دکتر مریم خادمیان، از دانشآموختگان دورهی دهم گروه بیوتکنولوژی هستند که مسیری منحصربهفرد را در پیش گرفتند. ایشان پس از ورود به دانشگاه و فعالیت در پروژههای مختلف در مقطع کارشناسی، برای دورهی ارشد و دکتری خود، در دانشگاه Illinois پذیرش گرفته و در حوزهی میکروبیولوژی مشغول به کار شدند. در حال حاضر ایشان بهعنوان محقق پسادکتری در دانشگاه Stanford کالیفرنیا، مشغول به کار هستند و در حوزهی اخترزیست (Astrobiology) و Eukaryogenesis به فعالیتهای خود ادامه میدهند. در ادامه با این مصاحبه از گروه ExperiMental با دکتر خادمیان، همراه باشید.
ExperiMental: سوال اول این که اولاً دوران دبیرستان چهجوری گذشت؟ این
تجربه -مخصوصاً المپیاد زیستشناسی که داشتین- چه تأثیری گذاشت؟
دکتر خادمیان: من راستش فکر میکنم
که دبیرستان خیلی خیلی خوششانس بودم بهخاطر داشتن مدیرمون، خانم موذن. ایشون
واقعا باور داشتند به بچهها. خیلی علاقهمند بودند که هر کسی بتونه روی هر چیزی
که دوست داره کار کنه. امکاناتش رو تهیه میکردند، براش معلم میگرفتند، حتی اگه
یک نفر بود که علاقه داشت به چیزی. مثلاً من یادمه که یک نفر از بچهها به رباتیک
خیلی علاقه داشت. تمام امکانات، استاد، کارگاهی که در حالت عادی کارگاه حرفهوفنمون
بود؛ تمام اینها دست اون یک نفر بود. مدیریت و حمایتهای خانم موذن، خیلی موثر
بود در موفقیت بچههای اون دوره.
من دبیرستانم خیلی متفاوت از حالت عادی گذشت. بازم میگم بهخاطر
خوششانسیم بود و مطمئناً خیلی در پیش رفتن و مدال گرفتن من موثر بوده. سال اول که
من کلا دوست داشتم المپیاد کامپیوتر بخونم، دورهی آمادگی المپیاد کامپیوتر رو رفتم رشت و کلاً تو
اون فضا بودم. سال دوم به المپیاد ادبیات علاقهمند شدم. یه سالی تقریبا ادبیات
خوندم، خیلی هم دوست داشتم. ولی نهایتا دیدم طرح شغلی رو که ادبیات به من میده،
اونقدر دوست ندارم. کماکان زیست علاقهی اصلی من بود.
دیگه آخرهای سال دوم، شروع سال سوم گفتم که خب المپیاد زیست
بخونم دیگه! اون موقع من و چندنفر از دوستانم همه خیلی دوست داشتیم المپیاد زیست
بخونیم. دو سه نفر از بچهها هم بودند که المپیادهای دیگه رو دوست داشتن بخونند.
یک نفر المپیاد شیمی، یک نفر نجوم و شش نفر زیست. این ترکیب ما بود. یادمه که ما
رفتیم با خانم موذن صحبت کردیم که ما میخوایم تمرکز کنیم روی المپیاد. کاری که
ایشون کردند این بود که برای ما معلم گرفتند. ما کتابهای درسی سوم دبیرستان رو
توی یک ماه بهصورت فشرده از هشت صبح تا پنج و شش عصر خوندیم و کنارشون گذاشتیم تا
امتحانات نهایی.
این خیلی فرصت جالبی بود برای ما، بهخاطر اینکه ما دیگه از
آخرهای مهر سال سوم دیگه کلاً آزاد بودیم. زمانمون کامل دست خودمون بود، المپیاد
میخوندیم، جمع میشدیم، کلاس داشتیم؛ از بچههای سال بالاییمون کلاس میذاشتند
برامون یا معلم پروازی داشتیم. این حمایتهای خانم موذن و اعتمادشون به ما در
موفقیت ما واقعا اثر داشت. میدونم که خیلیها در مدارس دیگه مطمئناً خیلی خیلی
بهتر از من بودند و متاسفانه دسترسی نداشتند به این امکانات.
ما اون چند ماه رو المپیاد خوندیم و نهایتا تمام ما هشت نفر
مرحلهی دوم قبول شدیم و هر هشت تا مدال گرفتیم (شش تا زیست، یک شیمی و یک نجوم).
خیلی سال عجیبی بود، بهخاطر این که معمولاً وقتی یه گروه با همدیگه برای المپیاد
درس میخونند ، احتمال میدن که خب مثلاً دو سه نفر قبول بشند. و این عجیب و جالب
بود که ما هر ششتامون المپیاد زیست قبول شدیم. علتش هم بیشتر از هر چیز این بود
که خیلی با همدیگه دوست بودیم، بنابراین هیچ چیزی رو از همدیگه پنهان نمیکردیم،
همهچیز رو با همدیگه مشترک بودیم. هرکس جزوهای، کتابی پیدا میکرد اولین کاری
که میکرد این بود که میرفت شش تا کپی میگرفت ازش، میآورد میداد به بقیه.
و خب همین جوّ باعث شد که ما هرشش تامون بتونیم قوی باشیم.
دورهی دبیرستان من
اینطور گذشت. بعد هم خب امتحان نهاییها رو دادم. همون مدت یکی دو هفته نشستم کتاب
درسی ها رو خوندم و معدلم هم بد نشد. تابستون دورهی چهلنفر بودیم، و بعد سال پیش
دانشگاهی که درواقع دورهی هشت نفر ما بود. دو سه ماه اولش غیرحضوری بود و دیگه
فکر میکنم از دی ماه اومدیم تهران دیگه برای دورههای حضوری هشت نفر و تیر سال
بعد اعلام تیم بود.
فکر میکنم داشتن کسی مثل خانم موذن و همچنین خانوادهام که واقعا من رو حمایت میکردند،
خیلی موثر بود. من دوستی داشتم که فوقالعاده باهوش بود، ولی در نهایت پدر و مادرش
گفتند که حق نداری بری المپیاد شرکت کنی. کنکور داد، رتبهی خیلی خیلی خوبی آورد، اون
رشتهای رو هم که دوست داشت، تونست بره، ولی میگفت این حسرت هست که پدر و مادرم
اجازه ندادند که من المپیاد بخونم. مطمئن بودم که اگه ادامه میداد، مدال میگرفت
و خیلی بهتر از من میشد.
ExperiMental: خیلی جامع گفتید،
دستتون درد نکنه. در مرحلهی بعد شما طلا داشتید و میتونستید پزشکی انتخاب کنید؛
چرا دکترای پیوسته؟ و حالا الان که توی این رشته اومدید، هنوز هم از انتخابتون راضیاید؟
دکتر خادمیان: من کلاً از بچگی به
پیدا کردن و کشف چیزهای جدید خیلی علاقه داشتم. همیشه بچه که بودم میگفتم که
دوست دارم فضانورد، غوّاص یا باستانشناس باشم. این سه تا شغل مورد علاقهی من
بود. پزشکی هم واقعاً خیلی دوست داشتم، ولی محیط بیمارستان جایی نبود که من احساس
راحتی بکنم توش. مثلا زمانی برای المپیاد ما میرفتیم به بخش میکروبیولوژی
بیمارستان نمازی شیراز. یادمه که باید از وسط بخش اتفاقات رد میشدیم تا برسیم
اونجا، و این واقعاً سخت بود برای من. چشمهام رو میبستم، دوستم دستم رو میگرفت
میبرد تا دم پلهها، میگفت «رسیدیم مریم» و چشمهام رو باز میکردم و میرفتیم
بالا. حس میکردم شرایط کاری رشتهی پزشکی به من نمیخوره، با وجود خوبیهای خیلی
زیادی داشت. از اونطرف جذابیت بیوتکنولوژی برام خیلی زیاد بود. از شانسهای دیگهای
که من داشتم این بود که از بچههای قبلی مدرسهی ما، چند نفر بیوتک بودند، از جمله
یکی از دوستان و اساتید اون زمانم، خانم فرانک فتاحی. خانم فتّاحی دو سال بزرگتر
از ما بودند، و زمان انتخاب رشته خیلی به
من کمک کردند. من در واقع از قبل با گروه آشنایی داشتم، ساختمون گروه رو دیده بودم، و پیش از اینکه
بیام وارد گروه بشم با بچهها دوست بودم. و خب حس میکردم که اینجا برای من شبیه
خونه است و راحتم و توی این جوّ احساس خوبی دارم.
و بازم دوباره این مسئله که خانوادهام زمان انتخاب رشته خیلی
خیلی حمایت کردند من رو. پدر و مادرها دوست دارند که بچههاشون دکتر و مهندس بشند
دیگه. در مقابلش گروه بیوتکنولوژی بود که معلوم نبود اصلاً آیندهاش چیه، چی کار
قراره بکنه، و احتمالا یکمی ترسناک بود براشون. ولی در نهایت کاملا حمایت کردند از
تصمیم من. تنها مکالمهای که در مورد انتخاب رشته داشتم با پدرم، این بود که از من
پرسیدند که «تصمیم گرفتی که چیکار میخوای بکنی؟»، گفتم «آره»، گفتند «چی؟» گفتم «میخوام
برم بیوتکنولوژی»، گفتند «مطمئنی؟» گفتم «آره» گفتند «موفق باشی!» تنها مکالمهای
که ما در این مورد داشتیم، همین بود. یعنی با این که میدونستم که خیلی دوست
داشتند من برم پزشکی بخونم ولی هیچوقت این رو تحمیل نکردند.
چون رشته بیوتک توی آبان مصاحبه داشت، یک ماه پزشکی شیراز
بودم. اتفاقاً خیلی هم خوش میگذشت چون که همهی اون پنج نفر المپیادی دیگهای که
گفتم، پزشکی شیراز بودند، بهعلاوهی کلی دوستهای دبیرستانم. سالی بود که
از ورودی مدرسهی ما خیلی پزشکی رفته
بودند. پزشکی شیراز هم خوبه و معمولا کسی تهران نمیره. همه شیراز مونده بودند.
این یک ماه کلا بین دوستهام بودم و خیلی خوش میگذشت. طوری که یه کم شک کردم ولی بازهم گفتم که نه،
همیشه این مدلی نمیمونه، دوستام
که همیشه نیستند. و نهایتا اومدم تهران و گروه بیوتک. فکر کنم توی اون
ارائه ای که برای Biotalk دادم گفتم که
من تصمیمهای اشتباه در زندگیم خیلی گرفتم، خیلی برمیگردم حسرت میخورم. تنها
تصمیمی در زندگیم که هیچوقت ازش پشیمون نشدم، همین اومدنم به بیوتک بود.
میدونم که حتی الان مقایسه کردن خیلی کار راحتیه. میتونم
بگم دوستهای من که با من شروع کردند و پزشکی رفتند، یه سریهاشون تخصصهاشون رو
کامل گرفتند، یه سریهاشون دارند دورهی فوق تخصص میگذرونند. اینها همراهش مزیتهای
خیلی زیادی داره. با این حال باز هم به نظرم میاد که منِ مریم خادمیان اون مدل
زندگی و اون حرفه رو نمیتونستم ادامه بدم. میدونم که اون دوستهام که پزشکی
رفتند، همهشون خیلی خیلی خوشحالاند از تصمیمی که گرفتند، خیلی راضیاند و اونها
هم فکر میکنند که احتمالاً اگه بیوتک میاومدند، براشون گزینهی مناسبی نبود. نهایتا
من خیلی خوشحالم از اومدن به گروه بیوتک، خیلی خوش گذشت بهم تو گروه.
ExperiMental: درسته. ما هم خوشحالیم. پرستیژ ما شما هستید. توی دوران
کارشناسی که اومدید توی دکترای پیوسته چه فعالیتهایی کردید؟ چهجوری ارزیابیشون
میکنید؟
دکتر خادمیان: توی گروه، من فکر میکنم
از سال دوم یا سوم دو سه تا پروژه رو شروع کردم. چند جا با چند تا استاد مختلف کار
میکردم. یه بخشش پروژهی iGEM بود. iGEM یه مسابقهی Synthetic biology
هست که MIT برگزار میکنه.
این مدلیه که بچههای دورهی لیسانس به طور گروهی روی پروژههای Synthetic biology کار میکنند، و یک هفته میرن MIT مسابقه
میدند و برنده میشن و ...
قبل از اینکه من وارد بیوتک بشم، یه گروه iGEM
وجود داشت که آقای حسین امیری مسئول پروژهاش بود که فکر میکنم
اون موقع داشتند ارشدشون رو میگرفتند. آقای دکتر خسرو خواجه در دانشگاه تربیت
مدرس هم سرپرست بودند. من هم یک جایی عضو اون گروه شدم. پروژهی خیلی خیلی جالبی
داشتیم. یه سری riboswitch با گیتهای منطقی طراحی کرده بودیم طوری که مثلاً باکتری رو
اگه بذاریم توی محیطی که مادهی الف و (AND) مادهی ب رو
داره، این riboswitch روشن میشه. یه
riboswitch دیگه طراحی کرده بودیم که به مادهی الف یا (OR) ب پاسخ میداد. یا یکی دیگه مثلاً برای NAND. کار خیلی قشنگی بود به نظرم.
تا جای خیلی خوبی هم پیش رفتیم ولی به خاطر مشکلات ویزا،
مسئولانش گفتند که شما رو دعوت نمیکنیم که بخواین بیاید
آمریکا. گفتیم که خب اشکالی نداره ما غیرحضوری شرکت میکنیم، مثلاً مدارک پروژه رو
میفرستیم برای شما. گفتند نه شما تحریماید، حتی اون کار رو هم نمیتونیم بکنیم.
برامون خیلی سخت بود. کلی زحمت کشیده بودیم و تهش هم تقریباً هیچ. از این نظر خوب
بود که آشنا شدم با دانشجوهای دکتر خواجه. اولین بار اونجا بود که کارهای مولکولی
رو شروع کردم؛ پلازمید رو کات کنیم، ژن رو clone
کنیم و ... .
بهجز این، دوتا پروژهی دیگه داشتم با آقای دکتر اردکانی
که اون موقع در پژوهشکدهی ابن سینا در دانشگاه بهشتی بودند. یه پروژه pharmacogenomics پیوند کلیه بود. افرادی که پیوند کلیه میشند، به اشکال متفاوتی
به داروهای بعد از پیوند جواب میدن. ایده این بود که ژنهایی که دخیل هستند در
این پروسه رو پیدا بکنیم و درمان رو شخصیسازی
یا personalized کنیم؛ مثلاً اگر این بیمار فلان آلل از این ژنها
رو داره، فلان دارو احتمالاً بهش بیشتر میسازه، مثلاً با اون شروع کنیم.
پروژهی دوم من با دکتر اردکانی، تشخیص زودهنگام سرطان سینه
با بررسی تغییرات متیلاسیون ژنی بود. آقای غریبیان از دانشجویان زیست دانشگاه
تهران همکار من بودند دراین پروژه. ما میدونستیم که سن شروع سرطان سینه در شمال
ایران حدود ۱۵ سال کمتر از میانگین جهانیه. و میدونستیم که در این مناطقی انواعی
از سموم کشاورزی استفاده میشن که به خاطر سرطانزا بودن سالهاست در بقیهی نقاط
دنیا ممنوع شدن. شواهدی وجود داشت که برخی از این سموم میتونند متیلاسیون DNA
رو تغییر بدن و از اون طریق باعث سرطان سینه بشند. پروژهی ما بررسی این تغییرات
در نمونههای بیمارستانی از شمال ایران و بررسی جزییات این فرضیه بود. ما به کمک
دکتر اردکانی پروپوزالش رو نوشتیم از ایتالیا صد هزار یورو فاند گرفتیم. قرار شد
که ما پروژه رو توی پژوهشکدهی ملی ژنتیک انجام بدیم. کارهای اولیه رو شروع کردیم،
ولی نهایتا من اومدم آمریکا و فکر کنم اقای غریبیان هم خیلی سرشون شلوغ شد و
پروژه رو افراد دیگهای فکر کنم به
سرانجام رسوندند.
در واقع پروژههای من به دلایلی که گفتم به نتیجهی ملموسی
که مثلاً قابل چاپ باشه نرسید. در کل ولی خیلی خوشحال بودم که روی این پروژهها
کار کردم، مخصوصاً این که با دانشگاههای دیگه در ارتباط بودم و با تیم دکتر
اردکانی در دانشگاه بهشتی یا تیم دکتر خواجه در تربیت مدرس آشنا شدم. مثلاً ژورنال
کلابهای بچهها رو شرکت میکردم، ارائه میدادم و ... همهی اینها یهسری تجربه
بود که خیلی برای من ارزشمند بود.
از خاطراتم هم از
اون دوران این بود که دکتر اردکانی جلساتشون رو میذاشتند مثلا ساعت شش و چهل و پنج
دقیقهی صبح در دانشگاه بهشتی. وسط زمستون که برف هم میاومد، من ساعت چهار و نیم
بیدار میشدم، از خوابگاه فاطمیه تاکسی میگرفتم تا پل گیشا، از گیشا میرفتم
سر ولنجک، بعد از ولنجک دوباره تاکسی میگرفتم تا در بهشتی. بهشتی که میرسیدم کلی
پیادهروی بود تا در پژوهشکده ابن سینا. و من نهایتا ساعت شش و چهل و پنج دقیقهی
صبح اونجا بودم! آقای دکتر اردکانی هم آمریکا تحصیل کرد بودند و اونجا استاد بودند،
ولی نهایتا برگشته بودند ایران. برای من خود این داستان خیلی جالب بود.
اگر به اون دوران برگردم، شاید توی اون شرایط تصمیم منطقیتر
این بود که با توجه به امکاناتم تصمیم میگرفتم. مثلاً اگر من پروژهی
بیوانفورماتیک شروع میکردم، شاید احتمال به نتیجه رسیدنش در اون شرایط بیشتر
بود. فکر کنم تنها چیزی که احتمالاً تغییر بدم، شاید اون بوده. ولی واقعاً اون اول
دورهی لیسانس آدم خیلی تجربهای نداره. خیلی از این چیزها با تجربه به دست میاد.
یه سری بدشانسی هم بود، مثلا از کجا بدونی که آمریکا میگه اصلاً حق شرکت توی این
مسابقه رو نداری. در کل با اطلاعات اون موقع و با علاقهی خودم به نظر میاد که
تصمیمهای بدی نبودن. ولی با اطلاعات الانم شاید اگه پروژههای دیگهای شروع میکردم،
نتایج ملموستری به دست میاومد از اون دورهی لیسانسم.
ExperiMental: درسته. خیلی
واقعاً دورهی لیسانس پرباری دارید، نسبت به مایی که الان داریم لیسانس میخونیم.
دکتر خادمیان: ببین یه چیزی که
خیلی مهمه به نظر من networkingئه. یعنی مثلاً دکتر
اردکانی رو یکی از دوستان قدیمی المپیادی به من معرفی کردند. یعنی همهی اینها نتیجهی
یهسری گپ زدن و آشنایی و اینها بود.
استاد نمیاد به شما بگه بیا دانشجوی من باش، هیچ جای دنیا
این کار رو نمیکنند. خودتون باید پیگیری کنید. مثلا اگر کسی از دانشگاه دیگهای
براتون سخنرانی کرد یا مقالهای ازشون خوندید و کارشون رو دوست داشتید، ایمیل بزنید بگید دوست دارید
باهاشون صحبت کنید. مطمئن باشید خیلیها استقبال میکنند. برید و باهاشون صحبت کنید، شاید از استاد و فضای کاری
و پروژه خوشتون اومد و همکاری کردید. شاید هم جور نشد. ولی تا وقتی جلو نرید و
درخواست ندید، فرصتی فراهم نمیشه براتون. هر زمانی هم شروع کردید، خوبه. سال اول،
دوم، سوم، ،مهم نیست.
ExperiMental: یه خوبی که
المپیاد داره به نظرم و ما که با کنکور اومدیم، نداشتیم همینه که networkهای خیلی قویای ایجاد شده بین ما و المپیادیها. بعد از یه
طرف دیگه هم آدم احساس نمیکنه که تو دورههای لیسانس اونقدر سواد داشته باشه که
بتونه کار انجام بده ولی انگار مثلاً المپیاد اون سواد رو از قبل بهتون داده.
دکتر خادمیان: ببین المپیاد بحث networkاش کاملاً درسته، ولی مثلاً توی اون تیم iGEM، ما بچههای غیرالمپیادی داشتیم؛ یعنی اینجوری نبود که همهاش
بچههای المپیاد باشن.اون network
رو واقعاً قبول دارم، خیلی جاها هم خیلی خیلی سود رسونده به من. هنوز هم با بعضی از همدورهایها و اساتید اون دوران در
ارتباط هستم. ولی از نظر تجربهی کار
آزمایشگاهی، به نظرم تفاوت اونقدر زیاد نیست. نمیدونم الان باشگاه چطوره، ولی کارهای
آزمایشگاهی المپیاد زمان ما اونقدر زیاد نبود؛ یه کارهایی میکردیم، ولی اونجوری
نبود که به کار آزمایشگاهی دورهی لیسانس خیلی مستقیم ارتباط داشته باشه. بیشتر
اون آشنایی با فضای آزمایشگاه مهم بود.
از یه جایی این labelهای المپیادی و
غیرالمپیادی و... بیاهمیت میشه. مثلاً من فکر کنم در دورهی لیسانس شاید سال
اول یهکم همکلاسیها حساس بودند که فلانی
المپیادیه، فلانی المپیادی نیست. ولی بعدش دیگه کسی اهمیتی نمیداد.
خلاصه در ظاهر ممکنه به نظر بیاد که بچههای المپیادی خیلی
از شما جلوتر هستند، ولی نهایتا به نظرم تفاوتها اونقدر زیاد نبود. زمان ما بچهها
چون بیوتکی بودند، میتونستند دورهی لیسانس برن جاهایی مثل رویان کارآموزی کنند
و خیلیهاشون المپیادی نبودند. یعنی در اون مقطع مهم نبود دیگه.
در کل من همیشه این ها رو نسبی میبینم. همیشه آدمی هست که
از ما باهوشتره، خفنتره، پولدارتره، network
بزرگتری داره، آدمهای بیشتری میشناسه، تجربهی بیشتری داره و .... اونا
شرایطی داشتند، ما هم شرایطی داریم و خب هرکس از اون چیزی که داره استفاده میکنه
و میره جلو. به نظرم این تفکر قربانی بودن صرفاً ما رو ساکن میکنه.
ExperiMental: پس دکتر به طور کلی اگه به افرادی که تو مقطع کارشناسی
در حال تحصیلاند بخواید توصیهای بکنید، توصیهتون همینه که توی لبهای مختلف کار
کنند؟
دکتر خادمیان: حالا نه لزوما تو آزمایشگاههای
مختلف؛ اگر چیزی هست که علاقه دارید بهش، مثلاً کار بیوانفورماتیک یا کار
آزمایشگاهی و ...، دنبالش برید. تجربهی ریسرچ به دست بیارید. اگر جایی مثلاً دانشجوی فوق لیسانسی دیدید که
پروژهاش رو دوست دارید، میتونید بگید من بیام دستیار شما بشم. من مثلاً یک
تابستون کامل دستیار یکی از بچههای سال بالایی بیوتک بودم و کاری که میکردم این
بود که براش پایپت میکردم،
خب صرفاً روزی سه چهار ساعت میرفتم، میگفت مثلاً این تست آنزیمی رو انجام بده
برای من. پروژهی ارشدش بود و خیلی هم خوش میگذشت! یعنی لزوماً اینطور نیست که
شما حتما مستقیم با اون استاد کار کنی. برید بچرخید و با آدمها صحبت کنید و networkتون رو قوی کنید و اگر چیزی چشمتون رو گرفت، نترسید. برید
جلو و ابراز کنید که علاقه دارید یا مطالعه کنید در موردش. دورههای کلاسی آنلاین
بردارید. با استاد یا دانشجوی ارشد یا دکترا صحبت کنید. پروژههای خیلی خیلی زیادی
داره انجام میشه الان توی ایران. مثلاً کارهای بیوانفورماتیکی که شما میتونید
با یک استاد در دانشگاه شیراز یا مشهد همکاری
کنید. مخصوصاً در این دوران کرونا که همه چیز هم غیرحضوری شده.
در کل به نظرم بار درسی دورهی لیسانس زیاد نیست و میتونید
از وقت آزادتون استفاده بکنید. مثلاً زبان انگلیسیتون رو قوی بکنید، چون شما هر جا
بخواید برید، باید زبان انگلیسی قوی داشته باشید. اگر زبان انگلیسیتون خوبه، خب
میتونید روی جنبههای دیگه مثل ریسرچ بیشتر تمرکز بکنید.
ExperiMental: سوال بعدی این که چطور شد که گرایش میکروبیولوژی رو واسهی
ارشد و دکتری انتخاب کردید؟ چی باعث شد که انتخابش بکنید و راضی هستید از گرایشی
که انتخاب کردید؟
دکتر خادمیان: سیستم پذیرش
دانشگاه ایلینوی خیلی جالبه. اینطوریه که یک School of Molecular and
Cellular Biology داره
که بهش میگن MCB و این MCB
چهار تا دپارتمان مختلف داره: بیوشیمی، میکروبیولوژی، زیستشناسی سلولی و
فیزیولوژی. شما وقتی که اپلای میکنید، از یکی از دپارتمانها پذیرش میگیرید. وقتی
که وارد شدید، ترم اول یه سری کلاس دارید، بهعلاوه یهسری روتیشن؛ یعنی حداقل سه
تا روتیشن پنج هفتهای توی سه تا آزمایشگاه انجام میدید. شما قبل از شروع هر
روتیشن، یه لیست از آزمایشگاههایی که دوستشون دارید تهیه میکنید و میدید به
دپارتمان. و این آزمایشگاههای میتونند از هر ۴ دپارتمان باشند، نه فقط اونی که
ازش پذیرش دارید. نهایتا به شما میگن که کدوم یکی از این آزمایشگاهها محل روتیشن
شماست. معمولاً سعی میکنند گزینههای بالاترتون رو بهتون بدن ولی ممکنه که شما مثلاً
گزینهی هشتم لیستتون بهتون بخوره. پنج
هفته توی اون آزمایشگاه کار میکنید، و میرید روتیشن بعدی. در نهایت آخر ترم اول
تصمیم میگیرید که کدوم آزمایشگاه رو میخواید برید. با اون استاد صحبت میکنید
و اگر همه چیزاوکی بود دانشجوی اون استاد میشید. و دپارتمان شما تغییر میکنه به
دپارتمانی که اون استاد داخلشه.
بعدها استادم میگفتند که بررسی کردند که چند درصد از بچهها
نهایتا درهمون دپارتمانی که اول کار ازش پذیرش گرفتند میمونند و چند درصد به یه
دپارتمان جدید میرن. نسبت ۲۵ درصد به ۷۵ درصد بود. یعنی این سیستم روتیشن باعث میشه
۷۵ درصد بچهها به پروژههای کاملا جدید و متفاوتی علاقهمند بشن و به آزمایشگاهی
برن که شاید هیچوقت بهش فکر نمیکردند. این نشون میده که داشتن گزینههای متعدد
چقدر به فرد کمک میکنه که علائقش رو بشناسه و بهتر تصمیم بگیره.
پذیرش من برای دپارتمان بیوشیمی بود. فکر میکنم اون زمان
همهی بچههای بیوتک در دانشگاه ایلینوی، دپارتمان بیوشیمی یا سلولی بودند.
روتیشن اولم با استادی در دپارتمان بیوشیمی بود که من بهخاطر اون استاد رفته بودم دانشگاه
ایلینوی. خیلی خیلی کارشون رو دوست داشتم. synthetic biology
کار میکردند. من هم زمینهی کار در این رشته رو داشتم و از قبل باهاشون در
ارتباط بودم. خیلی خوشحال بودم که روتیشن اولم با ایشونه، ولی بعد از سه روز دیدم
من دیگه نمیخوام اینجا کار کنم، با وجود این که هم کار و هم استاد رو خیلی دوست
داشتم. مشکل این بود که در این آزمایشگاه
نسبتاً بزرگ (حدود ۳۵ دانشجو و پستداک و محقق)، بهجز من و یک آقای امریکایی،
تمام افراد اون آزمایشگاه هموطن استاد بودند و همهجا به زبان خودشون توی صحبت میکرد.
من مثلاً اسم خودم رو میشنیدم تو حرفاشون، ولی نمیدونستم چی دارن میگن. از
نظر روحی واقعا بودن توی اون محیط که کسی با من صحبت نمیکرد و من هم حرفاشون رو
متوجه نمیشدم، خیلی خیلی سخت بود. به سختی اون پنج هفته رو تموم کردم و تصمیمم
برای رفتن به اون آزمایشگاه و کار کردن با اون استاد کلا عوض شد. درواقع
فاکتورهایی که من قبلا حتی بهشون فکر نمیکردم، کاملا انتخاب من رو عوض کردند.
در روتیشن بعدی من آزمایشگاه دکترImlay رو انتخاب کردم. خودشون رو
خیلی دوست داشتم و گروه رو خیلی دوست داشتم، ولی کار رو اصلاً دوست نداشتم؛ نهایتاً
خیلی حرف زدیم با همدیگه و با بچههای سال بالایی هم خیلی صحبت کردم. همه به من
میگفتند که استاد و جو آزمایشگاه خیلی مهمتر از موضوع پروژهاست. استاد و
آزمایشگاه بد میتونن باعث بشن از موضوعی که خیلی دوستش داشته داری متنفر بشی، و
برعکس استاد و لب خوب میتونند باعث بشن که به موضوع علاقهمند بشی.
ExperiMental: و این محقق شد؟
دکتر خادمیان: آره. چون استاد من
در دپارتمان میکروبیولوژی بودند، من هم به اون دپارتمان منتقل شدم. یکی دو ترم اول
واقعاً به من سخت میگذشت. بهخاطر این که
فکر میکردم علاقهی اصلی من بیوشیمیه و نه میکروبیولوژی. در تمام این مدت دائم
با استادم صحبت میکردم و در نهایت اون احساس راحتی که استادم و بچههای آزمایشگاه
به من میدادند، باعث شد علاقهمند بشم به کار. استادم این اجازه رو داد که من context رو خودم تعریف کنم؛ یعنی پروژهای در ابتدا شاید یه پروژهی میکروبیولوژی/فیزیولوژی
بود رو برداشتم گذاشتمش توی زمینهی تکامل
حیات. من در واقع پروژهها رو کمی تغییر دادم و بردم به سمتی که خودم دوست داشتم. در نهایت
خیلی خوشحال بودم که این آزمایشگاه رو انتخاب کردم. دپارتمان، دپارتمان خیلی خوبی
بود و استادم استاد خیلی خوبی بود. سختیهای خودش رو داشت تمام این دوران، ولی در نهایت
به نظرم بد نگذشت واقعاً.
ExperiMental: استاد مهرمحمدی
هم اگه بشناسید، حالا ما قبل از شما با ایشون مصاحبه کردیم، ایشونم میگفتند که دانشگاه
Yale بودند، اول wet lab کار میکردند تو همین حوزهی بیوشیمی و بعد مجبور شدند که منتقل
شن به دانشگاه کرنل و اونجا رفتند سمت computational و اینها و اون موقع تازه راضی شده بودن که من سر جای درستم قرار
گرفتم با این که خودشون فکر میکردند که انفورماتیک کار خودشون نیست.
دکتر خادمیان: دقیقاً. من این باز
بودن گزینهها رو در انتخاب رشتههای توی ایران ندیدم؛ یعنی شما مثلاً انتخاب میکنی
که ارشد میخوای ژنتیک بخونی، و دیگه فرصت بررسی گزینههای دیگه رو نداری. این یکی
از دلایلیه که من تأکید میکنم برید دنبال زمینههای مختلف. حتی اگر موضوعی هست که
اصلاً فکر نمیکنید دوست داشته باشید، باز هم برید کمی در موردش بخونید، برید کتابهاش
رو ورق بزنید، برید مقالههاش رو نگاه بکنید، ممکنه یهو یه چیزی چشمتون رو بگیره. دورهی لیسانس شاید شما رو اونقدر آماده نکنه برای
این که بفهمید که به چی علاقه دارید و یکم این کنجکاویها و جستجوهای اضافی لازمه.
ExperiMental: کلاً حس میکنم
که مثلاً توی گروه حالا من فکر میکنم یه جوریه که بچهها رو خیلی یهجهته میبره؛
یعنی مثلاً ما چیزی در مورد بیوتکنولوژی دریایی نداریم. اصلاً نمیدونیم چی داره
میگذره اون تو و من خودم یه مقداری مثلاً خامم شاید. الان مثلاً به کشاورزی فقط
فکر میکنم در حالی که باید بگردم نگاه بکنم، چیزهای دیگر رو ببینم، بعد تصمیم
بگیرم و این خیلی به نظرم عیبه تو گروه ما.
دکتر خادمیان: دقیقاً. یکی از
مشکلات گروه زمان ما این بود که تمرکز پروژهها یا روی بیوشیمی بود یا سلولی/پزشکی.
تنوع زیادی وجود نداشت. من همیشه به کشف چیزهای جدید علاقهداشتم، و نقطهی شروع
پیدا کردن چیزهای جدید توی basic scienceئه،
نه applied science. لزوما اینطور
نیست که شما با کار در علوم پایه مثلا یک داروی سرطان پیدا کنید؛ اونم خیلی باحالهها!
اونم چیز جدیدیهها! ولی به نظرم سطح خلاقیت، آزاد بودن و ناشناخته بودن فضایی که
داری واردش میشی، توی basic science بیشتره. basic science
دنیایی از هزاران چیز ناشناختهاست، بعضی جاهاش رو حتی یک نفر قبل از شما نرفته.
شما شروع میکنی توی اون دنیا برای خودت راه میری و کشفش میکنی. اینش برای من
خیلی جالب بود.
این فضا جزو اون چیزهایی بود که ما توی گروه expose
نشده بودیم بهش. تمام کارهایی که میدیدیم، کاربردیبودند: داروی سرطان
پیدا میکنی یا Stem cell therapy
میکنی. مثلا میکروبیولوژی توی گروه به عنوان یک گزینه مطرح نبود. یکی از
گاردهایی که داشتم به میکروبیولوژی ناشی از همون ذهنیت بود که مثلاً کی میره میکروبیولوژی
میخونه! و خب بعد دیدم که دنیا خیلی بزرگتر از این حرفهاست.
ExperiMental: حالا من یه سوالی دارم و متوجه نشدم؛ یعنی تو اکانت
لینکدینتون یه Master و PhD رو اصلاً جدا گذاشتید ولی زمانهاشون انگار همپوشانی داشتند.
دکترای مستقیم رفته بودید شما؟
دکتر خادمیان: آره. پذیرش من برای
دورهی دکترا بود، ولی در آمریکا خیلی از پروگرمهایی که پذیرش مستقیم به دکترا
دارند، بعد از مرحله ی دفاع از پروپوزال به شما یک مدرک مستر اشانتیون میدن!
در واقع شما دو سال اول رو روی پروژهی دکتراتون کار میکنید.
بعد دیتاهای اون دو سال رو میبرید و جلوی کمیته ارايه میدید، و یک پرپوزال هم مینویسید
برای ادامهی کار. این جلسه رو تقریبا معادل دفاع ارشد در نظر میگیرن و وقتی این
امتحان رو پاس کردید، مدرک ارشد رو میگیرید.
ExperiMental: خب حالا برای
افرادی که توی دورهی دکتری یا ارشدند چه توصیهای دارید؟
دکتر خادمیان: فکر کنم مهمترینش
این باشه که حواسشون به سلامتیشون، مخصوصا سلامتی روحیشونباشه. چون کار، در نهایت انجام میشه. زیاد میمونی
آزمایشگاه، کار میکنی، پیش میره. ولی اون چیزی که خیلی باید مراقب باشی
از دست نره، سلامتی روحیته. فشار خیلی زیاده. بسته به این که کجا دارید این کار رو
انجام میدید نوع فشارها متفاوته. مثلاً برای بچههایی که ایران مونده بودند،
فشار مالی بود (مثلاً حقوقی که دارن میگیرند کافی نیست یا اصلاً حقوقی نمیگیرند)
یا موادی و وسایلی که میخواستن گیر نمیومد، یا ... برای بچههایی که خارج از ایران بودند، خب دوری و
تنهایی بود. توی کشور غریبی هستی، بیگانهای، عملاً شهروند درجه چندم حساب داری میشی.خیلی
مشکلات متفاوتیه، ولی در نهایت فشار روحی برای همه خیلی زیاده و اگر که به صورت
فعال هی مراقب خودت و سلامت روحیت نباشی، خیلی سریع فرو میری در یک چاه سیاه
عمیق.
حلقههای دوستی داشته باشند، مخصوصا از بچههایی که در
شرایط مشابه هستند. تنها نمونند. خیلی خیلی زیاد دیدم و خودم هم تجربه کردم که یه جاهایی
آدم کم میاره. باید آدمهایی داشته باشی که بتونی بهشون اعتماد بکنی که دستت رو
بگیرند و تو رو بلندت بکنند.
و این که با استادی کار بکنند که از لحاظ فکری با همدیگه
بخونند، سیستم فکرشون یکی باشه. اگر شما کسی هستید که دوست دارید مستقل کار بکنید،
ولی استادتون دائم شما رو چک میکنه، اصطکاک ایجاد میشه و نمیتونید کار کنید. یا برعکس اگر دوست دارید
از استادتون کمک بگیرید ولی اون فقط ۶ ماه یه بار بخواد شما رو ببینه، باز هم مشکل
ایجاد میشه. اون match بودن بین سیستم
فکری خیلی مهمه، حتی خیلی مهمتر از اون پروژهای که کار میکنید.
و به جز اینها، برای شروع کار عجله نکنید. گزینههاتون رو تا جایی که میشه باز بذارید. موضوعی
که همین امروز باهاش آشنا شدید ممکنه به علاقهی اصلیتون تبدیل بشه. دنیا خیلی بزرگه،
علم خیلی گسترده است، خیلی اتفاقهای جالبی داره در هرگوشهاش میفته. چراغ قوهی بیوتکنولوژی
فقط روی تکهی خیلی کوچکی از اون دنیای بزرگ نور انداخته. چراغ قوههای خودتون رو
بردارین، برید، بگردید، پیدا کنید.
ExperiMental: درمورد تز دکتراتون یه توضیح مختصر میدید که دربارهی
چی بود؟ نتیجهاش چی شد؟ سوال اساسی چی بود؟
دکتر خادمیان: درباره پروژهی دکتری،
اتفاق نهچندان خوشایند که برای من پیش اومد، این بود که بعد از دوسال مجبور شدم
پروژهام رو کامل تغییر بدم. سه هفته مونده به امتحان prelim
یا همون دفاع از پروپوزال، من
و استادم به این نتیجه رسیدیم که این پروژه دیگه جلو نمیره. در واقع نتیجهی اصلی
کار ما توسط یک آزمایشگاه دیگه اسکوپ شد. من پلن بعدی پروژه رو راه انداختم، ولی
اون فرضیه اشتباه از آب دراومد. حالا ما دوتا راه داشتیم؛ یا این که به این پروژه بچسبیم
و سعی کنیم که یه چیزی از توش بیرون بکشیم یا این که کلاً همه چیز رو عوض کنیم.
تصمیم ما گزینهی دوم بود. یکی از اون نقاط خیلی تاریک در دورهی دکتری برای من همین
بود. انگار من نتیجه دو سال کارم رو دور ریختم و از سال دوم دوباره از صفر یه پروژهی
جدید رو شروع کردم. من به کمیتهی علمی تزم ایمیل زدم، ماجرا رو توضیح دادم و
بهشون گفتم که من باید یه پروژهی دیگه رو از صفر شروع کنم. آزمون رو سه ماه عقب
انداختیم و من روی پروژهی جدید یه سری داده جمعآوری کردم. نهایتا با دادههای
اون سه ماه امتحان رو قبول شدم.
من به جز اون پروژهی ابتدایی دوتا پروژهی دیگه برای تز دکترام
داشتم. در پروژهی اول آنزیم جدیدی رو
پیدا کردیم که میتونست پراکسید هیدروژن رو تخریب کنه. ما نشون دادیم که برخلاف انتظار، این آنزیم کارش
حفاظت از سلول نیست، بلکه به سلول کمک میکنه که پراکسید هیدروژن رو تنفس کنه.
سوال اصلی پروژهی دوم
این بود که چرا رشد باکتریهای بیهوازی اجباری در معرض هوا متوقف میشه. از قبل
تیکههایی از این پازل دراومده بود و کار ما یه تکهی دیگهای رو به این پازل اضافه
کرد. درواقع مثل یک حلقهی اتصال باعث شد که بقیهی تکهها معنادار بشن. ما نشون دادیم
که اثر خود مولکول اکسیژن در این پروسه خیلی بیشتر از گونههای فعال اکسیژنه. هردوی
این پروژهها رو خودم در موضوع کلی تکامل حیات قرار میدادم و با این نگاه پیش میرفتم.
ExperiMental: درسته، خیلی ممنون از توضیحات مختصر و مفیدتون. سوال بعدی
ما دربارهی مهاجرتتونه. البته با اون پیشینهای
که شما تو ایران داشتین و همهی پروژههاتون به نتیجه نمیرسید، قابل حدسه
که علاقه به رفتن پیدا کرده باشید ولی به طور کلی چرا مهاجرت کردید و از ایران
رفتید؟
دکتر خادمیان: من واقعاً تا سال سوم
هیچ تمایلی به رفتن نداشتم، یعنی فکرش رو هم نمیکردم. یکی از دلایلی که بیوتک رو انتخاب
کرده بودم، این بود که به خودم میگفتم در هشت سال میتونم دکترام رو بگیرم. ولی
کمکم دورهای پیش اومد که یه سری تحریمها شروع شد. خودمون برای خیلی از کارهایی
که انجام میدادیم، مشکل پیدا کردیم. مثلاً برای کار iGEM
ما آنزیمی میخواستیم که چهارماه منتظرش بودیم. آنزیمی که باید در منفی
بیست درجه با یخ خشک منتقل میشد، چهار ماه توی ادارههای پست آلمان و ترکیه و دبی
و جاهای دیگه دست به دست شده بود و تهش چیزی که به ما رسید، اصلاً فعالیتی نداشت.
یا مثلاً یه سری از بچههای سال بالایی ما که توی آزمایشگاه با کیتها خاصی کار میکردند.
قرار بود که چهار تا کیت صد تایی بگیرند و روی چهارصد تا مریض کار کنند. با شروع
تحریمها قیمتها بالا رفت و بودجه فقط به خرید یه کیت میرسید. یهو کل این پروژه
کاهش پیدا کرد به فقط صد تا نمونه. کلی مثالهای اینجوری در عرض مدت کوتاهی اتفاق
افتاد.
فکر میکنم که الان بعد از این همه سال یه سری راه حلهایی
پیدا شده. مثلاً شرکتهای بیوتک داخلی برخی از این مواد و کیتها رو تولید میکنند.
یا خرید از خارج کمی راحتتر شده. اونموقع شروع همهی این اتفاقات بود و همه تو شوک
بودند. هیچکس نمیدونست باید چیکار کنه. یکی از دلایلم برای رفتن همین کاهش
ناگهانی منابع و امکانات بود. به جز اون، علاقهام بیشتر به مطالعات علوم پایه بود
که همونطوری که خودتون گفتید توی گروه خیلی بهش توجه نمیشد. از اون طرف هم میدیدم
بچههایی که رفتند میتونند روی اون چیزهایی که دوست دارند تمرکز کنند. اون موقع
فکر کردم شاید گزینهی بدی نباشه و امتحانش کنم.
ExperiMental: از موقعی که شما
رفتید، دلار هنوز داره میره بالا :))
دکتر خادمیان: من این رو به هرکی میگم
خندهاش میگیره. من فروردین سال ۹۱ رفتم بلیت هواپیما بگیرم، با دلار دولتی هزار
و صد تومن! خیلی هم نمیدونستم مثلاً ویزای آمریکا دقیقا چطوره و ویزای سینگل چیه!
نمیدونستم نمیتونم برگردم. برای برگشت هم برای دسامبر اون سال بلیط گرفتیم. خیلی خوشبین
بودم که دسامبر که تعطیلات زمستونیه من برمیگردم ایران. هیچ ایدهای نداشتم و هیچ
کدوم از این اطلاعاتی که الان در دسترسه رو
هم نداشتم. شهریور، قبل از پروازم، رفتم دلار بگیرم که با خودم بیارم. اونموقع گفتن
دلار دولتی خیلی گرون شده. شده بود هزار و سیصد تومن. دوباره من سال ۲۰۱۶ برگشتم ایران
دلار سه و پانصد بود فکر کنم. الان کلاً قیمتهایی که شما میگید رو نمیتونم تصور
کنم. از نظر اقتصادی شاید اونموقع بهتر از الان بود. حداقل قیمت دلار خیلی پایینتر
بود. الان با بچههل صحبت میکنم میبینم خیلیا دوست دارند اپلای کنند ولی به خاطر
هزینههای بالای اپلیکیشن و امتحان زبان و بلیط و ... نمیتونند.
ExperiMental: حالا یه چیز بامزهای
که آقای مرعشی توی مصاحبهشون برای دلیل خارج رفتنشون میگفتند «من ازدواج کرده بودم
و از پس هزینههاش برنمیاومدم. با خودم گفتم اگر برم اونجا فاند میگیرم و هم
درسم رو میخونم و هم پول درمیارم.»
دکتر خادمیان: کاملاً درک میکنم.
فکر کنم مثلاً بچههای ارشد و دکتری توی ایران یا حقوق نمیگیرن یا مبلغ خیلی خیلی
کمی میگیرن. واسه همین به نظرم یک تصمیم کاملا منطقیه.
ExperiMental: سوال بعدی اینه که به نظر شما چه مقطعی برای مهاجرت کردن بهتره؟
دکتر خادمیان: خیلی بستگی داره؛ چیزهای کلی که میتونم بگم اینه
که کسی که ارشد میگیره، برای دورهی دکتری میتونه جاهای بهتری بهتره. چون در دورهی
ارشد دو سال کار کردید و احتمالاً مقالهای دارید که داره چاپ میشه یا چاپ شده. اینها
همه شانس پذیرش در دانشگاههای بهتر رو بالا میبره. حالا یه سریها هستند که
تصمیم گرفتند ایران بمونند و ارشدشون رو بگیرن. یه سری هم هستند که میان یه دانشگاه
اول ارشدشون رو میگیرن و بعد دوباره برای دکتری اپلای میکنند یه جای جدید. حتی
ممکنه پذیرش برای دکتری بگیرن ولی بعد از دو سال طی همون پروسهای که گفتم یه مدرک
ارشد بگیرن و بعد به دپارتمان اعلام کنند که من دیگه نمیخوام اینجا ادامه بدم و اپلای
میکنند میرن یه دانشگاه بهتر که دکتراشون رو بگیرن.
واقعاً فکر میکنم که خیلی به شرایط اون فرد بستگی داره. این
که چهقدر بخواد ریسک کنه و این که چهقدر اون دانشگاهی که میره و فضا براش مهمه.
مثلاً زمانی که من توی گروه بودم، به احتمال خیلی زیاد اگر یه سال میموندم، میتونستم
ارشدم رو بگیرم ولی توی اون شرایط حس کردم که دوست دارم الان برم. خیلی تصمیم
جامعی نبود که بخوام توصیه بکنم به کسی که الان بره یا بمونه ارشد.
ExperiMental: یه چیزی که بین سرچهامون توی صفحهی توییترتون به چشممون
اومد این بود که توی هدرتون طرح اسلیمی گذاشته بودین یا کلا ریتوییتهاتون از فرهنگهای
ایرانی بود. به نظرم اومد که هنوز علاقه دارین که فرهنگ ایران رو پیگیری کنید. از
یک طرف دیگه هم ارائهی آخری که داشتید درباره ماموریت فرود مریخنورد ۲۰۲۰ با یه گروه
ایرانی با دانشجوهای ایرانی بود. سوالمون اینه که ارتباطاتتون رو تا چه حد با ایران
و زندگی ایرانی حفظ کردید؟ و اونجا چه قدر در معرضش هستید؟
دکتر خادمیان: ببینید چون بعد از
مهاجرت دیگه توی محیط نیستی، باید فعالانه دنبال حفظ کردن این ارتباط باشی. یعنی چیزی
که قبلاً دائم تو ایران در جریانش بودی، الان باید بری دنبالش بگردی و براش انرژی
صرف کنی. من خیلی خوششانس بودم که دورهی دکترام تو شهری بودم که ایرانی زیاد بود
و ما برای هشت سال جلسات هفتگی کتابخوانی داشتیم. جلسات هفتگی شب شعر داشتیم که برخی
از این جلسات رو من میچرخوندم. ما اساتید رو دعوت میکردیم و میاومدن، شعر میخوندیم
و تحلیل ادبی میکردیم. یک انجمن ایرانیان بود که اونموقع عضوش بودم. فکر کنم الان
کتابخونهی پنج طبقهی من شاید سه طبقهاش شعر و کتابهای فارسیه. این ارتباط چیزی
بود که خیلی فعال دنبالش بودم که نگهش دارم.
پروژهی استروبیولوژی هم همین اواخر شروع شد. من دارم با یه
سری از بچههایی که به اخترزیست (Astrobiology)
علاقهمند هستن، همکاری میکنم. در واقع من یک ارائه برای گروه بیوتک دادم و از
اونجا بچهها با من تماس گرفتند و افراد دیگه رو معرفی کردند و افراد رو با من
لینک کردند. در نهایت با کارگروه استروبیولوژی تحت نظر اتحاد زیستشناسان ایران
آشنا شدم و الان دارم با اونها همکاری میکنم. اولین پروژهمون اون پروژهی مریخنورد
بود و تمام بچههایی هم که شرکت کرده بودند، ایران بودند. هرکدومشون یه تعدادی اسلاید
درست کرده بود و مطالبی خونده بودند و اومدند به صورت یک کار گروهی ارائه دادند. این
کار برای من خیلی ارزشمند بود؛ یادمه با یکی از دوستانم دربارهی این پروژه حرف میزدم
و گفت خب همه بچههای بیوتک دانشگاه تهراناند دیگه. گفتم که نه، اتفاقاً دانشجوهایی
از دانشگاه زابل داریم، از دانشگاه سمنان و آمل و مشهد و تبریز و شیراز. جاهایی که
در شرایط عادی شاید شرایط و امکانات این که بخوان توی چنین پروژهای شرکت کنند رو نداشتند. حالا یه خوبی
کرونا این بوده که همهچیز آنلاین شد و چنین پروژههایی از دلش بیرون اومد.
در کل خیلی خیلی دوست دارم که ارتباطم با ایران رو حفظ کنم.
ایران و شیراز رو خیلی دوست دارم و واقعاً هیچ جایی برای من مثل شیراز نمیشه. از هرچیزی
که من رو یاد ایران و شیراز بندازه استقبال میکنم. واقعا من گاهی وقتها میگم که
برای من دوری از شیراز شاید سختتر از دوری از پدر و مادرمه. همیشه سعی میکنم یه
تکههایی ازش همراهم باشه هرجا میرم.
توی مهاجرت آدم
همیشه از یه سری چیزها باید دل بکنه. از نظر روحی خیلی هزینههای غیرملموسی داره.
مثلا از یک منبع بزرگ عشق و محبت و انرژی که خانواده و دوستانت بهت میدادن دور
میشی. از همهی اونها جدا میشی و یک جایی یه شهروند درجه چندم میشی؛ اینجا حتی اگه استاد دانشگاه و رییس شرکت هم بشی،
وقتی توی خیابون داری راه میری یه آمریکایی نیستی، یه آلمانی نیستی، یه انگلیسی
نیستی و این چیزی هستش که همیشه میمونه باهات. حالا این که تصمیم داشته باشی که
بمونی یا نه دیگه خیلی خیلی شخصیه بهنظر من.
ExperiMental:
حالا یه سوال دیگه که یه ذره شخصیتره. ممکنه که یک روز تصمیم بگیرید که برگردید
ایران؟
دکتر خادمیان: دوست دارم واقعاً، یعنی چیزی نیستش که
صددرصد ردش کنم، ولی حداقل میدونم که الان شاید شرایط فراهم نباشه. یه دلیلش اینه
که پروژههایی که من دوست دارم روشون کار کنم، درعلوم پایه، چیزهایی نیستش که توی سیستم آموزشی ایران اولویت
داشته باشند. اصلاً نمیدونم که مثلاً هزینهی تحقیقاتی گرفتن برای چنین پروژههایی
چقدر میسر باشه. یه سری هم دلایل شخصیه.
چیزی که توی این سالها برام مشخص شده اینه که هیچ چیز
مشخص نیست! اینقدر چیزهای عجیب و غریب توی زندگی آدم اتفاق میافته که در یک
لحظه ممکنه یهو همهی تصمیمات عوض بشه، یه اتفاقی بیفته که کلاً همهچی تغییر
کنه، واسه همین همیشه توی فکرم گزینهها بازند.
ExperiMental: الان به چه
فعالیتهایی مشغولید؟ توی تحقیقاتتون همین الان، دقیقا به دنبال جواب چه سوالی
هستید؟
دکتر خادمیان: الان پروژهی فوق دکترای من سوالیه که مستقیماً به
تکامل حیات ارتباط داره. در پروسهی تکامل یوکاریوتها، میدونیم که یک سلول یک
سلول دیگه رو بلعیده و اون سلول دوم تبدیل به میتوکندری شده. این اتفاق، نقطهی شروع
تکامل یوکاریوتهای اولیه بوده.
نظریهای
که الان شواهد خیلی زیادی براش وجود داره، اینه که سلول اول یک آرکی بوده و و
سلول دوم یک باکتری. اما بزرگترین سوالی که فعلا حل نشده، منشا غشای سلولهای
یوکاریوتیه. غشای سلولی آرکیها کاملا با باکتریها و سلولهای یوکاریوتی
متفاوته. آرکیها غشای آیزوپرونویدی (isoprenoid)
دارند و آنزیمهایی که اینها رو میسازند هم کاملاً متفاوت هستند. سوال اینه که
اگر جد اولیه یک آرکی بوده، چرا غشای سلولهای یوکاریوتی باکتریاییه و آرکیایی نیست؟ و سوال خیلی مهم
بعدی اینه که چه اتفاقی افتاده این وسط؟ یکی از نظریههایی که الان طرفدار داره
نظریهی transition هست. این نظریه
میگه بعد از ورود باکتری به آرکی، ژنهای لیپیدهای باکتریایی طی یک سری پروسههای
انتقال ژنی از ژنوم باکتری وارد ژنوم اون آرکی شدند و به تدریج جایگزین ژنهای لیپیدهای آرکیایی شدند. درنهایت انگار
یک گذر تدریجی از غشایی که کاملا آرکیایی بوده به غشایی که کاملا باکتریایی هست
صورت گرفته. اگر این نظریه درست باشه، ما باید در طی تکامل یکسری سلول با غشای
ترکیبی داشته باشیم. این ایده همیشه مطرح بوده ولی هیچوقت چنین غشای ترکیبیای
هیچجا مشاهده نشده. تا حدوداً دو سال پیش، در یک آرکی که از اعماق اقیانوس پیدا
کردند! دیدند که این آرکی هم میتونه لیپید باکتریایی بسازه، هم لیپید آرکیایی.
و به نظر میاد که همون حلقهی گمشدهاست. ما توی این آرکی ژنهایی رو شناسایی
کردیم که به احتمال خیلی زیاد میتونند لیپیدهای باکتریایی بسازند. حالا پروژهی
من اینه که این ژنها رو اول حذف کنم، ببینم اثرشون چیه و بعد ببینیم که واقعاً
لیپید تولید میکنند یا نه. در واقع یهجورایی اون حلقهی گم شده رو داریم سعی
میکنیم شناسایی کنیم و ببینیم که اونجا چه خبره!
ExperiMental: یه چیزی که خیلی برای من جذاب بود توی
سوابق شما و در واقع اولین بار بود که میدیدم آستروبایولوژی یا اخترزیست بود. میشه
دربارهاش یه توضیح کلی بدید؟
دکتر خادمیان: حتما. در علم
استروبیولوژی سعی میکنیم خصوصیات حیات و همهی اون چیزهایی که روی کرهی زمین
تحت عنوان زیستشناسی میشناسیم رو بسط بدیم به فضای خارج از کرهی زمین. این که
سلولها چه خصوصیاتی دارند؟ چه کارهایی میکنند؟ چهجوری تکامل پیدا کردند؟ یعنی
به این فکر کنیم که اگر حیاتی خارج از زمین وجود داشته باشه، چه خصوصیاتی میتونه
داشته باشه؟
یک بخشی از این پروژهای که من دارم روش کار میکنم همینه.
بهعنوان مثال لیپیدهای آرکیایی یک دسته از مارکرهای زیستی یا بیومارکرها هستند. بیومارکرها مولکولهایی با
مانگاری بالا هستن که میتونن نشانهای از وجود یک نوع سلول خاص، یک پروسهی
بیوشیمیایی خاص، یا ... باشند. روی کرهی زمین از بیومارکرها برای اندازهگیری
عمر سنگها، اندازهگیری زمان پیدایش گونههای مختلف و ... استفاده میشه. در
استروبیولوژی، پیدا کردن بیومارکر خاصی مثلا در سطح مریخ میتونه نشونهی وجود
حیات باشه.
از جمله سوالهای اصلی که در استروبیولوژی مطرح میشه، اینه که
آیا حیات در جاهای دیگهای در این جهان وجود داره؟ اگه داره به چه شکلی
هست و دارای چه خصوصیاتی میتونه باشه؟ ما انتظار داریم چه خصوصیاتی داشته باشه؟
فرضاً اگر ما قراره در کرهی ایکس که سطحی داغ و اسیدی داره به دنبال حیات بگردیم،
قبلش نگاهی به کرهی زمین میکنیم. محیطهای مشابه رو پیدا میکنیم و خصوصیات سلولهایی
که در این شرایط زندگی میکنند رو بررسی میکنیم. در نهایت به یک لیست از خصوصیات
سلولی، ساختاری و بیوشیمیایی میرسیم که میتونیم از بعضی از اونها به عنوان
بیومارکر برای پیدا کردن حیات در کرهی ایکس استفاده کنیم.
ExperiMental: من حسم اینه
که یه ارتباطی هم باید به تکامل داشته باشه؛ درسته؟
دکتر خادمیان: بله، درسته. در واقع
یه بخش از سوالهای استروبیولوژی هم مرتبط به کارهای تکاملیاند.
ExperiMental: حالا بهطور کلی برای افرادی که به این حوزه
علاقهمند هستن یا اسمش رو شنیدن و میخوان دربارهاش تحقیق کنند چه کتاب یا کورسی
رو پیشنهاد میکنید؟
دکتر خادمیان: ما سر پروژهای که
با کارگروه اخترزیستشناسی اتحاد زیستشناسان ایران داریم، یک لیست از منابع
مرتبط به استروبیولوژی (کتاب، فیلم، دورهی آموزشی و .... ) تهیه کردیم که میتونید توی این لینک
ببینید.
https://tinyurl.com/AstrobioResources
من خودم دو تا دورهی آموزشی در کورسرا (اولی توسط اساتید
دانشگاه ادینبرا و دومی توسط دکتر بروس فوک از دانشگاه ایلینوی) و مستند کیهان
توسط نیل دگراس تایسون رو پیشنهاد میکنم. جزییات این منابع رو میتونید در لینک
ببینید. تعداد منابع فارسی متاسفانه هنوز محدوده. اگر شما هم منبعی میشناسید ،میتونید
از طریق فرم زیر برامون بفرستید تا به لیست اضافه کنیم.
https://tinyurl.com/SuggestAstrobio
در کل استروبیولوژی علم بسیار گستردهایه و جنبههای مختلفی داره. یعنی شما از ریاضی، فیزیک، زمینشناسی، علوم کامپیوتر، زیستشناسی،
میکروبیولوژی، از همهی اینها میتونید واردش
بشید. و از هر رشتهای، منابع مرتبط با استروبیولوژی رو میتونید پیدا
کنید.
ExperiMental: خیلی ممنون. سوال بعدی اینه که با توجه به این که
تحقیقات فعلیتون توی حوزهی بیسیک ساینسه و خب خیلیها مخصوصا توی ایران احساس میکنن
که بیسیک ساینس به دردی نمیخوره و بهتره ما اول کارهای کاربردی رو انجام بدیم، دارو
بسازیم و چیزهای دیگه. شما فکر میکنین که علوم پایه چه تاثیری، چه مستقیم، چه غیر
مستقیم میتونن توی جامعهی بشری بذارن؟ اصلا فکر میکنید نیازه که حتما تاثیری
بذارن یا نه؟
دکتر خادمیان: خب قبل از هر چیزی
به نظرم ما بیسیک ساینس کار میکنیم چون باحاله، جذابه و ذهن ما ذهن کاوشگریه و
دوست داریم بریم ببینیم چه خبره! اما خب پاسخ کمی منطقیترش اینه که همهی این
علوم کاربردی که ما داریم درموردش صحبت میکنیم، داره روی زیربنای علوم پایه
ساخته میشه؛ مثلا طراح فلان داروی سرطان، داره از مسیر سیگنالینگی استفاده میکنه
که حاصل کار صدها محقق علوم پایه بوده که تکه تکه جزییاتش رو مشخص کردند. یعنی
علوم کاربردی بدون علوم پایه معنا نداره.
درمورد استروبیولوژی به صورت خاص هم باز
دلیل اولم اینه که دنیا خیلی بزرگه و ما هیچ چیزی درموردش نمیدونیم، پس بریم
ببینیم خارج از کرهی زمین چه خبره؟ و دلیل دوم هم اینه که خب به نظر میاد در یک
مرحلهای ما دیگه نتونیم توی کرهی زمین زندگی کنیم و لازمه که جاهای دیگهای رو
برای زندگی انتخاب کنیم. بخشی از اهداف استروبیولوژی در اون راستاست؛ اینکه شرایط
زندگی رو در جاهای مختلف بسنجیم و ببینیم چطور میتونیم کرات دیگه رو هم مثل کرهی
زمین خراب کنیم!
ExperiMental: حالا اینی که میخوام بپرسم جزء سوالها نیست،
در واقع دغدغهی همیشگی خودم بوده. مثلاً وقتی آدمها درمورد مطالعات فضایی حرف
میزنند، من همیشه از این میترسم که اگر در نهایت به این نتیجه برسید که نتیجهای
نداره چه اتفاقی میفته؟ سرخورده نمیشید که این همه وقت گذاشتید؟
دکتر خادمیان: ببین، صادقانه اگر
بخوام بگم من به نظرم میاد احتمال اینکه در عمر کوتاه خودم شاهد پیدا کردن حیات
باشم تقریباً صفره. و احتمالاً تا نسلهای بعد هم نمیتونن حیات رو پیدا بکنند،
تا زمانی که به دستگاهها و تکنولوژیهایی دسترسی پیدا کنن که بتونه دوردستها
رو بره بگرده و خیلی مطالعات عمیقتری داشته باشه. نمیگم صفره ولی به نظرم
احتمالش خیلی خیلی کمه. اما اون چیزی که مهمه، اون مسیری هست که داره طی میشه؛ مثلاً
در مسیر پیدا کردن حیات من به شما گفتم که اگه بخوایم کرهی ایکس رو بررسی کنیم،
قبلش میایم باکتریها یا آرکیهایی که توی اون شرایط روی کرهی زمین زندگی میکنند
رو بررسی میکنیم. یعنی دانش ما دربارهی سیارهی خودمون گسترش پیدا میکنه. اون چیزهایی که طی اون مسیر داره به دست میاد،
میتونند منجر بشن به خیلی اکتشافات دیگهای که میتونه به صورت مستقیم و غیر
مستقیم روی زندگی انسانهای درحال حاضر اثر بذاره. خیلی همکاریهای بین رشتهای
صورت میگیره که از دل اونها، چیزهای دیگه هم بیرون میاد.
در کل من بعید میدونم کسی توی این حوزهها کار کنه و به
نظرش بیاد خیلی نزدیکیم به هدف. من شخصاً هیچ نقطهی پایانی نمیبینم برای این
کارها. حالا اگه حیات پیدا بکنیم روی مریخ خیلی خوبه، ولی به احتمال خیلی زیاد پیدا
نمیکنیم. یا نبوده، یا بوده و همهی آثارش از بین رفته، معلوم نیست واقعا. و
اگر پیدا نکنیم، تلاشمون رو ادامه میدیم و میریم جاهای دیگهی دنیا رو میگردیم.
ما مثل یه پروژهی دکتری بهش نگاه نمیکنیم که تهش به یه مقالهای برسیم و چاپ کنیم
تموم شه بره. و یکی از جذابیتهاش به نظر من همینه.
ExperiMental: پس به طور کلی میشه گفت که نتیجه، انگیزهتون
نیست، یعنی مسیر مستقیم نیست.
دکتر خادمیان: آره من فکر میکنم
مسیر خیلی مهمتر و جالبتره.
ExperiMental: یک چیزی که تو
صفحهی اسکولارتون به شخصه برای من خیلی جالب بود به جز اون مقالههای میکروبیولوژیتون،
یه عنوان دیگه هم بود: کمی
نمک و تخیل! میشه کمی دربارهاش توضیح بدین چون فقط یه
پاراگراف بود و میگفتین یک پرسشه که برام به وجود اومده و اینکه این پرسش رو
ادامه دادین یا فقط ثبتش کردین تا آیندگان برن دنبالش؟
دکتر خادمیان: فکر میکنم این رو
خود گوگل ایندکس کرده و چیزی نبوده که من اضافه بکنم توی اون صفحه. در واقع این
مسابقهای بود به اسم Image of Research که
ما توی دانشگاه Illinois داشتیم. میتونستیم
از کار تحقیقاتیمون عکس بگیریم و بعد سابمیت کنیم. عکسی که من گرفته بودم جزو فینالیستها
شده بود. البته برنده
کلا در آزمایشگاههای میکروبیولوژی زیاد اتفاق میفتاد که
ما پلیتی رو جایی بذاریم و فراموش کنیم. مثلاً توی انکوباتور میموند و خشک میشد.
یا دو ماه حواست نبود که یه پلیت رو فلانجا گذاشتی. بعد بسته به ترکیبات اون محیط
کشتی که استفاده کرده بودیم (میزان نمکش، غلظتهاش و ...) اون رسوبات خشکشده،
طرحهای خیلی پیچیده و فرکتالی تولید میکردن که برای من خیلی جالب بود. حالا
اون عکسی که گرفته بودم و اون توضیحی که داده بودم داستانش این بود. شاید بیست یا
سی تا عکس دارم تو این مایهها که کاملاً با هم متفاوتاند. همه از پلیتهای خشک
شده هستند. ولی خیلی دنبالش نرفتم که ببینم چی بوده. بیشتر اون زیباییش برام جالب بود. اینکه یک چیز
جالب و بامزه و قشنگ یکهو از دل یک سری پلیت جامونده در دپارتمان میکروبیولوژی بیرون
اومده!
ExperiMental: چهقدر جالب و بامزه. حالا اگه از بخش آکادمیک قضیه یکم
بگذریم، یک چیزی که به نظر میاد اینه که آدمهایی که به یه جایی میرسند
متفاوت از بقیه هستند، متفاوت از بقیه فکر میکنند، رفتار میکنند، کاراشون رو
پیش میبرند و ... شما نقطه قوت خودتون رو در مقایسه با همکلاسیهاتون،
همکاراتون یا اطرافیانتون در چه چیزی میبینید؟
دکتر خادمیان: من واقعاً فکر نمیکنم
به جایی رسیدم. یعنی اصلاً فکر نمیکنم که در جایی هستم که بتونم توصیهای بکنم یا
کسی رو نصیحت کنم، اصلاً اینطور نیست. بیشتر یک مجموعه خوششانسی بوده که از همون
دورهی دبیرستان داشتم و بعدها خیلی ادامه
پیدا کرد. واقعا نمیتونم بگم من این خصوصیت خیلی خوب رو دارم؛ سوال سختیه!
حس میکنم شاید اون روحیهی کنجکاوی باشه، که گیر بدم به یه
چیزی و سعی کنم که از دل اون دربیارم که چی به چیه. در واقع همون کنجکاویه که از بچگی همیشه باهام بوده
و چیزیه که هی من رو جلو میبره. کلا تجربه کردن چیزهای جدید رو خیلی دوست دارم،
در همهی جنبهها. مثلاً کتابهای جدید تو حوزههایی که هیچ وقت نخوندم رو میگیرم
و میخونم، یا توی رستوران غذاهایی که هیچ
وقت تا حالا نخوردم رو امتحان میکنم. مشابهش توی آزمایشگاه این میشه که من مثلاً
دوتا پروژهای که داشتم روی دوتا باکتری کاملاً متفاوت بود، و سیستمهای ژنتیکی کاملا
متفاوت داشتند. درحالی که خیلی از بچهها سعی داشتند پروژه دومشون رو روی همون اورگانیسم
ادامه بدن بهخاطر اینکه خیلی راحتتره؛ یعنی خب از قبل همهی اطلاعات رو در موردش
داری و دیگه نمیخواد از صفر شروع کنی. ولی برای من خیلی جالب بود که برم یه چیز جدید
پیدا کنم و روش کار کنم. الان هم اون آٰرکی که الان دارم روش کار میکنم برای من کاملاً
جدیده؛ هم سیستم ژنتیکیش هم چیزهای دیگهش.
ExperiMental: سوال بعدی
اینه که توی اطرافیانتون دیدن چه صفتی شما رو تحت تاثیر قرار میده؟
دکتر خادمیان: مهربونی فکر کنم خیلی
برام مهمه. نمیدونم که خودم هستم یا نه، ولی سعی میکنم
آدم مهربونی باشم. البته خیلی چیزهای دیگه هم هستن، که طرف مثلا دروغ نگه یا دورو نباشه.
ولی حس میکنم اونهارو میتونم تحمل کنم یا میتونم بفهمم که طرف داره این کار
رو میکنه و به دل نگیرم.
ولی مهربونی یه چیزی هستش که فکر میکنم از ذات انسان بیرون
میاد. کسی که مثلاً با حیوونها مهربونه خیلی برای من ارزشمنده، به خاطر این که با
یه موجودی مهربونه که هیچ قدرتی نداره. خب شما اگه با بالادستیت مهربون باشی هنر نکردی!
ولی اگه با یه گربه مهربون باشی، یه تیکه از درونت رو داری نشون میدی. یه عشقی به
کل دنیا، که در پی اون خیلی چیزهای دیگه میاد به نظرم.
ExperiMental: حالا توی این مسیری
که طی کردن از دوران دبیرستان بچگی هرچی تا همین الانی که هستید، منبع الهامتون چه
کسی بوده؟ حالا دانشمند یا افراد نزدیکتون. چه کسی بوده که به شما انگیزه رو برای ادامهی
مسیر میداده؟
دکتر خادمیان: یکی از دوستهای نزدیکم
که از من بزرگتره. همیشه به عنوان یک انسان بسیار باهوش، بسیار باپشتکار و مستقل و
مهربون و سربهزیر و فروتن همیشه جلوی چشمم بوده؛ یعنی آدمی بوده که همیشه نگاه میکردم
بهش که یاد بگیرم ازش که داره چه کارهایی میکنه، مطمئناً خب هیچ آدمی بدون اشکال
نیست ولی یه چیزهای این مدلی رو سعی کردم که ازش یاد بگیرم.
یا مثلاً من این شانس
رو داشتم که در ده سالگی یه ارتباط خانوادگی با خانم نوشآفرین انصاری و آقای دکتر
محقق پیدا بکنیم. خانم انصاری جزو کسایی بودن که کتابداری کودکان رو توی ایران راه
انداختند. آقای دکتر محقق هم جزو چهرههای ماندگار هستن. من حدود بیست سال پیش باهاشون
آشنا شدم. من یادمه خونهشون رفته بودم و اون موقع نه-ده سالم بود. مامانم داشتند
میگفتند که مریم خیلی به حافظ علاقه داره. آقای دکتر محقق که اون موقع فکر میکنم
شاید شصت یا هفتاد سالشون بود، اومدند روی زمین کنار من نشستن و حافظشون رو باز کردند
و نیم ساعت یه دونه غزل حافظ رو برای من تحلیل کردند. الان دقیقاً یادمه غزل چی بود
و حرفهاشون دقیقا یادم مونده. اون روز خیلی توی ذهن من موند. این که این آدم در چنین
جایگاه اجتماعی این قدر فروتنه که اومد روی زمین کنار یه بچهی نه ساله نشست و اون
رو همسطح خودش دونست. اگر چیزی باشه که به اشتباه حس کنم که نباید براش فروتن باشم،
به خودم یادآوری میکنم که اون روز چه اتفاقی افتاد. این چند نفر خیلی تاثیر داشتند روی
زندگی من.
ExperiMental: حالا اینکه خودتون
گفتین که دیوان حافظ میخوندید یا مثلاً المپیاد کامپیوتر و ادبیات شرکت کردین و کلا
مشخصه که خیلی کتاب میخوندید و به ادبیات علاقه دارید. هنوز علایق پراکندهتون
رو دنبال میکنید؟ یا اصلا وقتی برای اوقات فراغت دارید که کار دیگهای انجام بدید؟
دکتر خادمیان: آره خیلی سعی میکنم
وقت فراغت پیدا کنم. همین الان که مثلاً با یه سری بچهها از کانادا، انگلیس،
ایران و ... دو سه تا گروه کتابخونی داریم. هر هفته، روی موضوعات فلسفی و روانشناسی
مطالعه میکنیم و بعد در موردش حرف میزنیم. در کنارش کتاب شعر و ادبیات و رمان
هم خیلی سعی میکنم که بخونم و دوست دارم. حالا اپلیکیشنهایی هست که به صورت قانونی
میشه از ایران با دلار خرید کرد تا از کتابهایی که جدیدا چاپ میشن هم استفاده
کنم چون اینجا بهشون دسترسی ندارم. کلا خیلی سعی میکنم که هی دنبال کنم و بگردم.
کلا خیلی سعی میکنم که رابطهام رو با چیزهای خارج از علم
و ریسرچ حفظ کنم. چون خیلی جاها هست که به بنبست میخوری، خیلی جاها میفتی توی یه
چاه و تهش اون چیزی که نجاتت میده عشق خانواده و دوستانته، ادبیاته، شعره، هنره.
همهی اینها در زندگی من خیلی جایگاه خیلی مهمی دارن.
ExperiMental: کلاً اوقات فراغتتون
رو چه طور میگذرونید؟
دکتر خادمیان: کلاً کتاب خیلی میخونم.
نقاشی خیلی دوست دارم. سالها نقاشی کردم و الان جدیدا یه مدیای جدیدی شروع کردم
که بامزه بود. خیلی راه میرم، کوهنوردی میکنم. آشپزی و مخصوصا شیرینیپزی رو
خیلی دوست دارم و خیلی زیاد کیک و شیرینی درست میکنم. البته معمولاً خودم چیز شیرین
زیاد نمیخورم، واسه همین همیشه درست میکنم و میبرم برای دوستهام. کیکهای خیلی
خوبی درست میکنم. بهترین چیزکیک خونگی رو من درست میکنم :))
ExperiMental: من سوالهام تموم
شد. اگر خودتون صحبتی یا توصیه پایانی دارید، بفرمایید لطفاً.
دکتر خادمیان: نه. خیلی ممنون. خیلی
به من خوش گذشت! به نظرم در کل این کاری که دارید میکنید ایدهی خیلی خوبیه. ما همچین
چیز سیستماتیکی نداشتیم. به صورت رندوم آدمها رو میشناختیم و شانسی صحبت میکردیم
باهاشون. معمولا نظرات به یک سمت بیشتر متمایل بود و کاملاً آشنا نمیشدیم با تمام
وسعت دنیای روبهرومون.
این که شما یه تصویر کلی از مسیرهای مختلف زندگی تحصیلی بچهها
درست میکنید، به نظرم خیلی کار ارزشمندیه. من هم خیلی خوشحالم که یک بخشی از این
کار بودم.
ExperiMental: به ما افتخار دادین. خیلی ممنون.
0 Comments