دوست دارم چون هم من یک کمکی می‌کنم به اون‌ها هم این که چیز جدیدی یاد می‌گیرم و تاثیرش برای من خیلی مثبته.

ExperiMental: یک اشاره‌ای الان کردید به این حوزه زیست‌شناسی محاسباتی و این که این حوزه هی داره بزرگ‌تر می‌شه. این‌جا یک دید ریاضی هست و یک دید زیستی که حالا مربوط می‌شه به پیش‌زمینه‌ی فرد؛ شما نظرتون راجع به این دو دید چیه؟ به نظرتون کدومشون بهتره برای این که یک زیست‌شناس محاسباتی بشید؟

دکتر گودرزی: خب یک بخشش رو جواب دادم؛ این که این فرقیه که ما می‌ذاریم، در واقعیت یک سیستمیه که داریم از دو سو بهش نگاه می‌کنیم و لزوما یک نگاه بهتر از یک نگاه دیگه نیست. جفتشون به شما چیزهای مختلفی نشون می‌دن. یک چیزی که مهمه دونستنش اینه که بیش‌تر و بیش‌تر علم داره به این سمت پیش می‌ره که ما می‌تونیم دیتا زیاد جمع کنیم، حالا اینکه با دیتا چی کار کنیم خیلی مهم‌تره.

ببینید، مثلا چیزهای خاص رو اگر بخوایم برداریم و مطالعه کنیم تقریباً بی نهایت چیز هست که می‌شه برداریم، می تونیم این پروتئین رو برداریم نگاه کنیم، اصلا هر چیزی رو توی زیست‌شناسی بردارید، می‌شه مثلا یک عمر روش کار کرد و خب بی‌نهایت آدم هم نیست که بشه هر کدومشون یک تکه از این رو بردارند. یک بخش دیگه‌اش این که شما یک چیز رو اگه بردارید بدون context چیزهایی که اطرافش‌اند، هیچ‌وقت نمی‌تونید واقعا درک کنید که داره چیکار می‌کنه.

زیست‌شناسی خیلی پیچیده است؛ همه چیز روی هم تاثیر داره. و یک جور شبکه (network) که بخش محاسباتی این‌جا وارد قضیه می‌شه. شما هر چقدر هم به این دونه دونه‌های اطراف زیست‌شناسی و تک‌تک گره‌های این گراف نگاه کنید، به یکی هم احتیاج دارید که یک قدم بذاره عقب و به کل این شبکه نگاه کنه و شما هر دوتای این رو نیاز دارید و من به‌عنوان یک محقق تلاش کردم که جفتش رو داشته باشم.

واقعیتش اینه که وقتی ایران هستید، پیشنهاد من اینه که روی بخش محاسباتیش بیش‌تر تاکید کنید، به‌خاطر این که هم جوان‌ترید، بهتر یاد می‌گیرید چون علوم کامپیوتر و محاسبات عددی مثل زبان‌اند؛ هرچه زودتر یاد بگیریم بیش‌تر و راحت‌تر باهاش آشنا می‌شید و مدت زمان بیشتری باهاتون می‌مونه و این که همون‌طور که گفتم، فاصله‌ای که بین ایران و آمریکا توی ریاضیات هست، واقعا فاصله‌ای نیست، به‌خاطر این که شما یک مغز می‌خواید و یک مداد، مستقل از این که کجا باشید. مثلا یک دستگاه دو میلیون دلاری لازم ندارید که بخواید توی اون علم یک تاثیری داشته باشید. در مورد بیوانفورماتیک هم این قضیه صدق می‌کنه؛ مثلا برای بچه‌هایی که تو ایران‌اند به نظرم خیلی راحت‌تره که بتونند سطح برابری داشته باشند با تمام دانشجوهای دیگه‌ای که توی همه‌ی دانشگاه‌های دنیا هستند به‌خاطر این که منبعی لازم نداره فقط زمان و هوش لازمه.

ExperiMental: درسته. حالا با توجه به این که شما خودتون وقتی که می‌خواستید از ایران برید، فیلدتون محاسباتی بود و الان رفتید سراغ تجربی و بیش‌تر کارهای آزمایشگاهی انجام بدید، بین همه‌ی شاخه‌های مختلف زیست‌شناسی یا کارهایی که می‌شه توی بیوتکنولوژی کرد، چطوری این شاخه‌های خاص رو برای خودتون انتخاب کردید؟

دکتر گودرزی: سوال خوبیه؛ یک چیزی که توضیح بدم اینه که ما سعی کردیم که نصف‌نصف باشه دیگه، عملا آزمایشگاه ما، نصفشون محاسباتی‌اند و نصفشون تجربی و خودم هم سعی می‌کنم وقتم رو بین این دوتا تقسیم کنم. ولی چون دیگه الان خیلی وقت ندارم که توی آزمایشگاه آزمایش کنم، بیش‌تر کارهای محاسباتی می‌کنم. این که دقیقا توی چه مسیری، یعنی جزئیات این که چه مدلی انتخاب می‌شه، چیزی نیست که خیلی در موردش بشه نقشه ریخت. مثلا این که مثلاً کار سرطان را شروع کردم توی آزمایشگاه سهیل، بیش‌تر به‌خاطر این بود که برای سهیل احترام قائل بودم و با هم‌دیگه توافق داشتیم که چه کارهایی باید بشه کرد و چه جوری باید به سیستم نگاه کرد، نه این که سرطان بود؛ یعنی مثلا اگر سهیل یک کار نوروساینس می‌کرد قاعدتا من می‌رفتم آزمایشگاهش و کار نوروساینس می‌کردم. این که دقیقا مدل چیه خیلی مهم نیست. چیزی که می‌خوام بگم اینه که مثلا این که روش تحقیقاتیتون چیه خیلی مهم‌تر از اینه که به چه سیستمی و یا به چه مدلی این روش رو اپلای می‌کنید و این که حالا می‌خواین روش تحقیقاتتون چی باشه، تیپ‌های مختلفی وجود داره. می‌گم حالا شما مثلا با بچه‌های دیگر هم دارید حرف می‌زنید، هر کدوم روش‌های مختلفی دارند برای این که چه جوری به علم نگاه کنند و همشون هم معتبرند؛ همین تنوع توی علم مهمه، هرکسی یک چیزی میاره برای نگاه کردن به این سیستم‌ها و مهم اینه که شما تیپ خودت رو پیدا کنی، جایی که می‌تونی موفق باشی، مفید باشی و دوست داری. یک تلفیقی از این که یک کاری که هم دوست داری بکنی، هم توش خوبی، کمک می‌کنه که موفق باشی.

ExperiMental: این یک جورهایی می‌شه فیلتری که باهاش دنیا رو نگاه می‌کنیم و شما فکر می‌کنید این فیلتر راجع به شما چی بود؟ این که مثلا ارتباطی برقرار کنید بین اجزای مختلف یک شبکه؟

دکتر گودرزی: یک بخشش اینه که من از سمت numerical modelling میام، حتی مثلاً حتی قبل دبیرستان، هم اصلا آشنایی من با زیست‌شناسی از لنز تکامل و به طور خاص یک بخشی از تکامل، تکامل رفتار بود که مثلا توش نظریه‌ی بازی (Game theory) خیلی هست که چرا سیستم‌های زنده این‌جوری رفتار می‌کنند، چرا موجودات زنده این کار می‌کنند چرا این کار رو نمی‌کنند، و چرا این کارهایی که می کنند این‌قدر از نظر ریاضیاتی بهینه است. من عملا پیش‌زمینه‌ام این‌طوری بود همیشه و وقتی هم که می‌رسم به زیست‌شناسی، از این سمت بهش نگاه می‌کنم ولی خب دوستانی هم بودند که از راه‌های دیگر رفتند مثلاً چیزهای دیگری از زیست‌شناسی دوست داشتند و کارشون را از یک جای دیگه‌ای شروع کردند و مثلا توی دانشگاه یک تحقیق دیگه‌ای کردند و آن‌ها یک طور دیگه کار می‌کنند، یک جور دیگری نگاه می‌کنند.

ExperiMental: حالا ما توی اینترنت که یکمی گشتیم و تو لینکدینتون خودتون، به وبلاگ شخصیتون رسیدیم Genophoria- که انگار که خیلی وقت بود که به‌روزش نکرده بودید، از سال ۲۰۱۶ که یعنی آخرین خبری که توش داده بودید که assistant professor شدید. هدفتون از نوشتن توی وبلاگ شخصیتون چی بود و این که چرا ادامه ندادید دیگه؟ یا این که نوشتن توی وبلاگ شخصی چه فرقی با نوشتن توی توییتر و لینکدین و رسانه‌های ارتباطی دیگه داره؟

دکتر گودرزی: سوال خوبیه. یک بخشش اینه که به نظر من یک محقق خوب یک بخشی از کارش همیشه communication است و من تلاش کردم همیشه یک طوری این کار رو انجام بدم، حالا مثلا چه از طریق کتاب نوشتن باشه، از طریق وبلاگ باشه، از طریق توئیتر باشه و اون فرم عوض می‌شه. الان خیلی رایج نیست که مردم وبلاگ بخونند برای همین من بیش‌تر از توئیتر استفاده می‌کنم و حتی در چند ماه گذشته بیش‌تر حتی کلاب هاوس. اگه قرار باشه ارتباط داشته باشیم با مردم باید جایی باشیم که مردم هستند و خب رسانه عوض می‌شه، ولی خب به نظرم یک بخش مهمی از کار ما اینه.

ExperiMental: حالا درباره ترویج علم یکمی الان صحبت کردید، کلا می‌شه درباره دیدتون به ترویج علم و اینکه چقدر در حال حاضر نیازه، چرا همه باید انجامش بدن یا نه، صحبت کنید؟

دکتر گودرزی: به نظر من خیلی مهمه به‌خاطر این یک چیزی که خیلی مهمه اینه که روش علمی یک شغل نیست و بدون روش علمی نمی‌شه آگاهی پیدا کرد به چیزی و کار دانشمندها یک بخشیش باید این باشه که بتونند مردم رو راجع به این قضیه educate کنند. یک موقعی بود که خیلی مهم نبود ولی الان بیش‌تر و بیش‌تر مهمه مثلا الان شما همین قضیه کرونا رو نگاه کنید توی آمریکا که چقدر هر چیزی این‌جا مسئله بوده یا مثلا ماسک بزنیم یا نزنیم، واکسن بزنیم یا نزنیم، قرنطینه بکنیم یا نکنیم، یعنی کلا ارتباط با مردم سر همین قضایا خیلی مهم بوده ولی از اون طرف چون ما پایه‌اش رو نداشتیم خیلی سخت بوده. مردم به دانشمندان گوش نمی‌دن به طور کلی آدم‌هایی که توی تلویزیون نشستند دارند حرف می‌زنند، اون‌هان که عملا دارند تمام این مسیر رو تعیین می‌کنند، نه من یا افراد دیگه‌ای که توی دانشگاه نشستند و این چیز خوبی نیست. و این که چرا چیز خوبی نیست، یک مواقعی مثل الان معلوم می‌شه که واقعا دانشمندان احتیاج دارند که بتونند به ملت بگن چرا باید این طوری کرد، که چه کار باید کرد و چه فکری پشتشه ولی واقعا ندارند، نه می‌تونند حرف بزنند، نه می‌تونند مفاهیم رو ساده‌سازی کنند که بتونند راحت حرف بزنند به طوری که مردم بفهمند، نه این که حتی وقتش رو دارند، نه این که اصلا سیستم بهشون گفته که این کار رو بکنند. ولی من به طور شخصی نگاهم بوده که این بخش مهمی از کاریه که من به عنوان یک محقق باید بکنم، حالا مثلا چه درس دادن باشه، چه حرف زدن باشه، چه نوشتن باشه، هرچی باشه.

 ExperiMental: حالا از این بحث بگذریم به نظرتون کلا در طی این سال‌ها، از راهنمایی به بعد، چه ویژگی‌ای بوده که باعث موفقیت یا دستاوردهایی بوده که الان دارید؟

دکتر گودرزی: این که شما خودت را موفق می‌بینی یا نه، خیلیش به این برمی‌گرده که چی برات مهم بوده توی زندگی و چقدر از اون چیزی که توی ذهنت بوده، به دست آوردی و من از اون جهت خیلی راضی‌ام الان یک بخش مهمش همون چیزیه که اول گفتم delayed gratification. به نظر من واقعا اون مهم‌ترین چیزه؛ که بدونی که آدم یک دوره‌ای سختی بکشه واسه هدفی که داره، خیلی بد نیست.

ExperiMental: حالا توی بقیه چه ویژگی بوده که شما رو خیلی تحت تاثیر قرار می‌داده توی این سال‌ها؟

دکتر گودرزی: ازخودگذشتگی. ما کلا از یک فرهنگی میایم که از قبل این توش مهمه ولی مثلا آمریکا یک فرهنگی داره که این توش مهم هست، ولی خب چیزهایی مثل حرص و پول خیلی مهمه. فکر نمی‌کنم این‌جا اصلا دانش‌آموزها توی مدرسه انشای «علم بهتر است یا ثروت؟» بنویسند. این که ما از بچگی به این دوشاخه شدن قضیه نگاه می‌کنیم، خودش مسئله‌ی جالبیه. ولی من برای آدم‌هایی احترام قائلم و سعی می‌کنم باهاشون کار کنم و باهاش رابطه داشته باشم که این رو متوجه شدند و یک جوری زندگی می‌کنند که فقط خودشون فایده‌اش رو نبینند، یک فایده برای بقیه هم داشته باشند.

ExperiMental: خیلی ممنون ازتون، ما سوال‌هامون تموم شد ولی اگر شما حرف دیگه‌ای دارید، ما خوشحال می‌شیم بشنویم.

دکتر گودرزی: بدم نمیاد که شما یه خرده در مورد بیوتک برام بگید که الان کجا هست و بچه‌ها چه کار می‌کنند و از کجا دارن میان.

ExperiMental: راستش فکر می‌کنم اون جو علمی زمان شما یکم کم‌تر شده. یعنی ما که با افراد مصاحبه می‌کنیم اولا که خیلی می‌گن که وضعیت گروه، مدیریتش و مثلا آموزشش خیلی بد بوده و افراد باید خودشون می‌رفتند سراغ استادها و ولی الان این‌قدر نامنظم نیست و منظم‌تر شده، ولی بازم به نظرم جا داره که منظم‌تر بشه. ولی به طور کلی احساس می‌کنم که اون وضعیت ایده‌آل علمی‌ای که قبلا بوده شاید یکم کم‌تر شده. مثلا افراد خیلی دیگه اونقدر با انگیزه‌ی علم و «دیگه بریم همه چی رو بشکافیم» نمیان و یک چیزی که مثلاً یک گروه زیاد می‌بینم اینه که افراد از بدو ورود تا مثلا چندین سال بعدش فقط دنبال این‌اند که رزومه‌شون کامل بشه و افراد کامل‌تری بشند. برای همین فضای رقابتی توی گروه زیاد شده؛ یعنی مثلا ما که با افراد دوره‌های اول صحبت می‌کنیم، هم‌دلی خیلی بیش‌تر بوده. ما واقعا رقابت رو احساس می‌کنیم توی گروه و این به نظر من خیلی خوب نیست.

دکتر گودرزی: واقعا خوب نیست به‌خاطر این که کلا شما با هم‌دیگه رقابتی ندارید. شما در برابر دنیایید. (It’s you against the world) مثلا اگه به گروه ما نگاه کنید، نصف کلاس بیوتک ما الان آزمایشگاه دارند و با هم کار می‌کنیم. من حامد و رضا، سال اول هم فرهاد خسروی بود که تموم نکرد و سال دوم به انگلیس مهاجرت کرد که اون هم حتی انگلیس آزمایشگاه داره. یعنی همه‌مون با هم کار می‌کنیم، اون موقع هم می‌کردیم، یعنی مثلا ما که این‌جا می‌نشینیم توی کمیته‌ی پذیرش این‌طوری نیست که به دانشجوی برتر هر کلاسی پذیرش بدیم. این‌جوری کار نمی‌کنیم. شما اگر با هم‌دیگه کار بکنید و خوب کار کنید همه‌تون می‌تونید سودش رو بگیرید؛ چیزی که زیاده دانشگاه، چیزی که زیاده کار و مسیر، شما رقابتی با هم‌دیگه ندارید. می‌گم یک بخشی از این که می‌گفتم delayed gratification، این که مثلا اون چیزی که می‌تونه شما رو توی این مقطع موفق کنه، لزوما چیزی نیست که بعدا هم موفقتون کنه. یعنی هم به این قضیه فکر کنید و هم آدم‌هایی را پیدا کنید که این رو می فهمند و می‌تونید باهاشون کار کنید.

ExperiMental: ما داشتیم مقاله‌هاتون رو می‌دیدیم که توی اون دوران کارشناسی مثلاً از بچه‌های بیوتک زیاد بودند توش، همین برای ما خیلی جالب بود. چون برای ما مخصوصا توی این مقطع کارشناسی یا کارشناسی ارشد کم‌تر پیش میاد الان.

دکتر گودرزی: خب آخه مثلا اون موقع هم پیش نمی‌اومد. نکته این بود که ما خودمون کردیم. ما از اولین پیپری که نوشتیم، همون که ۲۰۰۵ چاپ شده بود، فرستادیم به یک ژورنالی و برگشت برای revision و نمی‌دونستیم که یعنی باید چی کارش بکنیم. من یادمه ایمیل زدم به یک استاد توی دانشگاه مریلند آمریکا که توی اون فیلد بود و من عملا از اون پیپرها رو شروع کرده بودم. اون هم آدم خیلی خوبی بود، همه چیز رو برام توضیح داد؛ که مثلا این‌طوری باید اصلاحش کنی، بگی چی رو اصلاح کردی و دوباره بفرستی. اتفاقا هنوز هم هست توی همون دانشگاه مریلند و من خودم هم این کارها رو می‌کنم برای دانشجوهای چه ایرانی چه غیرایرانی که مسیج می‌زنند و می‌پرسند که الان باید چه کار کنیم.

نکته‌ای که مهمه اینه که مثلا زمان ما اینترنت به این مفهوم نبود که همه چیز در دسترس باشه و یک بخشش اینه که خودتون باید محیطی رو که می‌خواین درست کنید و برای چیزهایی که فکر می‌کنید مهمه، وقت بذارید. می‌گم این که مثلاً ما جمع شدیم با هم‌دیگه یک سری مقاله منتشر کردیم، مختص سال ما بود؛ نه قبلش بود نه بعدش.

ExperiMental: خیلی ممنون ازتون. چیز خاص دیگه‌ای هست که بتونیم راجع به فضای بیوتکی بهتون بگیم؟

دکتر گودرزی: الان اگه بچه‌هایی هستند که بیش‌تر دارند کار بیوانفورماتیک می‌کنند و دوست دارند که من کمکشون بکنم، میتونند مثلا یک ایمیل بزنند، می‌تونیم با هم حرف بزنیم.

ExperiMental: برای افرادی که می‌خوان توی حوزه بیوانفورماتیک کار کنند، چه کورسی یا کتابی بهشون پیشنهاد می‌کنید؟

دکتر گودرزی: کلا امکانات که این دوره زیاد داریم، زمان ما خیلی نبود ولی خب الان خیلی هست. من الان یک لیستی دارم که برای دانشجوهای خودم که می‌خوان شروع کنند، می‌فرستم و حالا اون هست که می‌تونم اون رو فوروارد کنم بهشون و اگر این پایه‌ها رو داشته باشند، می‌تونیم یک پروژه شروع کنیم. مثلا من می‌تونم یک مسئله بگم. چون مهم‌ترین چیزی که وجود داره اینه که با چه روشی می‌شه با یک مسئله برخورد کرد. زمان ما، ما خودمون این کارها رو کردیم ولی جاهای دیگر معمولا این‌جوریه که با یک استادی کار می‌کنیم و اون می‌گه که چه کار بکنید. اگر اوضاع کارم خوب پیش بره و واقعا حس کنم که دانشجوها دانشجوهای خوبی هستند، معمولا براشون توصیه‌نامه می‌نویسم. من اتفاقا چند سال پیش با چندتا از بچه‌های شریف کار کردم ولی با بچه‌های خودمون کار نکردم.

ExperiMental: درسته یک مشکلی که هست بین بچه‌های کارشناسی که خیلی نمی‌تونیم با جهان علم ارتباط بگیریم و کلا مثلا یک دانشجوی کارشناسی توی ایران خیلی از فضای علم دوره و حالا شاید ایمیل زدن و ارتباط گرفتن راحت نباشه و یا بهونه‌ای وجود نداشته باشه و کلا این باعث می‌شه که خیلی فاصله بیش‌تر بشه بین یک دانشجو با جهان علم.

دکتر گودرزی: شما باید از آن طرف قضیه نگاه کنید که الان حالا متوجه شدم که فاصله دارید ولی الان خیلی نزدیک‌تر از اونی هستید که ما بودیم و ما هم خیلی نزدیک‌تر بودیم از این که نسل‌های قبل از ما بودند. این که می‌گم Everything’s just a keyboard away (همه چیز در حد یک کیبورد فاصله داره.) کلا دانش خیلی در دسترس‌تره.

یک چیز دیگه‌ای هم که هست اینه که می‌دونم این‌جوریه که ممکنه ایمیل بزنید و سرشون شلوغ باشه و جواب ندن. حالا ممکنه یک درصد هم جواب بدن مثل من که سعی می‌کنم بدم، ولی خب من هم به همه جواب نمی‌دم چون بالاخره ما هم کار خودمون رو داریم و سرمون شلوغه و بستگی داره به این که سوال هم چی باشه؛ مثلا ما life coach نیستیم، مثلا بعضی‌ها ایمیل می‌زنند می‌گن که من با زندگی‌ام چی کار کنم، خب جوابی ندارم که بخوام بهش بدم. اگه سوال‌های دقیق‌تر باشه، مثلا چه پروژه‌ای کار کنم، این چیزها رو بلدم چه پروژه‌ای خوبه کار کنم یا مثلا سال اولم چه چیزهایی بخونم که فلان چیز رو یاد بگیرم، این جور چیزها رو هم می‌شه سریع بهش جواب داد چون فلسفی نیست و جواب مشخصی داره. اگر سوال‌های این تیپی داشته باشید، معمولا احتمال این که مردم جواب بدن بیش‌تره.

از اون طرف هم شما خب شبکه‌ی خودتون رو دارید؛ کما این که من جواب دادم برای این که شما گفتید از بیوتیک دارید تماس می‌گیرید. زمان ما نبود. ما اولین دوره بودیم که از ایران خارج شدیم و شبکه‌ای نداشتیم که بخوایم ازشون سوال بپرسیم؛ بیش‌تر از بچه‌های شریف می‌پرسیدیم که باید چی کار کنیم، چون اون‌ها واقعا بلد بودند. ولی خب الان همه چی تعیین شده، سال ما حتی مشخص نبود که می‌شه لیسانس و فوق گرفت. من تقریبا ۸ ماه دنبال مدرک می‌دویدم یعنی وقتی که می‌گیم اون موقع خیلی بی برنامه بود یعنی این‌قدر بی‌برنامه بود که حتی مشخص نبود که ما واقعا می‌تونیم مدرک بگیریم یا نمی‌تونیم بگیریم، چون اون موقع کورس‌هایی که گروه بیوتک داشت با کورس‌های دانشگاه تهران فرق می‌کرد. عملا دانشگاه تهران میزبان بیوتک بود ولی مدرک باید می‌داد ولی می‌گفت که شما این کورس رو پاس نکردید. زمان ما مثلا تربیت بدنی و تنظیم خانواده و زبان انگلیسی و این چیزها پاس نکردیم و می‌گفتند که این‌ها رو باید پاس کنید تا مدرک بگیرید و می‌گفتیم که خب نیست، چی رو باید پاس کنیم و هشت ماه این‌جوری داشتیم می‌رفتیم برمی گشتیم که من مطمئنم این چیزها الان خیلی بهتر شده.

چیزی که دارم سعی می‌کنم بگم، اینه‌ که شما همیشه باید با توجه به اینکه جایگاه بدی هستید، مطمئن باشید از اون چیزی که قبلا بوده بهتره و می‌تونه بهتر باشه و شما می‌تونید بهترش کنید برای نسل‌های بعدی و باید بکنیم و مهم‌ترینش همین که شما الان یک شبکه دارید و تلاش کنید که سودش رو ببرید. اگه سوالی بود، ما همه‌مون جواب نمی‌دیم ولی ده‌ها نفر از ما این‌جا هستند.

ExperiMental: خیلی ممنون که وقتتون رو گذاشتید. خیلی مفید بود و دستتون درد نکنه.

Post a Comment

0 Comments