دکتر محیا مهرمحمدی، از دانشآموختگان دورهی هفتم گروه دکترای پیوسته بیوتکنولوژی، پس از گذراندن موفقیتآمیز دورهی کارشناسی، به ادامهی تحصیلات کارشناسی ارشد خود در گرایش پزشکی پرداختند. در مقطع دکتری در رشتهی ژنتیک وارد دانشگاه Yale شدند و در ادامه دورهی دکترای خود را در دانشگاه کرنل پایان دادند. سپس تحصیلاتشان را در دانشگاه Stanford به عنوان پژوهشگر پسادکتری به سرانجام رساندند. ایشان در حال حاضر از اساتید عضو هیئت علمی گروه بیوتک هستند و همچنین در حوزهی تخصصی خود، ژنتیک و مدلسازی متابولیک سیستمهای زیستی و تولید تستهای تشخیص بیماری، مشغولاند. گروه ExperiMental در این مصاحبه، به بررسی روند زندگی ایشان پرداخته است.
ExperiMental:
دبيرستانتون
رو چطور گذرونديد؟ مختصراً چه چيزهايي رو دوست داشتين تغيير بدین و چه چیزهایی به
نظرتون توی دبیرستان مهمه؟
دکتر مهرمحمدی: دبيرستان
براي من واقعاً دوران طلايي بود. بهترين روزهاي عمرم، و خيلي دوران شيريني بود. راهنمايي
ايران نبودم و وقتي اومدم، شهريور بود و مدرسههايي كه خودم دوست داشتم برم و دوستهام
اونجا بودند و معروف بودند، ثبتنام نميكردند. مدرسهی خرد اون موقع تازه باز
شده بود و در سهيل بود و در ولنجك نبود. اونجا خانم حاجيزاده لطف كردند، چون با پدرم
آشنايي داشتند، مصاحبه كردند و من رو ثبتنام كردند. خلاصه اولش خیلی با بيمیلی
دوران رو شروع كردم، ولي هنوز كه هنوزه دوران طلايي براي من بوده.
حالا به طور كلي بخوام بگم
نميدونم چقدر آشنايي با مديران خرد داريد، با اهدافشون و ديگر چيزها. در واقع،
خانم حاجيزاده که سالها مدير فرزانگان تهران بودند، با یک تيمي از فرزانگان از
آنجا جدا شدند و خرد رو تأسيس كردند، با يه سري آرمانهايي كه در نظر گرفتند و من
بخوام خلاصه بگم، تمركز روي كارهاي گروهي و فوقبرنامه و خيلي كمرنگ روي فعاليت
هاي درسي بود. حتي اون سالهايي كه ما ميرفتيم، روي كنكور و المپياد advertise نميكردند، بچهها رو
چندان سوق نميدادند به سمت اينها و فضايي كه خودتون علايق خودتون رو پيدا كنيد و
شكوفا كنيد، ارزش ميدونستند و خيلي بها ميدانند به كارهاي فوق برنامه. مثلا
برنامههايي كه مثلاً اگه نقاشي رو با يك گروه كلاسي آماده ميكرديم، خيلي تشويق
ميشديم، هيچوقت مثلا با نمرهی بیست اون اندازه تشويق نميشدیم. خلاصه فضا اون
تيپي بود و مناسب رشد يه سري روابط دوستانهی عميق بود.
حتي همكلاسيهام ميگن
بهترين دوستهاشون و كماكان روزهاي عمرشون رو در دوران خرد گذروندند. البته مدرسه
بزرگ شد، جوّ هم تغيير كرد. من دقيقاً نميدونم چقدر همون جور موند (يه مقدار
طبيعتاً الان كنكوري و رقابتي شده) مثل مدارس ديگر، اما زمان ما اصلاً توي يه فضاي
ريلكس بوديم. هر كسي دوست داشت درسش هم ميخوند. خلاصه منم شیفتهی الگوی زندگی
چند تا از مديران و معاونها و معلمها
شده بودم و به زيست و ژنتيك هم خيلي علاقه داشتم. ولي كلاً درسام خوب بود، درسهاي
ديگه رو هم خيلي دوست داشتم.
بيشتر خانم حاجيزاده و
بقيه معاونهامون ميگفتند تو برو رياضي. نمرههاي رياضي و فيزيك من هميشه بهتر
بود، ولي خوب علاقهمند به ژنتيك شدم و گفتم ميخوام برم تجربي. خلاصه ميگم نميخوام
كشش بدم و به سوالات ديگه برسيد. همينقدر اكتفا ميكنم. اگر ميخوايد راجع به يك
بخش بيشتر توضيح بدم يا اگه سوالتون را كامل جواب ندادم، چيزي رو كه منظورتون بود
بفرماييد.
ExperiMental:
ما
از بقيه افراد كه پرسيديم، مثلاً گفتند دبيرستان جايي بود که يا خيلي مهم نبود يا
براي امتحان كردن مسيرهاي مختلف بود كه بتونند بقيۀ مسير رو انتخاب كنند؛ از اين
لحاظ به نظرتون مفهوم اصلي در دبيرستان چيه؟
دکتر مهرمحمدی: ببين درسته؛ من حتي ميگم تو ليسانس بيشترين
علاقه رو پيدا كنه و explorer بشه. كاملاً موافقم با حرفي كه شما ميزنيد،
حالا ميگم، يه سري جهتهاي ديگر مثل شكلگيري شخصيت اجتماعي فردي (ارزشها) حداقل
براي من خيلي مهم بود. شايد بعد از اون زندگي اينقدر شلوغ شد که ديگه هيچوقت
مطالعات جانبي، اينقدر تفكرات فلسفي نداشتم. يا اين كه اون سن به هر حال يه مقدار
شخصيت آدم نرم و flexibleاست. شما تو بزرگسالي مثلا بتوني شخصیتت رو
تغییر بدی يا بسازي ولي سختتره، ولي در اون سنين شخصيت آدم شكل نگرفته.
به خاطر همين خيلي برهۀ
مهمي است از اين جهت كه مثلا يك مسير خيلي فلسفيطور زندگيت شكل بگيره. ولي ميگم،
اگه منظور علايق شغلي و كاري و درسي است، بله، به نظر من دوران دبيرستان و ليسانس
حتي خيلي خيلي زود است براي اينكه بخواهند اين تعهد رو بدن و اين انتخاب رو بكنند
چون هيچ آشنايي ندارند و اين دوران بيشتر براي آشنايي با مشاغل و رشته و امكانات مختلف
درسی و شغلی تو زندگيه. ولي ميگم، براي خودم دبيرستان اون اهميتش بيشتر توي شكلگيري
شخصيت و افكار و الگو پيدا كردن در زندگي، و شكلگيري bondهاي معنيدار انساني بود.
ExperiMental:
سوال
ديگري كه به ذهنم ميرسه اينه كه چرا شما دكترای پيوسته رو انتخاب كرديد. چون مثلاً
شما هم دورههاي اول هستين و خيلي اون موقع شناختهشده نبوده. چي شد
كه اون رشته رو انتخاب كردين؟
دکتر مهرمحمدی: براي
من آره، چندان شناختهشده نبود. مثلاً همكلاسيهاي خودم، وقتي وارد بيوتك شديم، همهاشون
كاملاً آشنا بودند و با آشنايي انتخاب كرده بودند. ولي براي من اصلاً اينجوري
نبود. جوّ مدرسهی ما، سال هاي اول خرد، اصلاً اين تيپي نبود كه حالا رتبههاي
خيلي تكرقمي و المپيادي باشه. ميگم كه ما توی اين فازها نبوديم. براي همين من واقعاً
آشنايي نداشتم و صرفاً چون علاقه به science داشتم و ميكروبيولوژي و اينها، ديگه موقع
انتخاب رشته، خانم محمدحسين كه معاون ما در خرد بودند، به من گفتند همچين رشتهای
است، بچهها با رتبهی خوب ميرن و اساتيدش خوبه و دورهی جالبي است. ايشون معرفي
كردند، بعد من از طريق پدرم كه استاد دانشگاه هستند و دوستاني از بنيانگذاران
اوليهی بيوتك داشتند، يه سري باهاشون صحبت كردم و با كساني كه بيوتك ميخوندند هم
صحبت كردم. نهايتاً اين تصميم رو گرفتم (ميگم بيشتر علاقهام ژنتيك مولكولي بود و
ميخواستم يه چيزي تو مايههاي سلولي مولكولي بخونم) من اصلاً شناخت نداشتم به اين
رشته كه ديگه مدرسه گفت رتبۀ خوبي داري، برو.
ExperiMental:
الان
از انتخابتون راضي هستيد؟ اگه برگردين به همون دوران، همين رو انتخاب ميكنيد؟
دکتر مهرمحمدی: حقيقتش
من راضي نيستم. من خيلي خيلي در بيوتك سختي كشيدم و بخوام honest باشم، نه. اگر برگردم اين
انتخاب رو نميكنم. البته اگه برگردم و امروز باشه، شايد. ولي اگه زمان برگرده، نه.
به خاطر اين كه دوران ما، دوران بهشدت بينظمي گروه بود و ما بهشدت اذيت ميشديم.
يعني يه دوراني بود كه اون يكي دو سال و دو سه سال اول، به هر حال گروه تازه تأسيس
شده بود و توجهات بود و سعي ميكردند حالا خيلي همهجوره برسند. باز مثل اين كه بچهها
رضايتشون بيشتر بوده. البته تصور بنده اینه؛ ميتونيد از خودشونم بپرسيد.
باز بعد از ما يه چندين
سالي كه گذشت، يه مقدار در اثر انتقادات دورهی ما، گروه تكون خورد. من فکر میکنم
دوران ما اون حضیض گروه بود از لحاظ همه چيز، واقعاً همه چي. مثلاً ما تو اون
گلخونهی بالاي پردیس علوم بوديم؛ واقعاً يه راهرو بود و ٤تا كلاس خيلي كوچك داشت.
از لحاظ اساتيد بگم، اونجوري که advertise شده بود، بهترينهاي همهی كشور نمي اومدند به
ما درس بدن، بلكه چون خود گروه هيئت علمي نداشت، اصطلاحاً تهموندههاي دانشگاهها،
يعني همهی دانشكدهها انتخاب واحدشون تموم ميشد و اساتيد كلاسهاشون پر ميشد، ما
ميرفتيم التماس ميكرديم يكي بياد كلاسهاي ما رو درس بده. كه استادان خيلي خوب هميشه
گيرمون نمياومد. خيلي وقتها اساتيدي كه به ما درس ميدادند، دانشكدههاي ديگه
ازشون ناراضي بودند و با اونها كلاس برنميداشتند.
گاهي هم اساتید خوبی میاومدند.
من اساتيد خوب هم داشتم، ٥ سال در بيوتك بودم و خيلي مشكل بود. در مجموع نميگم
تجربهی خوشايندي بود. از طرف ديگه آزمايشگاه زمان در اوج بيامكاناتي، مشترك با
دانشگاههاي ديگه بود و خيلي دربوداغون بود. ميگم واقعاً بينظمي گروه در حدي
بود كه ما خودمون بايد ميرفتيم دنبال نمرههامون. مثلا تربيت بدني نمرهها رو ميگرفتيم،
به آموزش میداديم و يه سري گم شد و ما مجبور شديم دوباره در ترم بعد برداريم.
اين چيزها زياد بود. بدبختيهاي
اين تيپي كه ما موظف بوديم برنامههاي ترم خودمون رو بچينيم و استاد پيدا كنيم، يه
فشار بدي روي ما بود. من بهشخصه خيلي عذاب كشيدم و دوران خوبي برام نبود، ولي
گذشت. به عقب كه نگاه ميكردم يا وقتي كه رفتم آمريكا، در مجموع خودم رو با
همكلاسيهام مقايسه میكردم، واقعاً از لحاظ سواد خوب بوديم با توجه به كلاسهاي
نصفهونيمۀ ما. دوراني كه ما داخلش بوديم خيلي دوران پراسترسی بود. كلاسهامون
تشكيل نميشد و ما ميكوبيديم تا انقلاب دنبال استاد، بعد وقتي تعداد كم بود كلاس
رو تشكيل نميدادند. بعد ها فهميدم تجربياتي كه در ٥سال داشتم تجربيات خوبي هم
بوده و كلي چيز ياد گرفتيم چه درسي و چه غير درسي ولي وقتي توي اين دوران بودم اصلاً
خوشايند نبود. بهخصوص از اون دوران طلايي دبيرستان آمده بودم و خيلي خورده بود تو
سرم.
ExperiMental:
اگر
ميخواستيد چيز ديگهاي انتخاب كنيد، همون سلوليمولكولي بود؟
دکتر مهرمحمدی: در
واقع آره، چون توی فاز پزشكي نبودم و به جز research basis science گزينه ديگري در انتخابهام
نبود. ولي اگه از من الان ميپرسي حقيقتاً نميدونم از پزشكي هم ميشه وارد research شد. البته
در ايران خيلي روتين نيست، ولي من اين امكان رو داشتم که براي ليسانس برم آمريكا و
واقعاً بايد اين كار رو ميكردم. اگه اين كار رو انجام ميدادم، اونجا فرق داشت مثلا
Pre-Med و MD و PhD و
اينها گزينههاي خوبي برام بود. ولي اون موقع اصلاً در نظر نگرفتم و ميخواستم
ايران بمونم و science بخونم.
خلاصه به نظر ميرسيد در گزينههاي خودم بيوتك عاقلانهترين بود.
بعد اون دوران با توجه به
زجرهايي كه كشيدم، چندان از حتی پزشکی مطمئن نيستم. خب زمان ما واقعاً روتين (در ايران هم همينطور) نيست كسي كه پزشكي بره researcher بشه ولي در آمريكا همچين برنامههایی وجود داشت كه فكر ميكنم شايد براي
من بهتر و جذابتر بود. البته من تصوراتم رو ميگم چون پزشكي رو بيشتر از دو ماه
اولي كه مصاحبه و شروع بيوتك بود، تجربه نكرده بودم و شناخت درست و حسابي ندارم كه
قاطعانه بگم. ولي الان ميگم اگه برميگشتم بهتر بود از ليسانس برم آمريكا و PhD.
ExperiMental:
اگر
بخوايم در مورد كارشناسي صحبت کنیم، شما چه تصوراتي در مورد كارشناسي داشتين چه
تجربيات مهمي بود كه براتون تاثیرگذار بود؟ مثلاً
خيليها ميگن کار کردن توی آزمايشگاه خوبه، به نظرتون چه چيزي مهم بود؟
دکتر مهرمحمدی: ببين
راستش رو بخوام بگم الان تو زندگيام چه چيزهايي از اون دوران مونده، از اون قسمت
تجربه درسي و گروه بخوام بگم، انگشتشمار بود؛ اساتيدي كه خيلي خوب بودند، كلاسهاشون
و روش تدريسشون و چيزهايي كه ياد گرفتم و الان كه در جايگاه اونها هستم، سعي ميكنم
ازشون الگو بگيرم و به اون كلاسها و ارزشيابيها و qualityها فكر كنم.
بخش ديگر تجربيات خارج
دانشگاه، اونم كم نداشتم. بعضي بچهها سال دوم ميرفتند جايي مشغول ميشدند ولي
براي من اينجوري نبود. من خيلي explore كردم و ٧ يا ٨ جا، ٣ ماه به ٣ ماه حالت
كارآموزي تجربه كردم. به خاطر همين از اون روزها، از اون بخش زندگيام، فقط ميتونم
بگم اين آشنايي به يه دردي ميخورد. مثلاً من تجربياتي دارم كه تو پاستور چه
افرادي هستند و چه روحياتي دارند. اونها هم خاطراتي از من دارند يا تو هزار جاي
ديگر كه رفتم، خلاصه ارتباط مهم بود. تجربهها، اين كه زياد بگم چيزي كسب كردم
واقعيتش نه اينجوري نبوده ولي در كل يه سري تكنيكهاي آزمايشگاهي خوب ياد گرفتم. ولي
اكثرشون رو هيچوقت ديگر استفاده نكردم. ولي حقيقتش تجربۀ research براي CV هم خوب بود كه ميخواستم بعدش اپلاي بكنم
ولي ديد درستي اون موقع به عنوان دانشجو نداشتم.
ما همهاش دنبال فضايي
بوديم كه بريم يه جا مقاله بديم و خيلي سريع يه مقاله دست پيدا كنيم و چون با اين
ديد جلو ميرفتيم، مثلاً به عنوان يه بچه ٢٠ساله كسي ازم مقاله نميخواست و نبايد
هم ميخواست و من بايد ميرفتم با مشاغل كاري مختلف آشنا ميشدم و علاقۀ خودم رو
پيدا ميكردم ولي اون ديد درست رو نداشتم مثلاً هر كدوم از اين مراكز تحقيقات كه
ما ميرفتيم به ما پروژه ميدادند و ما رو عضو تيمي ميكردند و تمام ذهنمون درگير
به پايان رسوندنش بود.
ما آنقدر روي پروژه تمركز
ميكرديم كه جلو بره و به يه جايي برسه که ديگه مهم نبود كجا هستيم و ديگه اين كه
من هزار جاي مختلف رو تجربه كردم ولي هيچ چيزي به گنجينۀ من اضافه نشد و انگار همه
تجربياتم عين هم بود، چون من داشتم روي research problem كوچك تمركز ميكردم و دوروبرم رو نميديدم. در
نهايت چيزي كه خوبه و ازش استفاده میكنم اونconnection ها است.
ExperiMental: چه توصیهای برای افرادی كه در مقطع
كارشناسی هستند دارید؟
دکتر مهرمحمدی:
این دوران واقعاً دورانی است كه علاقه واقعی رو میتونیم پیدا كنیم؛ نه اینكه
بخوایم مثلا مقاله بدیم. حالا اگر مقاله هم ازش در اومد خب چه بهتر، خوش به
حالتون؛ ولی هیچ اهمیتی نداره. مهم اینه که تا جایی كه میتونید خودتون و
روحیاتتون و علاقهی خودتون رو به درستی بشناسید و به درستی انتخاب كنید، این
اهمیتش خیلی زیادتره. در نهایت شغلی خواهید داشت كه یه عمر باید باهاش زندگی كنین.
دوران دانشجویی هر جای دنیا باشه، دوران كوتاهیه كه میگذره و چیزی كه مهمه اون
شغل و جایگاهی هست که اگر درست خودتون رو بشناسید، میتونید پیداش كنید و در اون
شكوفا بشید و خوشحال باشید. در واقع در غیر این صورت از دو حالت خارج نیست؛
یا شغلی دارین كه همهی عمرتون ازش
متنفرید و به زور انجام میدین و یا بعد PhD یا دیرتر تصمیم میگیرید از اول شروع كنید.
هر دو این راهها هزینههایی دارن. به خاطر همین تمام غمتون این باشه كه علاقه
خودتون رو پیدا کنید. در كشور ما چون كنكور داریم و بچهها از همون ابتدا و در لیسانس وارد رشته میشن.
به همین دلیل هم شاید چندان معنی نداشته باشه كه توی لیسانس علاقهات رو پیدا كنی.
ولی توی سیستمهای امریكا اینطوری نیست. جوریه که تا سال چهارم لیسانس شروع به
واحد برداشتن میكنی و بعد رشتهات تعیین میشه. البته یكی از خوبیهای بیوتك
برای شماها همینه که در داخل بیوتك تنوع زیادی از لحاظ شغل و گرایش وجود داره و
شغل با مدرك هم تنوع خوبی داره. من البته نمیگم همه كسانی كه بیوتك اومدن در
این گستره علاقه پیدا میكنند. شاید برای بعضیها انتخاب درست این باشه كه هر چه
سریعتر تغییر رشته بدن ولی كسانی كه در داخل این رشته هستند، باید شناخت داشته
باشند كه این رشته چی هست و من با چنین مدركی چه مشاغلی رو میتونم داشته باشم. و
این كه با توجه به استعداد و روحیات و چیزهایی كه از زندگی میخوام، تشخیص بدم
كدوم برای من مناسبتره و در کل هر چه سریعتر بتونم به شناخت برسم. یه سری معرفی
مشاغل هم هست ولی خیلی جدی گرفته نمیشه و
اون آشنایی عمیق و درست رو نمیده. یك تجربه دست اول باید کسب کنید؛ این كه
تجربه وارد شدن در یك شغل رو داشته باشی، lifestyle اون رو از نزدیك ببینی و ببینی خوشت میاد یا
نه؟ من به بچهها میگم درسته توی ایران این روند خیلی جا نیفتاده ولی در حد
توان و امكانات سعی كنید از هر فرصت كوچك استفاده كنید. مشاغل رو جدی بگیرید. اگر
موقعیتی پیش میاد که مثلاً با زندگی كسی که استاد دانشگاهه یا توی مدرسه خصوصی
تحقیق انجام میده یا توی شركتی کار میکنه كه كار اجرایی انجام میده یا توی
شركت بزرگ مدیر بخش پژوهشیه یا این که رفته سمت data science و دائماً كد میزنه،
آشنا شید. در واقع در بیوتك رنج شغلی وسیعتره. با توجه به این كه بچهها موقع
انتخاب رشته کنکور یه چیزی زدن ولی باز هم دیر نیست و شاید در این رنج مشاغل یه
چیزی كه بتونن در اون خوب باشند رو پیدا بكنند.
خیلی رشتهها این طوری نیست؛ مثلا طرفی كه رشتهی ریاضی رفته
و واقعاً علاقهای به استاد دانشگاه شدن هم نداره، وقتی PhD بگیره كار خاص دیگری نمیتونه بكنه. البته
نمیدونم شاید از ریاضی هم بشه مثلاً سمت data science و اقتصاد رفت اما توی
بعضی از رشتهها مثل زیست و شیمی مشخصه
كه شما با این مدرك شغلهای محدودی رو داری. به نظر من همیشه آینده دورتر رو
ببینید و نگاهتون فقط به دوران دانشجویی نباشه و به این فكر نكنید كه فقط در یك
جای عالی PhD
بگیرید.
نهایتاً شغلی میگیری كه هر روز صبح به زور باید از تخت بلند بشی و بری سر اون
كار. در این صورت شما آدمی هستی كه فكر نكردی، شاید آدمی كه جای خودش رو درست
تشخیص میده بهتر و شادتر باشه. در واقع درگیر جوّ نشید؛
بالاخره هر شغل و رشتهای در یك دورانی در همه دنیا خیلی زیاده مثلا الان computer science یا پزشكی و حتی رشته
برق در همه دنیا جذابه. اینها همه اسمش جوّه. وقتی درست تصمیمگیری نشه احتمال
اینكه نهایت اون انتخاب درست نباشه، زیادتره. پس تا جایی كه ممكنه در جوّ قرار
نگیریم. هیچ آدمی نیست كه کاملا قرار نگیره و همه حداقل کمی قرار میگیرن ولی تا
جایی كه ممكنه حواستون باشه مثلا به خاطر پرستیژ و حرف دیگران یا حقوق بالاتر، دور
چیزی که میدونم بهش علاقه دارم، خط نكشم. فاكتورهای دیگه مهم نیست؛ مثلا بازار
كار و درامد خوب باشه. همه اینها باید در اولویت بعد از این باشه كه شما تیپ
خوبی برای اون شغل باشید.
مثلا كسی كه از كد زدن
متنفره، هر چقدر هم كار عالی داشته باشه؛ مثلا در گوگل و با حقوق زیاد، این زندگی
شیرینی نداره و جاش غلطه. برای همین هم همه فاكتورهای دیگه رو در نظر بگیرید.
ولی اول از همه اصل رو كاری قرار بدید كه واقعاً شما رو شاد میكنه. این که شما
دوست دارید محیط كارتون محیطی باشه كه خیلی interactive هست و با آدمها حرف میزنید یا ترجیح میدین پشت سیستم باشین
یا این که مثلا اگر مریضی زیر دستتون باشه و بمیره، دو هفته افسردگی میگیرین؟ میدونین
چی میگم؟ یعنی کاملا روحیات و توانایی آدمها
با هم متفاوت است و واقعاً هر كسی باید جای خودش رو پیدا كنه كه خوشحال
باشه. توصیهی من اینه كه تا جایی كه میتونید از طریق دانشگاه، دوست و آشنا و هر
جایی كه فرصتی برای شما پیش میاد كه تجربه شغلی رو دست اول و از نزدیك ببینید و باهاش
آشنا بشین و بررسی كنین و ببینین كه میخواین اون شغل رو داشته باشین یا خیر.
ExperiMental:
ممنونم. از دوران كارشناسی بگذریم و برسیم به ارشد. لطفا بگین كه
گرایشتون چی بوده؟ و چی شد كه این گرایش رو انتخاب كردین و انتخابتون بر چه اساسی بوده؟
دکتر مهرمحمدی:
گرایش بنده پزشكی بوده. من تا اون دوران كماكان خیلی سردرگم بودم و انتخابم خیلی
انتخاب فكرشدهای نبود كه من بخوام بگم
این استراتژی رو از این انتخاب
داشتم تا بتونم به شما هم بگم این طوری
انتخاب كنید. ما همین طوری انتخاب كردیم. كل ورودی ما ٩ نفر بودیم كه بیشتر علاقهمون
به پزشكی بود. ما میخواستیم گرایشمون با هم باشه و نمیتونستیم كلاسهامون
رو تكهتكه كنیم. یعنی به خاطر حد نصاب خیلی نمیخواستیم پخشوپلا بشیم. دیگه
رفتیم پزشكی چون میدونستیم تزهامون در این راستاست؛ مثلا وقتی در رویان بودیم،
واحدهایی كه در پزشكی ارائه میشد بهشون مربوط بود. ما هم همهمون پزشكی رفتیم.
تا جایی كه یآدمه فكر میكنم تو ورودی ما
دو گرایش شدیم؛ پزشكی و مولكولی.
دوران ما چون گروه اونقدر
هیئت علمی نداشت از بیرون میاوردن. مثلاً ما هیچوقت چندان کسی توی حوزهی فراورش
ندیده بودیم. اصلاً آشنایی درست و حسابی با این گرایش نداشتیم. تز من با عنوان
سلولهای بنیادی توی رویان بود و توی گرایش پزشكی بود.
ExperiMental:
توی ارشد شما چه مسائل و مشكلاتی بود كه باهاش مواجه بودید؟
دکتر مهرمحمدی: من
بیشتر هرچی بود رو گفتم. توی ذهن خودم خیلی ارشد و كارشناسی از هم جدا نبودن؛ یک
جورهایی انگار پیوسته ٥ سال در حال تحصیل بودم. به خاطر همین كماكان ما با همون
مشكلات قبلی توی گروه سر و كله میزدیم. من خودم تزم هم توی رویان بود و حالا یه
سری مسائل مربوط به رویان هم قاطی شده بود. ولی در كل مشكلاتی كه مربوط به گروه و
رشته بود رو گفتم.
ExperiMental:
پایاننامه ارشدتون درمورد چی بود؟
دکتر مهرمحمدی: در
واقع من و مونا خلج روی دو تا پروژه با هم كار میكردیم که در حیطهی توان تمایزی
رده مختلف سلولهای بنیادی انسانی بود و در نهایت یكیاش تز من شد. در واقع با
دكتر حسینی راجب تز صحبت كردیم و ایشون برنامهای چیدن که ما هر دو بخش رو با هم
انجام بدیم.
در واقع پیشزمینهی انتخاب
ما به این صورت بود كه یك گروهی در هاروارد یه سری human stem cell lineهای مختلف دیده بودن که
وقتی تمایز اونها رو در آزمایشگاه به lineageهای مختلف دادن بعضی از انهاefficiency بالاتری تمایز پیدا میكنن در حالی که بعضیهاشون
نمیتونن خوب تمایز پیدا بكنن؛ ولی این جالب بود كه stem cellها به راحتی تمایز پیدا میكنن.
اینها چند روز بعد از تمایز از روی
پروفایل یه سری ماركر پیدا كرده بودن كه یه جورایی به عنوانpredictive ماركر ازش استفاده میكردن. نهایتا اینكه خوب میتونه
تمایز پیدا كنه یا خیر به اون رده مربوط میشد.
مثلا ما در رویان میخواستیم
یك كار مشابه رو روی پنج شش رده از ردههای سلولی خود رویان و یه سری ردههای ipsl كه باز خود رویان اون
رو develop كرده
بود، انجام بدیم. در واقع ما اومده بودیم ردههای مختلف رو در طول
روز٠،١،٣،٥تمایز به lineageهای مختلف و این بیان ژن رو با real time انجام میدادیم. در
واقع میتونید تصور كنید كه چه چیزی بوده. خیلی intensive lab بود. البته خیلی هم
نمیشه گفت ولی ما چند تا real-time paper میذاشتیم بماند ولی با real-time این كار رو كرده بودیم و با
ماركر predictive
تشخیص داده بودیم که از ردههای سلولی كه در رویان تمایز پیدا كرد، كدومشون برای
تمایز به كدوم lineage
ترجیح داره و با efficiency
بالاتری
تمایز پیدا میكنه؟
ExperiMental:
برای دانشجویانی كه در دوران كارشناسی ارشد هستند چه توصیهای
دارید؟ در این مقطع چه چیزی براتون مهم بود؟
دکتر مهرمحمدی:
ببینید، باز به نظرم هدف اصلی شما در كارشناسی
ارشد هم اینه كه با research
انجام
دادن آشنا بشید و اصلاً این یعنی چی و چه مراحل و چالشهایی داره. توصیه من اینه
که بیش از این كه روی موضوع تز مته به خشخاش بذارید، روی انتخاب استاد تمرکز کنید.
این كه اون استاد واقعاً برای شما وقت بذاره و واقعاً اون آموزشهای لازم كه شما
بفهمید پژوهشگر بودن یعنی چی رو به شما بگه و شما رو ساپورت كنه. در واقع skillهایی كه شما میخواین یاد
بگیرین اهمیتش بیشتر از موضوعی هست كه شما روی اون كار میكنید. ما خودمون هم
دانشجو بودیم. خیلی توی اون دوران آدم بلندپروازانه فكر میكنه؛ مثلاً میخواد یك
پروژهای رو برداره که سرطان رو درمان كند. انگار میخواد شاخ غول رو بشكنه. خلاصه
مهم اینه نگاه كنید ببینید اگر من این كار رو انجام میدم چه مهارتهایی رو یاد
میگیرم و این مهارتها چقدر برای آینده
من مفیده و چه قدر استادی كه انتخاب میكنم برای من وقت میذاره؟ از اون طرف هم
اگر ارشد رو دارین توی ایران میگذرونین، بالاخره توی ایران یك پیچیدگی اضافه هست. یه سری امكانات
مینیممی برای یك پروژه لازم هست فراهم
باشه و به همین دلیل و به علت محدودیت ایران میتونه خیلی برای دانشجو استرسزا
باشه. كه شاید مثلا وسط تز به یك وسیله و دستگاه احتیاج داشته باشه که بهش دسترسی
نداشته باشه.
شما باید این عوامل محدود
كننده هم در نظر بگیرید ولی در مجموع بیشتر تمركز خودتون رو روی مهارتهاتون قرار
بدین.
ExperiMental:
فكر میكنم اینجا
دیگه برای دکتری مهاجرت كردین. خود دوران دكتری چطوری بود و اگه بخواین خیلی ساده
در حد فهم عام بگین موضوع تز شما در چه زمینهای بود؟
دکتر مهرمحمدی: توی
دوران PhD چه ایران و چه خارج من این اشتباهی که جلوتر توضیح دادم درباره انتخاب استاد رو
داشتم. اون جا ما به اصطلاح rotation میكنیم؛ مثلا سه یا چهار lab مختلف رو در چند ماه میچرخی تا یك جا رو
انتخاب بكنی. ولی در واقع خودم تمام انتخابم بر اساس این بود كه استادهای بزرگ
باشند یا اینكه موضوع كاریشون بیشتر باشه.
در هرحال من اون lab
رو كه انتخاب كردم، استآدم رو ٦ ماه یكبار میدیدم. از اینهایی بود كه ٦ ماه سال امریكا نبود و وقتی میاومد یك
آزمایشگاه خیلی
عظیم داشت که باید بهش سر میزد و واقعاً نمی شد گیرش اورد. ولی طبیعتاً برای
آدمی به اون بزرگی مهم نیست پروژهات چطوری پیش میره یا اصلاً پیش میره یا نه؟ خب
در واقع آزمایشگاه بزرگ
برای کسی که تجهیزات و پول زیاد میخواد خوبه؛ ولی برای دانشجوی سرگشتهی سال اول
كه اصلاً نمی دونه چه تجهیزات و امكاناتی رو میخواد و قراره به چه سمتی بره،
عملاً گم شدگیه، برای من که تجربهی خیلی بدی بود.
برای من اتفاقی افتاد كه سبب
خیر شد و اون این بود كه سال دوم PhD ازدواج كردم. قرار بود همسرم خودش رو به Yale انتقال بده ولی جور نشد و من خودم رو به Cornell انتقال دادم. وقتی
دانشگاهم رو عوض كردم، با تجربه قبلی كه در Yale كسب كرده بودم، این
بار دیگه اون اشتباه رو نكردم و به یک آزمایشگاه كوچك رفتم و واقعاً از اون دوران
و اون تصمیمم خیلی راضیام. فیلدم هم computational biology بود. یعنی با تجربیات قبلی
وقتی به Cornell
انتقال پیدا كردم، تازه میتونم بگم اون موقع راهم رو پیدا كردم. از این جهت كه میخوام
چه گرایشی برم و به چه گرایشی علاقه دارم
و دوست دارم به چه سمتی برم؟ با تجربیات قبلیم فكر میكنم تصمیمم خوب بود؛ هم
دربارهی انتخاب فیلد PhD
و هم انتخاب lab.
در نهایت PhD
رو انجام دادم و از اون به بعد احساس میكنم توی زندگیم در مسیر درستی قرار گرفتم.
ExperiMental:
حالا از موضوعات تحصیلی كه بگذریم، به نظر شما كه از همون اوایل
توی گروه بودین و با مشکلات و اهدافش آشنا هستین، آیا گروه به اهدافش رسیده؟ یا
نسبت به اون موقعی كه میگید شرایط خیلی بد بوده، تغییر خاص و قابل توجهی كرده؟
دکتر مهرمحمدی: نمیدونم، یه مقدار سوال سختیه. اگه منظورتون
اینه که پیشرفت كرده و برای گروه آینده روشنی میبینم؟ جوابم مثبته. در مقایسه با
دورانی كه من بودم و وضعیت بد بود، هر چیزی رو میشه پیشرفت در نظر گرفت. در این
دو سال كه در گروه بودم، از لحاظ كیفیت آموزش و پژوهش خیلی نكات مثبت دیدم. در
واقع یه مقدار بچهها عوض شدن، نسل عوض شده و دید بچهها واقعبینانهتره. یكم
با مشاغل بازار كار و ارتباط با صنعت آشناتر هستند. از این جهت میتونم بگم كه
پیشرفت كرده. همچنین در اپلای كردن یا نكردن و تصمیم به موندن یا نموندن تغییرات
خوبی كرده. به هر حال خیلی مشكلات هم از لحاظ تحریم و قیمت و دلار و پولهایی كه
دست دولته، زیاد بوده. به همین دلیل اینها هم اضافه شده. از یك جهت پیشرفت كرده
و از طرف دیگه به نظر من با توجه به سخت
تر شدن كارها، گروه در زمینه انسان پروری یا مثلا دانشجو قوی تحویل جامعه دادن خوب
بوده و هنوز هم هست. شاید حتی الان بهتر هم شده. ولی در زمینههای دیگه، مثل بخش
پژوهشی و ارتباط با صنعت و پیشرفت مملكت و اینها خب هنوز با اهداف اولیهاش
فاصله داره. همهی همهاش هم مشكل گروه نیست. یه سری چیزها از بیرونه. مسائلی كه
كشورمون با اون روبهرو شده و دست و پنجه نرم میكنه. به خاطر همین، به نسبت تو
این فضایی كه هستیم خوب داره پیش میره و من آینده گروه رو روشن میبینم.
باز به هرحال با همهی
محدودیتها، بچهها كارهای قشنگ پژوهشی انجام میدن یا اگر وارد
صنعت میشن، واقعاً خوب ظاهر میشن. اینها
دستاورد حساب میشه.
ExperiMental:
خانم دکتر، دلایلتون برای مهاجرت موقع دكتراتون چی بوده؟
دکتر مهرمحمدی: من
از دوران لیسانس این فرصت برام فراهم بود و هنوز اون موقع تصمیم نگرفته بودم. چون
حس میكردم دانشگاه هم میتونه به خوبی دبیرستان باشه و خب از لحظهای كه وارد ترم
یك شدم پشیمون بودم. ولی جسارت تجدید نظر نداشتم و برام مسجل بود كه میخوام برم
یعنی اصلاً جای سوال نبود. واقعاً احساسی كه از دانشگاه میگرفتم اونجوری که میخواستم
نبود و دوست داشتم از لحاظ آموزشی یك چیز واقعی كه ٤ یا ٥ سال ازش محروم بودم،
تجربه كنم. به خاطر همین تشنه بودم و احساس میكردم ٥ سال عمرم دود شده و من باید
سریعتر بقیه رو دریابم. با همچین دیدی رفتم ولی به ابعاد مختلف اپلای فكر نكرده
بودم. اون موقع تمام غم من این بود که برم یه جای درست و حسابی و یه دانشگاه خوب
از لحاظ پژوهشی و آموزشی. البته كلاً جوّ بیوتك هم بود و هنوز هم هست.
از ورودی ما، تنها رامین
فاضل بود كه ایران موند. همهمون رفتیم خلاصه.
ExperiMental:
خب بعدش چی شد که برگشتین؟ از این تصمیمتون راضی هستین؟
دکتر مهرمحمدی: راجع
به برگشت یه خرده مفصله. به طور كلی احساس میكنم یه حس وطن دوستی من قوی بوده است
با وجود سختی در ایران و میدونستم برگردم این سختیها در انتظارم هستند
احساس میكردم اگر بالاخره
یه قدمی بتونم بردارم برای کشورم، حتی اگر كوچك باشه، به زندگی من معنی میده. به
طور كلی به ایران به چشم خانوادهی بزرگ نگاه میكنم، اگر من میتونم یه شرایط
ایدهآل داشته باشم و بیخیال سختی بشم و اون انتخاب رو بكنم، خودخواهی من رو نسبت
به خانوادهام میرسونه. در کل البته نمیشه گفت از سر فداكاریه که من این تعلق و
دِین رو به ایران دارم. حالا هر جایی مثل ایران كه نیازمند باشه، آدم با انجام كار
كوچك احساس پاداش بزرگ میكنه. مثلا توی امریكا اینطوری نیست. باید كاری انجام
بدی كه خیلی خیلی بزرگ باشه. توی جامعه اونجوری اگر بخوای یه كاری بكنی با تاثیر
زیاد و احساس پاداش زیادتر برای خودت، طبیعتا کار سختتر و خاصتری هم باید باشه،
تا این كه توی جایی كه نیازها بیشتره.
میتونی با تدریس خوب یا زمینه ای كه در ایران كلا وجود نداره، یا در کل با انجام
كار كوچك تاثیر بیشتر و رضایت درونی بالاتر داشته باشی. مثلا تست بیماریها رو در
كشور توسعه بدی كه اصلاً وجود نداره تا اینكه بخوای بری امریكا وارد شركتی بشی كه
دارن اون رو میزنند. در واقع این انتخاب كمی خودخواهانه است. به خاطر همین هم من
حس درونم خوبه و پشیمون نیستم، مشكلات زیاد هست ولی پاداشهایی كه بهم میرسه، در
زمینه کاری و شغلی در بخش خصوصی و حرفهای زندگیام بیشتر هست.
از طرف دیگه من اگر میرم
خونهی مادربزرگم، بهم احساس شادی میده. مثلا زمانی كه پدربزرگم فوت كردن ایران
نبودم و خب هنوز التماسشون رو یادمه كه میگفتند برگردم ایران و خیلی سنگین بود
برام كه نتونستم.
این جا حس رضایت درونیام
از زندگیم بالاتره. در واقع همه چیز به شخصیت آدمها برمیگرده كه شما از چی احساس رضایت میکنید و
چی براتون در اولویته. آدمها اولویت و روحیاتشون با هم فرق میكنه و من میگم
شما تو خیلی زمینهها نمیتونی تحقیقات مرز علم در ایران انجام بدی و حتی بهش
فكر كنی؛ چون ما ٢٠سال عقبتر هستیم. در مجموع اون چیزهایی كه من رو راضی و
خوشحال میكنه، اینجا بیشتره. یعنی میگم هم در زندگی شخصی و حرفهای میتونم
مفیدتر باشم برای خانواده و جامعهام.
ExperiMental:
در نهایت، در مسیر آکادمیک الان در چه فعالیتی مشغولین؟ یعنی به
جز فعالیتهای مربوط به دانشگاه.
دکتر مهرمحمدی: آره
من ٩٠ درصد وقتم رو فعلاً در دانشگاه هستم. در كل مشغولم. از لحاظ كاری جدا از این
یه همكاریهایی هم با شركتها و بخشهای خصوصی انجام میدم اما در كل وقت زیادی
هنوز از من نگرفته. ولی با گذشت زمان وقت بیشتری رو میگیره. فعلاً در حد جلو بردن ایدهها و یك کم امكانسنجی در ایران طی شكل دادن یك
سری تیمها و كارهای اولیه این تیپی
بوده. به هر حال علاقه دارم تو حوزه ای كه توی پسادکترا كار میكردم و تو ایران
كار نشده و جای كار داره و واقعاً پزشكی هم به اون نیاز داره، کار کنم. کارهای
ساخت کیت تستهای تشخیص انواع و اقسام بیماریها روی پلاسمای خون. اینها زمینههای
مورد علاقه منه كه دوست دارم توی ایران راه بندازم و به راه انداختن اون تا جایی
كه در توانم باشه كمك كنم. فعلاً سعی میكنم تا جایی كه وقتم اجازه میده با این
نقش صنعتم درگیر باشم.
ExperiMental:
در زمینهی پژوهشی، آیا الان هم دارین روی زمینهای كار میكنید؟
اگر اختصاراً بخواین بگین چی شد به این زمینه پژوهشی علاقهمند شدین، از كارشناسی
چه روندی رو تعریف میکنید؟
دکتر مهرمحمدی: همون طوری که گفتم یه مقدار در واقع اون
خودشناسی است و اینكه شما چه موقع و در چه قالبی به اون دست پیدا میكنید. من چون
اون موقع متوجه نبودم باید این كار رو بكنم خیلی همه چیز اتفاقی بود و برنامه ریزی
نشده بود كه من برم با مشاغل مختلف آشنا بشم. برای من خیلی اتفاقی بود؛ همینطوری
رفتم جلو، بعد اپلای و بعد دنبال استاد دهن پر كن كه بریم PhD بگیریم. در واقع هیچ برنامه و شناختی از
خودم و اون زمینههایی كه پیش پام بود، نداشتم و همه چی به صورت اتفاقی بود. وقتی
به دانشگاه cornell
رفتم توی فضاهای زیادی rotation
كردم و در واقع توی یكی از این دانشگاهها
با دانشجوها كه كارهای computational میكردند، آشنا شدم. با كارهای اونها و با تجربه كوچك rotation این تصمیم رو گرفتم.
برای من اتفاقی بود ولی تجربههای قبلی من در دانشگاه قبلیم كه Yale بود هم بی تاثیر
نبوده. حداقل میدونستم زمینههایی كه در آزمایشگاه اونجا بررسی كردم، من رو هیچوقت خوشحال نمیکردند. در واقع حال نمیكردم و واقعاً روحیهاش رو نداشتم. كلا كار در
آزمایشگاه wet lab
افسردهام میكرد و اصلاً به روحیاتم نمیخورد و احساس میكردم دوست دارم زودتر
تموم بشه. وقتی رفتم cornell
در زمینههای نوینتر rotation
كردم. مثلا توی یکی از آزمایشگاههای اونجا کار مایكروبایوم، توی یکیشون متاژنوم
و كارهای پروتئین و توی یکی دیگه system biology انجام میشد.
در آزمایشگاهی که من عضو
شده بودم، كارهای computational
روی
سرطان انجام میشد و من واقعاً از هر سه آزمایشگاه خیلی لذت میبردم و از كد زدن
هم خوشم میاومد. اسم استادم Jason Locasale و تخصصش روی
متابولیسم سرطان بود. عمدتاً کار
در اونجا شبیه کارهای داخل wet lab نبود و ٨٠-٩٠ درصد تمركز روی computational biology بود. روی network متابولیك كه تو سرطانهای
مختلف دچار تغییر میشن و این که چه ربطی به اپیژنوم دارند، کار میکردیم. اپیژنتیكی
سرطان موضوع كاریمون بود ولی در واقع ٨٠درصد پروژه آنالیز دیتاهای بزرگ بود و در نهایت جمع کردن این دادهها با هم. در
واقع یه مقدار خیلی كمی حدود ٢٠درصد کارهای vetlab بود. در نهایت من در
حوزهیcancer epigenetic
علاقهمند شدم و توی post-doc
در آزمایشگاهی عضو شدم که كارشون بیشتر clinical بود و تست تشخیص سرطان رو توسعه میدادند.
در واقع میشه گفت علاقهی من بیشتر روی ماركرهای اپی ژنتیكیه.
پیدا کردن اینها برای من
اتفاقی بود ولی از بچهها میخوام كه
برای این قضیه برنامهریزی كنند و به دست سرنوشت نسپارند.
در واقع ما كه از ایران
رفتیم، برخلاف آمریكاییها توی این قضیه، خیلی عقب بودیم. ولی میشه گفت از نظر
سواد و سطح آگاهی بالاتر بودم، با این كه توی ایران فكر میكردم هیچی نمیدونم.
ما دور خودمون میچرخیدیم
كه آیا این lab
رو دوست داریم یا نه؟ گیج بودیم. ولی توی امریكا جوری بود كه اگر طرف اومده PhD مطمئنه که میخواد استاد بشه و میدونه چیكار
میخواد بكنه. اونجا بچهها، مثل بچههای ایران دچار یأس و افسردگی نمی شن و
در كل خیلی با انگیزه و علاقه هستن. چون بعد از لیسانس، خوب انتخاب میكنند و میدونند
که اگه علاقه و انگیزه نداشته باشی مسیر سختیه. اگر مطمئن نبودن، میرفتند به سمت
بازار كار و اون رو ادامه میدادند یا master میگرفتند یا وارد medical science میشدند. خلاصه سیستم
اونجا خیلی به باز شدن دید بچهها، كمك میكنه. ما اونجا از این جهت واقعاً عقب
بودیم. یعنی دیدی كه من سال چهارم اونجا داشتم با دیدی كه بچههای سال اول
داشتن، فرق داشت و هنوز به دید اونها
نرسیده بودم.
ExperiMental:
الان روی چه چیزی كار میكنین؟ از لحاظ پژوهشی مسئلهی خاصیه یا
وسیعتره؟
دکتر مهرمحمدی:
بخشی كه هدف بلند مدتتره، توسعهی تست تشخیص مولكولی توی ایرانه. من الان روی اینها
كار میكنم. یه سری بخش تئوری هم داره كه ما به تازگی شروعش كردیم. من دانشجوهایی
هم دارم كه روی دیزاینش دارن كار میكنند ولی به هر حال روی قسمت عملی یه مقدار
كندتر پیش میریم؛ به دلیل همكاری با بیمارستان و مسائلی از این قبیل و اینكه آرومآروم
و بااحتیاط جلو میریم. ولی به هر حال این هدفیه كه دارم. الان مشخصاً روی تست
تشخیص از خون بیمارهای MS
برای سرطان داریم یك كارهایی رو شروع میكنیم.
زمینههای تحقیقاتی تئوریتر
هم هست كه خودم علاقهمندم بهشون؛ مثل اپیژنوم در سرطان، استفاده از دانش زیستشناسی
سیستمها وnetwork
سرطان برای combination
therapy و در Oxynergy.
در واقع عمدتا تئوریه و به کشفهای عجیب و غریب نیازی نیست و خیلی به Wet lab نیاز نداره.
ExperiMental:
برای بچههایی كه علاقهمند هستن و میخوان این حوزه رو امتحان
كنند، در راستای فیلدی كه كار میكنین چه كتابها و دورههایی رو پیشنهاد میكنید؟
دکتر مهرمحمدی: راستش
خب یه مقدار دورههای مفید رو خودمون توی گروه برای بچههای گرایش مولكولی ارائه
دادیم. دورههایی مثل زیستشناسی سیستمها (systems biology) یا اومیك خوبه. من
همیشه به بچههایی كه تصمیم میگیرند و میخوان وارد computational biology بشن پیشنهاد میكنم که درسهاشون رو توی دپارتمان
ریاضی و كامپیوتر بردارن. در واقع در دورههای برنامهنویسی خودشون رو در این سطح
نگه دارند نه درحد بچههای دیگه بیوتک. سعی کنن به اندازه اونها توش خوب باشند و اگه
میخوان حرفی برای گفتن داشته باشن، با افراد دیگه رقابت كنند.
تو كشور خودمون هم توی
دانشگاه تهران و شریف خیلی دورههای خوب هست كه من كمكم دارم باهاشون آشنا میشم
و تك و توك به دانشجوهام گفتم اینها رو بگذرونند. به صورت آنلاین هم منابع
زیادی راجع به برنامهنویسی، یادگیری ماشین و زیستشناسی سیستمها هست. در واقع
خیلی منابع
زیاده و حالا من نمیخوام اسم ببرم. اما در این دورهها در قالب پروژه و همکاری،
تجربه خوبی به بچهها میده که اگر بخوان
PhD بگیرند یا تز انجام بدن، متوجه بشن این فیلد چه
مدلیه؟ این دورهها كه کار عملی دارن، قالب خوبی برای بچههای لیسانسه كه ببینند
علاقه دارن یا نه؟
اینها همگی تجربههای
خوبیه. به نظرم حتی كسی اگه برداره و خوشش نیاد، چیزی رو از دست نداده.
ExperiMental:
ما یك بخش داریم راجع به زندگی شخصی افرادی كه باهاشون مصاحبه میكنیم.
هدفمون بیشتر اینه که تصور جامعی از زندگی اون فرد داشته باشیم که متوجه بشیم اگر
در آینده بخوایم به صورت آکادمی، این وضعیت شغلی رو داشته باشیم چه چیزهایی باید
فدا بشن؟
شما توی وقت آزادتون چی كار
میكنید و چه تفریحاتی دارید؟
دکتر مهرمحمدی:
راستش الان که وقت آزادی دیگه وجود نداره.
زمانی هم كه وجود داشت قبل از اومدم بچهام بود. اونموقعها ما تو تیم والیبال بودیم. من خودم از بچگی به
كلاس والیبال میرفتم و علاقه داشتم. حتی توی امریكا تیم تشكیل داده بودیم و هفتهای
چند شب زمین میگرفتیم و بازی میكردیم. كلا به ورزش علاقه دارم؛ والیبال،
بدمینتون، شنا. بیشتر علاقم به ورزشهای ملایمتره البته.
سرگرمی دیگهام فیلم و
سینما و دورهمی با دوستان فعالیتهای این مدلی بود.
هماهنگب فعالیتهای دستهجمعی
هم بیشتر به مدل شخصیتیام میخوره؛ مثلا وقتی كوچك بودم برای تولد خواهرم یا بچههای
عمهام در حد تیم ملی جشن برگزار میكردم. توی دوران PhD هم مسئول ارشد انجمنهای دانشجوهای ایرانی
بودم و انواع و اقسام جشنها مثل نوروز، یلدا، معرفی غذاهای ایرانی و ... رو برگزار میکردم.
جوونتر که بودم تا دوران
دبیرستان سنتور هم میزدم، اما الان سالهاست که دیگه حتی كوك هم نشده. در
دبیرستان كتابهای متفرقه مثل تاریخی یا مذهبی هم دوست داشتم. البته الان سالهاست
که فرصتی براشون نیست.
ExperiMental:
ممنونیم دكتر. سوال دیگری كه برای ما مطرحه اینه که به نظر
خودتون، شما به عنوان یک خانم توی محیط آكادمی چقدر پذیرفته شدین و تاثیر جنسیت روی
مسیر علمیتون چه طور بوده؟
دکتر مهرمحمدی:
والا به شخصه خودم هیچ وقت احساس متفاوت بودن به خاطر دختر بودن در زندگی شخصی یا
حرفهای برام پیش نیاومده كه بگم تبعیضی بوده؛ چه مثبت و چه منفی؛ چه علیه من یا
چه به نفعم. واقعاً چیزی نبوده كه احساس كرده باشم یا توی ذهنم باشه که به خاطر
جنسیت تفاوتی وجود داشته باشه.
در محیط خانواده هم کلا
خیلی تبعیض مطرح نبود. میدونم در همهی جهان این تبعیضها هست ولی خب من خوشبخت
بودم كه فضایی كه در اون بودم این تفاوتها، توش محسوس نبوده و برام معنی نداشت.
ولی خب بعد از بچهدار شدن
این قضیه پیچیدهتر میشه. اونجا دیگه احساس میكردم خیلی فرق داره مادر بودن یا
پدر بودن. نمی تونستم بگم که جامعه و اطرافیانم به من ظلم میكردند اما در این
مورد چرا خیلی فرق داره که تو پسر باشی یا دختر؟ مادر باشی یا پدر؟ برای مادر و
پدر در زندگی حرفهایشون با وجود بچه دار
شدن خیلی تغییر بزرگی اتفاق میافته؛ چون تمركز بیشتری میخواد و نمیشه به مسیر
بازگشت. این که فكر كنی ٥ سال، ١٠ سال یا حتی ٣٠ سال بگذره، درست میشه، اشتباهه. نمیشه
تصور كرد كه دیگه تمركز رو روی كار و زندگی خودت داشته باشی. تقریبا محاله.
حداقل برای من در سالهای
اول خیلی پررنگتر بود این تفاوت. در واقع مسئولیتی که مادر باید انجام بده یه
جورایی كمتر و بیشتر داره ولی به هر حال سختتر از بخش پدره.
ExperiMental:
تاثیر بچه دار شدن رو گفتین. اما این كه ازدواج و بچهدار شدن چه
قدر شما رو از مسیرتون دور یا نزدیك کرده رو میتونید توضیح بدید؟
دکتر مهرمحمدی: در
واقع ازدواج كه اصلاً فكر نمیكنم مانعی باشه. حتی كمك هم میكرد. البته چرا یه
مقدار ازدواج هم چالشهای خودش رو داره ولی خیلی قابل مدیریتتر بود. كماكان واقعاً
شما فرصت رو برای خودتان، اولویت و شغلتون و فعالیت حرفهای خودتون دارین؛ بلكه
حتی میتونه بیشتر هم بشه. بستگی به دینامیك هر ازدواجی داره و كیسها با هم فرق
میكنند، ولی عمدتاً مانع خاصی محسوب نمیشه.
ولی بچهدار شدن واقعاً
چالش بزرگیه. به خاطر همین حالا میگم واقعاً سخته. از یك طرف شما همهاش عذاب
وجدان داری، به هر حال به اندازه كافی برای بچه وقت نمیذاری و از یک طرف هم همهاش
احساس میكنی داره دیر میشه واسه اون اهداف خودت و موفقیت شغلی كه برای خودت
انتظار داشتی و میخواستی بهش برسی. یه جوری مدیریت کردنشون واقعاً سخته که از اینجا
مونده از اونجا رونده نشی.
به نظرم خوشبخت اون كسایی
هستن كه از اول خیلی راحت تصمیم میگیرن كه اولویت من كدومه و دیگه تكلیفشون رو با
خودشون معلوم میكنند. یعنی مثلا خیلی شدیدش میشه این که اولویت من مثلا فقط
شغلمه و بچهدار نمیشم یا بچهدار میشم و براش پرستار میگیرم و ذهنم رو از این
موضوع خالی میكنم و دیگه تمرکزم رو روی كارم میذارم. از اون طرف هم حد نهاییاش اینه
كه بگی اولویت من تربیت به نحو احسن هست و زندگی شخصی و شغلی خودم رو برای مدت
نامعلومی متوقف میكنم. این دو حالت ابتدا و انتهای بازه هستند. شاید از لحاظ
درونی این جور آدمهایی كه بتونند با یكی یه آرامش برسن خب خیلی راحت هستند.
اما اغلب آدمها یه جایی
اون وسطها هستن، یعنی اگه ظاهراً هم یكی
از این دو رو انتخاب كنند و پیش برن، در درونشون آروم نیستند و خب بچه انرژی و
تمركز رو از زندگی شغلی میگیره. از طرف دیگه این خیلی مهمه که آدم به انتخابش فكر
كنه و از طرف دیگه بچهدار شدن امتیازیه كه
به آدم در جهت شغلی خیلی انگیزه میده. به هر حال با اینكه وقتت كمه و زمان
محدودی داری که برای كارهای شخصی و شغلی بذاری، از اونور هم میدونی كه اگه داری
این زمان رو میذاری، هر چقدر هم هست بالاخره واسهی خودت برنامه ریختی. به خودت
میگی با اینكه تایم محدودیه ولی حالا كه دارم از بچه به خاطر كار میزنم، این كار
رو به نحو احسن انجام بدم یا كاری رو انجام دهم كه ارزشش رو داشته باشه و كار بیخود
نباشه. بهخصوص در مشاغل ما به نظرم میتونه انگیزه اضافه هم بده و این واقعاً
خوبه و آدم احساس خوبی داره. با خودش میگه من با بدبختی این تایم رو خالی كردم به
خاطر همین باید به نحو احسن ازش استفاده كنم.
ممكن است در طولانیمدت،
خیلی برآیندش كندكننده موفقیت شغلی آدم نباشه ولی به هر حال در کوتاهمدت و به
خصوص سالهای اولیه كه یك بچه به زندگی اضافه میشه، خیلی انرژی و زمان میطلبه.
میگم در کل به نظر من به طور خیلی قابل توجهی نقش مادر از پدر بیشتر است.
البته اینها كه بیان كردم كلی بود. آدمها متفاوت هستن و پدر و مادری كردنشون تفاوت داره.
دینامیك زندگی آدمها در این زمینه میتونه
متفاوت باشه من تجربه شخصی خودم رو به طور خلاصه به اشتراک گذاشتم.
ExperiMental:
ممنونم خیلی جامع بود
و آخرین سوال:
به عنوان كسی كه در ایران
در جامعهی اسلامی بزرگ شده، تاثیر مذهب در مسیر علمی، تناقضات علم و دین، براتون
چطور شكل گرفت؟ یا وقتی رفتین امریكا چه برخوردهایی ایجاد میشد؟
دکتر مهرمحمدی:
خیلی باز سوال مفصلیه و من نمیدونم از كجا بگم و از كجا شروع كنم. ولی در مجموع
بخوام تجربهی شخصی خودم رو بگم، من توی خانوادهی مذهبی روشنی بزرگ شدم. به نظر
خودم پدر و مادر من اون جور تیپها بودن
كه در سنین دبیرستان به بعد آزادی زیادی بهم دادن که این در مذهب من تاثیر داشت كه
زده نشم و كماكان اون نوستالژیها و اون پیشزمینهی خانوادگی با من بمونه و
البته هنوز هم هست. من به همین خاطر هیچوقت زده گریزان از خانواده مذهبی نبودم،
چون احساس آزادی داشتم.
طبیعتاً در ناخودآگاه و
بچگی خودم آموزش و ارزشهای اونها القا
و حك شده ولی به خاطر آزادی كه در سنین نوجوانی و جوانی داشتم هیچ وقت احساس اصرار
یا فشار نمی كردم. بنابراین خودم بعد از اینكه به اصطلاح دورهام رو زدم، اونقدری
كه خودم رو راضی میكرد و تجربه كردم، ترجیح دادم سبک زندگی نسبتاً مذهبی رو توی
خونه خودم هم پیاده كنم؛ ولی از همون مدلی كه خودم بزرگ شدم و جوری كه خودم دوست داشتم.
بحث تناقضاتش با فضا خیلی
مفصله. نمی دونم الان در بین دانشجویان چطوریه اما زمان ما خیلی جوّ گروه ضد
مذهبی بود. در آمریكا هم وضعیت آکادمیك واقعاً چالشهایی داشت كه من رو مثل افراد
دیگه درگیر میكرد و منم باهاشون سر و كله میزدم. ولی در مجموع احساس میكنم دلیل
این که این سبک زندگی رو درونم ترجیح میدم، بر میگرده به تجربه خودم از خانواده
خودم که یه احساس امنیت و اطمینان دارم و
این میتونه برای من خوشحالی و آرامش بیاره. به خاطر همین كمابیش آدم مذهبی محسوب
میشم.
این كه بخوام از تجربه شخصی
و امریكا بگم خیلی مفصله ولی به همین قدر اكتفا میكنم ولی در نهایت این زندگی كه
با اون به آرامش میرسم رنگ و بوی مذهبی داره.
ExperiMental:
خیلی ممنونیم از این كه وقت گذاشتین و جامع و كامل جواب دادین.
دکتر مهرمحمدی: ممنونم از شما كه وقت گذاشتین امیدوارم به هر حال براتون مفید باشه.
2 Comments
در کل این مصاحبه اسم خانم حائریزاده به اشتباه حاجیزاده نوشته شده. لطفا اصلاح بفرمایید.
ReplyDeleteکاش همون ریسرچ رو دنبال کنید خانم دکتر. شما برای تدریس ساخته نشدید.
ReplyDelete