مصاحبه با دکتر هادی

دکتر مهدیه هادی در سال ٨٨ وارد گروه بیوتکنولوژی شدند و تحصیلاتشان را تا اتمام مقطع ارشد در گرایش مولکولی در این گروه ادامه دادند. ایشان برای مقطع دکترا به دانشگاه کپنهاگن رفتند و در رشته‌ی ایمنی‌شناسی سیستم عصبی مشغول تحصیل شدند، و سپس تا دوران پست‌دکترا در همان‌ دانشگاه تحصیلات‌شان را ادامه دادند.

دکتر هادی پس از تحصیلات آکادمیک‌شان تصمیم گرفتند که وارد عرصه‌ی صنعت شوند و در شرکت داروسازی Lundbeck با عنوان Scientist مشغول به کار هستند.

ExperiMental: خب برای شروع می‌ریم سراغ دبیرستان‌تون. چه تجربیاتی داشتید و اگر می‌تونستید تغییری ایجاد کنید، چه کاری می‌کردید؟

دکتر هادی: من در دبیرستان رشته‌ی ریاضی می‌خوندم. درس‌خون بودم و از سال دوم دبیرستان قلم‌چی می‌رفتم. به این دلیل رشته‌ی ریاضی رو انتخاب کردم که احساس می‌کردم خیلی توی حفظیات قوی نیستم و اگه به رشته‌ی تجربی برم، اون‌قدری قوی ظاهر نمی‌شم.

ولی الان اگه بخوام برگردم عقب و یه تغییری ایجاد کنم، احتمالا به جای رشته ریاضی می‌رم رشته‌ی تجربی.

ExperiMental: چرا دکترای پیوسته بیوتکنولوژی رو انتخاب کردید؟ آیا از انتخابتون رضایت دارید؟

دکتر هادی: همون‌جور که گفتم، من زیست‌شناسی رو دوست داشتم. در عین حال  می‌دونستم که تو ریاضی و فیزیک هم قوی‌ام. قبل از قبولی دکتری پیوسته بیوتکنولوژی، گزینه‌ی دیگه‌ام و رشته‌ای که داشتم می‌خوندم مهندسی برق بود؛ به این امید که موقع انتخاب گرایش به سمت مهندسی پزشکی برم.

علاوه بر این هنگام انتخاب این رشته و وقتی ما مشورت می‌کردیم، تنها چیزی که به ما می‌گفتند این بود که این رشته، دکترای پیوسته است و فقط ده‌تا از بهترین رتبه‌ها رو می‌گیره و همه هم رفتند خارج. یعنی تنها چیزی که به ما می‌گفتند این اطلاعات بود. چیزهایی جسته و گریخته درباره‌ی معرفی این رشته وجود داشت که وقتی می‌خوندیم همه‌شون این مفهوم رو منتقل می‌کردند که محتوای هیجان‌انگیزی وجود داره و محقق‌های فوق‌العاده‌ای تربیت می‌کنه. که واقعا با واقعیت مطابق بود و خیلی از سال بالایی‌هایی که داشتیم و داریم، واقعا موفق و افتخار آفرین‌اند.

آره به طور کلی واقعا از انتخابی که داشتم راضی‌ام. در مجموع درسته که توی مسیر سختی‌هایی وجود داشته، ولی خب هیچ ضمانتی وجود نداره که اگه رشته‌ دیگه‌ای بودم، این سختی‌ها وجود نداشت. الان که به عقب نگاه می‌کنم، می‌بینم که علی‌رغم اون سختی‌هایی که داشته، از انتخابی که داشتم راضی‌ام.

ExperiMental: دوران کارشناسی‌تون چه‌طور گذشت و به چه فعالیت‌هایی مشغول بودید؟ برای دانشجوهای کارشناسی چه توصیه‌ای دارید؟

دکتر هادی: توی دوره‌ی کارشناسی که خب درس‌ها رو می‌خوندیم و واحدها رو پاس می‌کردیم. ولی یک کار دیگه‌ای که من توی دوره‌ی کارشناسی انجام دادم و به نظرم خیلی کار مفیدی بود، این بود که من دو جا پروژه برداشته بودم و با یک استاد توی تربیت مدرس و یه استاد توی پژوهشگاه ملی ژنتیک کار می‌کردم. با این که پروژه‌هایی که دستم بود خیلی پروژه‌های جزئی بود ولی برای یک دانشجوی لیسانس، که هیچ تجربه‌ی کار آزمایشگاهی نداره خیلی ارزشمند بود؛ که حداقل یک کاری توی آزمایشگاه انجام داده باشه. و عملا این‌طوری بود که ساعت 3، 4 بعد از ظهر کارهای دانشگاه تموم می‌شد و مثلا می‌رفتم تربیت مدرس.

دقیقا این همون توصیه‌ایه که برای مقطع کارشناسی دارم. واقعا نمره‌هایی که می‌گیرید خیلی اهمیت زیادی داره. یعنی اگر پروژه‌ای برمی‌دارند، این پروژه روی نمرات واحدهاشون تاثیر نذاره. بعد اگر این امکان رو دارید، واحدهایی رو بیشتر بردارید که در جهت علاقه‌ی خودتونه و می‌تونه به نظر خودتون بیشتر کمکتون کنه.

ExperiMental: چرا گرایش مولکولی رو انتخاب کردید؟ به طور خلاصه پروژه‌ی ارشدتون حول چه سوالی بود؟

دکتر هادی: من اون زمان بین دوتا گرایش پزشکی و مولکولی مونده بودم. دلیلی که به طور جدی گرایش مولکولی رو انتخاب کردم این بود که می‌دونستم با انتخاب این گرایش می‌تونم با اون استادی که مدنظرم بود، پروژه بردارم. بعد هم اصلا پروژه ارشدم رو با استاد دیگه‌ای انتخاب کردم. ولی خب ...

و عملا وقتی هم نگاه می‌کردم، می‌دیدم که تفاوت بین گرایش پزشکی و مولکولی اون‌طوری نیست که اگه رفتی یه گرایش یه کار خاصی رو نتونی انجام بدی، در حالی که توی اون یکی گرایش می‌تونی. خیلی پزشکی و مولکولی تفاوت آن‌چنانی نداره که باعث بشه آپشن‌هات رو از دست بدی.

در دوران کارشناسی ارشد، من پروژه‌ام رو توی رویان با دکتر بهاروند برداشتم. و بیشتر روی neural stem cells کار می‌کردم. پایان‌‌نامه‌ای که داشتم این بود که با استفاده از یک پروتئین فیبروبلاست انسانی رو به سلول‌های بنیادی عصب تمایز بدم.

یکی از مشکلاتم این بود که من برای این که بتونم پروژه ارشدم رو توی رویان بردارم، چهار ماه دم دفتر رئیس پردیس علوم نشسته بودم که اجازه بدن من برم پروژه‌ام رو رویان بردارم. و واقعا اصلا من هیچ همکاری توی اون زمینه نمی‌دیدم. و خب اساتید گروه هم همه اون زمان جوون بودند. مثلا شرایط طوری نبود که بگن حالا پروژه‌ات رو توی رویان با دکتر بهاروند برندار.

ExperiMental: چه توصیه‌ای برای افرادی که در مقطع کارشناسی ارشد هستند، دارید؟

دکتر هادی: می‌تونم بگم که پروژه ارشد رو با یه استادی بردارید که بتونه از لحاظ علمی ساپورتتون کنه. حالا چه قراره توی ایران بمونید، چه قراره مهاجرت کنید. و اگر هم مقاله براتون مهمه، با یک استادی پروژه ارشدتون رو بردارید که خیلی سخت‌گیر نباشه و اجازه بده که مقاله‌ها راحت‌تر چاپ بشن.

ExperiMental: چرا مهاجرت کردید؟ چه چالش‌هایی رو در کشور مبدا و مقصد تجربه کردید؟ آیا از تصمیم خودتون رضایت دارید؟

دکتر هادی: خب خیلی از بچه‌ها بعد از لیسانس مهاجرت می‌کردند. ولی من وقتی لیسانسم تموم شد احساس کردم که هنوز خیلی چیزها هست که می‌تونم توی ایران یاد بگیرم. ولی وقتی مثلا پروژه ارشدم رو توی رویان برداشتم، چون رویان نسبت به دانشگاه تهران پرامکانات‌تر بود احساس کردم که خب دیگه این یکی از بهترین گزینه‌ها بود. دیگه مثلا تو دکترا قراره چی کار کنم؟ دیگه چه چیز جدیدی قراره به من اضافه بشه؟ چه جای بهتری قراره برم پروژه بردارم توی ایران؟ و اونجا بود که تصمیم گرفتم مهاجرت کنم.

واقعیتش از تصمیم به مهاجرتم خیلی راضی‌ام. یعنی همین میزان تلاشی رو که تو می‌تونی خارج از کشور توی زمینه‌ی علمی باهاش موفقیت به دست بیاری، اونجا باید به جای این که صرف کار علمیت کنی، برای راه اندازی یه پروژه یا صرف کاغذ بازی با آموزش کنی. و این چیزی هست که باعث می‌شه بگم از تصمیم مهاجرتم راضی‌ام.

برای چالش‌ها، خب ببین مهاجرت کلا چیز قشنگی نیست واقعا. خودش به خودیِ خود سخته؛ مخصوصا برای ماهایی که از یک کشور واقعا متفاوت‌تر مهاجرت می‌کنیم. مثلا اینجا یکی رو می‌بینی که طرف مهاجرت کرده و از اسپانیا اومده آلمان. واقعا در حد اینه که از اصفهان پاشی بری شیراز! اون دیگه مهاجرت محسوب نمی‌شه. ولی واسه من واقعا همه چیز شوک بود. چه به لحاظ رفتاری که توی محیط علمی از رئیست می‌بینی و چه حقوقی که تو به عنوان یک انسان داری. که بعضا اصلا توی ایران بهشون واقف نیستی. یعنی خیلی از رفتارها رو توی جامعه و محیط علمی طبیعی می‌دونی، در حالی که اصلا طبیعی نیستند. اون سال اول میای خودت رو با چیزهای مختلف وفق بدی. این تنها چیزی بود که می‌تونم به عنوان چالش اصلی ازش اسم ببرم.

ExperiMental: موضوع رساله‌ی دوران دکتراتون چه بود و حول چه سوالی کار می‌کردید؟

دکتر هادی: موضوع رساله‌ی دکترام روی neuroinflammation بود. به طور مشخص بیماریِ MS (Multiple sclerosis). و این که سیستم ایمنی، T cellها و خصوصا Regulatory T cellها چه جوری توی پیش‌برد مسیر بیماری و یا جلوگیری از پیش‌برد ام اس تاثیرگذارند. و خب به نتایجی که رسیدم اینه که یک زیرمجموعه‌ای ازRegulatory T cellها وجود دارند که با یکی از درمان‌هایی که برای MS استفاده می‌شه تحریک می‌شند و جلوی پیشرفت بیماری رو می‌گیرند.

ExperiMental: چه توصیه‌ای برای افرادی که در حال گذراندن مقطع دکترا هستند دارید؟

دکتر هادی: یکی این که پروژه دکترا خیلی اهمیت زیادی توی مسیر شغلیِ آینده‌ای که انتخاب می‌کنید، داره. پروژه‌ی لیسانس آزمون و خطاست. حتی پروژه‌ی ارشد هم آزمون و خطاست. می‌تونید یه مسیری رو برید که مورد علاقه‌تون نیست و بعدا بگید اوکی این مورد علاقه‌ام نبود. حالا یه ذره تغییرش می‌دم. توی دکترا و پست‌داک هم می‌شه، ولی خب واقعا زحمتت رو زیادتر می‌کنی. و توصیه من اینه که پروژه دکترا حتما اون چیزی باشه که واقعا ازش لذت می‌برند و فکر می‌کنند که این حوزه چیزی هست که می‌تونند طولانی مدت روش کار کنند. یک چیز دیگه این که چه قراره توی آکادمی بمونند، چه توی صنعت، ارتباطات خیلی قوی ایجاد کنند.

ExperiMental: بعد از اتمام تحصیلاتتون به چه فعالیت‌هایی مشغول شدید؟

دکتر هادی: من یک سال بعد از دکترام پست دکتری‌ام رو توی همون گروه و در ادامه‌ی پروژه‌ی دکترام انجام دادم. بعد از اون هم چند ماهی هست که توی یک شرکت Neuroinflammation and Brain diseases، که داروهایی برای بیماری‌های مغز و اعصاب تولید می‌کنه، کار می‌کنم.

الان دقیقا برای همین می‌گم که پروژه‌ی دکترا خیلی اهمیت داره. من الان در پوزیشن Scientist در شرکت مشغول هستم و با توجه به این که شرکت کلا حیطه‌ی کاری‌اش بیماری‌های مغز و اعصابه، کاملا پروژه‌هایی که من در اون‌ها هستم. کاملا در جهت چیزی هست که من توی دکترا و پست دکتری هم انجام داده بودم. و خب این خیلی عبور از آکادمی به صنعت رو راحت‌تر می‌کنه. چون حداقل می‌دونی که از لحاظ علمی به موضوع واقفی. در مقایسه با این که حالا می‌خوای از آکادمی بری توی صنعت که کلا کل زمینه برات جدیده؛ حالا فکر کن رشته‌ی کاری‌ات هم عوض شده باشه. حالا بماند که کلا شما شانس کمتری هم داری که بخوای پوزیشنی رو بگیری که به تجارب قبلی‌ات ربط نداره.

ExperiMental: چه تصمیم‌هایی برای آینده دارید؟

دکتر هادی: در حال حاضر من از این شغل فعلی که دارم راضی‌ام. حداقل الان تقریبا مطمئنم که کار کردن طولانی‌مدت توی محیط آکادمیک اون چیزی نیست که بخوام و صنعت بیشتر با روحیاتم هم‌خوانی داره.

ExperiMental: چه خصوصیاتی در حین تحصیل یا پس از اون در شما بود که از بقیه متمایزتون می‌کرد؟

دکتر هادی: من واقعا بیش از این که خودم رو باهوش بدونم، پشتکار خودم رو یکی از چیزهایی می‌دونم که توی این زمینه من رو موفق می‌کرد. یک خصوصیت دیگه که به نظرم خیلی چیز مهمی بود و اشاره کردم، این بود که خصوصا توی دوره لیسانس خیلی سعی می‌کردم که فعال باشم. و این که مثلا 2، 3 تا پروژه‌ی کوچولو در جاهای مختلف داشتم، خب خیلی کمکم می‌کرد. حتی بعدا از همون استاد تربیت مدرسم برای مثلا پوزیشن دکترام ریکام گرفتم. با این که فقط 6 ماه پیشش بودم.

ExperiMental: چه خصوصیاتی توی اطرافیانتون شما رو تحت تاثیر قرار می‌ده؟

دکتر هادی: این که در عین این که یک شخصیت علمی و آدم حسابی هستی، بقیه‌ی آدم‌ها رو هم آدم حسابی ببینی. حتی اگر به لحاظ منصب از تو پایین‌ترند. و این واقعا چیزی بود که من توی ایران کم می‌دیدم. یعنی الگوهایی که توی زمینه‌ی علمی من توی ایران داشتم، آدم‌هایی بودند که وقتی به منصب رسیدند دیگه خیلی نگاه از بالا به پایین داشتند. واسه همین ترجیح میدم بگم انگار الگویی نداشتم. ولی هستند آدم‌هایی که وقتی شروع به حرف زدن می‌کنند، اون‌قدر علمی هستند و دانش بالایی دارند که همه رو تحت تاثیر قرار می‌دن. و در عین حال برای بقیه‌، فارغ از جایگاه اجتماعی‌شون به عنوان یک انسان اهمیت قائلند. این خیلی چیز ارزشمندیه در نظر من.

ExperiMental: در اوقات فراغت‌تون چه کارهایی رو بیشتر انجام می‌دید؟

دکتر هادی: بدمینتون بازی می‌کنم. پیانو می‌زنم.

به طور کلی اکثر ماهایی که توی ایران بزرگ شدیم و مخصوصا ما که رتبه‌های بهتری داشتیم و دانشگاه‌های خوبی نسبت به بقیه قبول شدیم، اینجوری بار اومدیم که تک‌محور باشیم. و حتی این پدیده توی ایران خیلی مثبت محسوب می‌شه که تک‌محور باشی و فقط درست رو بخونی و هیچ فعالیت فوق برنامه‌ای نداشته باشی. ولی توی خارج از ایران واقعا این اصلا نکته‌ی مثبتی نیست که تو یک آدم تک محور باشی و فقط کارت رو انجام بدی، یا مثلا آخر هفته پاشی بیای همه‌اش سرکار. یعنی از دید بقیه واقعا نکته‌ی منفی محسوب می‌شه که تو زندگی نداری؟ این چه وضع زندگی کردنه؟

ExperiMental: به نظر شما تاثیر عوامل بیرونی (مثل خانواده، فرهنگ، اجتماع و ...) بر روی شما تا چه حد بود؟

دکتر هادی: عوامل بیرونی به نظر من بیشتر نقش محرک رو دارند که تو می‌بینی که مثلا نمی‌خوای اون‌جوری بشی. بیشتر به عنوان negative result که مثلا اوکی، این بده و ترجیح می‌دم مسیری که می‌رم من رو به سمت دیگه ای سوق بدم.

ولی خب خانواده‌ی من خیلی موافق نبودند که مهاجرت کنم. حالا شاید هفت سال پیش که من مهاجرت کردم، اون‌قدری رایج نبود از شهر کوچیک یه دختری مهاجرت کنه. ولی خب با این وجود خیلی سعی کردند که با قضیه کنار بیان و حتی ساپورتم کردند. از این بابت واقعا ارزشمند بود. فرهنگ و اجتماع هم که گفتم بیشتر برای من نقش محرک رو در مهاجرتم داشتند.

ExperiMental: سوال‌های ما تموم شد. اگر خودتون صحبت دیگه‌ای دارید، بفرمایید.

دکتر هادی: من یه چیز دیگه به طور جمع‌بندی می‌خوام بگم. من خودم به گذشته که نگاه می‌کنم، می‌بینم که یک جاهایی خودم رو به خاطر چیزهای گذرا و الکی خیلی ناراحت کردم؛ مثلا توی زمینه‌ی علمی. این که چرا نتونستم پروژه‌ام رو با فلان استاد بردارم؟ چرا فلان مقاله نتونست چاپ بشه؟ و الان می‌بینم که واقعا هیچ تاثیر زیادی نداشت در این که بعدا چه اتفاقی می‌افته. یعنی واقعا ارزش اون میزان ناراحت شدن رو نداشت. توصیه‌ی من اینه که بهترین کاری که می‌تونید رو انجام بدید؛ حالا چه توی پروژه‌، چه چاپ کردن مقاله‌، چه هر چیز دیگه‌ای. و بعد شد شد، نشد نشد. یعنی صرفا همین که خودتون بدونید بهترین کاری که می‌تونستید، انجام دادید، کفایت می‌کنه.

وقتی از داخل به قضیه نگاه می‌کنید، احساس می‌کنین که بدبخت شدم. در حالی که اینطور نیست. حالا نمیگم درس نخونید. ولی منظورم اینه که بهترین تلاشی که می‌تونید رو انجام بدید. و بعد دیگه خیلی خودتون رو درگیر نکنید.

Post a Comment

0 Comments