دکتر سید فخرالدین ترابی با موفقیت در کسب مدال طلای المپیاد
شیمی، سال ٨٠ وارد گروه بیوتک شدند و پس از گذراندن تحصیلات کارشناسی و ارشد خود در
گروه، به ادامهی تحصیلات دکتری خود در رشتهی بیوشیمی دانشگاه Illinois Urbana-champaign پرداختند. هماکنون ایشان به عنوان محقق پسادکتری در
دانشگاه Yale در حوزهی RNA Structural Biology فعال هستند.
در این مصاحبهی ExperiMental با دکتر ترابی، به بررسی ابعاد متفاوتی از مطالعات آزمایشگاهی
در ایران و آمریکا و بیان تجربیات ایشان پرداختیم.
ExperiMental: اگه بخوایم از
اول شروع کنیم، دوران دبیرستانتون چطوری گذشت و این که
تجربیات المپیاد شیمی تا الان چه تاثیری توی زندگیتون داشته؟
دکتر
ترابی: به صورت کلی زندگی هر فردی تشکیل شده از یک سری قطعههای به هم پیوسته،
شما اگر یک قطعه رو وسط راه برداری، با یک قطعه دیگه جایگزینش کنی احتمالا یک مسیر
جدید به وجود میاد و برای من هم همینطور. من هم فکر می کنم سال اول دبیرستان با
المپیاد درگیر شدم و با یک سری از بچهها آشنا شدیم که خودشون رو آماده میکردند
برای کلاسهای المپیاد و امتحانهای المپیاد؛ شاید اگر این مسیر اتفاق نمیافتاد،
من الان یک جای دیگه بودم.
ولی
فکر میکنم تأثیرش خیلی مهم بود به دو دلیل: اولین این بود که من دبیرستانی که میرفتم
یک دبیرستان غیرانتفاعی بود و پرورش دانش آموزانی که از نظر علمی برتر باشند، هر
چند براشون مهم بود و این جزو ویژگیهایی بود که بهش می پرداختند ولی مثل مدرسههای
استعدادهای درخشان نبود که کل سیستم طوری طراحی شده که دانش آموزان به نوعی هدایت
کنه تا مثلا بتونند توی مسیرهای علمی موفق باشند. از یک نظر برای ما مهم بود؛ اولش
که ما شروع کردیم خیلی کسی امیدوار نبود ما به جایی برسیم و خب رقبای ما حتی در
سطح داخلی توی شهر شیراز بچه های استعدادهای درخشان بودند و یک اختلافی همیشه بود
و بعد هم معرفی شدن به اون دورهی اولیهی المپیاد بعد از امتحانهای مرحلهی اول
و دوم که بچهها میرن تهران و توی باشگاه دانشپژوهان جوان یک سری کلاسهایی رو
برگزار میکنند. این به نوعی اولین زمانی بود که من از خونه جدا میشدم و توی یک
محیطی قرار میگرفتم که کاملاً تمرکز روی یک هدف خاص بود. صبح تا عصر کلاس داشتیم
و با بچههای مختلف آشنا میشدیم و این روی انتخاب رشتهی من تاثیر زیادی داشت
حالا فارغ از این که نتیجه چطوری بود.
آشنا
شدن با بچه های المپیاد و گروه بیوتکنولوژی در انتخاب رشته دانشگاهیِ من خیلی اثر
داشت. حداقل اون سالها اینجوری بود که از بچههای المپیادی زیاد میرفتند. در
سالهای اخیر خیلی دنبال نکردم و در جریان نیستم. من ورودیِ
هشتاد بچههای بیوتکنولوژی هستم، ورودی هفتاد و هشت نصف بچهها المپیادی
بودند، نصف بچهها از کنکور آمده بودند. ورودی هفتاد
و نه بیشتر کنکوریها بودند. دوباره ورودیِ ما، ورودی هشتاد، فکر میکنم فقط یک یا دو نفر از بچهها از
کنکور آمده بودند. به هر حال آره، مسیر از اونجا تعیین شد و خوب بود، من راضیام؛
فکر میکنم مسیری که طی کردم در همهی جوانب، حالا چه مسیرِ علمی باشه چه جنبههای
دیگر، فکر میکنم خوب بوده.
ExperiMental: چی شد که بعدش اومدید بیوتک؟ یعنی فکر میکردید
به اینجا برسید؟ کلاً راضی هستید از انتخابی که کردید؟
دکتر
ترابی: آره اگر بخوام خیلی کوتاه جواب بدم، بله، از انتخابی که کردم
راضیام. من خودم به شیمی علاقه داشتم، المپیاد شیمی هم رفتم، شاید اگر عوامل
دیگری اون موقع تقویت میشد، من انتخابم شاید میشد فرضا شیمی دانشگاه شریف. بعضاً
بودند یکی دو تا از بچههای المپیادی که ما اون موقع میشناختیم از سال بالاییهای
خودمون که رفته بودند شیمی، ولی در مجموع من سعی کردم با آدمهای مختلف مشورت کنم
از استادهای دانشگاهی که شیمی خونده بودند، حالا چه دانشگاه شیراز، چه تهران و
شریف که به نوعی معلم ما بودند و باهاشون آشنا بودیم، به این نتیجه رسیدم که
احتمالاً اگر شیمی رو انتخاب کنم شاید مسیر خیلی همواری وجود نداشته باشه برای
رسیدن به اهدافی که دارم. در این سالها خب ما ورودیِ سوم بیوتکنولوژی میشدیم،
بیوتک یک رشتهی خیلی جدید بود؛ یک جورهایی سربسته بود، کسی نمیدونست چی هست و
قراره چی بشه ولی خیلی امیدهای زیادی براش بود.
شاید
حتی اوج داغ شدن گروه بیوتک و رشتهی بیوتکنولوژی سالِ ما بود، سال هشتاد که فکر میکنم رتبهی اول تجربی که اومده
بود بیوتک، رتبه دوم یا سوم هم انتخاب کرده بودند و بعدا انصراف دادند به نوعی بود
که یکی از بچههای المپیاد زیست که نقرهی زیستی بود و از طریق کنکور میخواست
وارد بشه و رتبه ۱۷ کنکور بود، نتونست
بیوتکنولوژی قبول بشه و خیلی بد شد. بعضی از بچهها که رتبهشون تکرقمی بود،
انصراف دادند و این حس بود که چقدر کار اونها غیرمنصفانه بوده و جلوی یه عدهای
که میتونستند بیان، گرفتند. خیلی هیجان و عطش زیادی بود، خیلی اشتیاق زیادی وجود
داشت بین بچههای هم المپیادی و هم کنکوری توی فضای اون سال که بیوتکنولوژی یک
فضای خاص است و بها و امکانات زیادی به دانشجو داده میشه و فضا باز هست برای پیدا
کردن اون چیزی که احتمالا شما جای دیگه نتونی پیداش کنی.
ExperiMental: و این که از اولی که وارد رشته شدید تصور
میکردید که در نهایت به جایی که الان هستید، برسید؟
دکتر
ترابی: به صورت خاص نه، من شاید حتی تا سال دوم کارشناسیِ ارشد هم قصد
از ایران خارج شدن نداشتم و فکر میکردم که دلیلی نداره، میمونم و میشه کار کرد.
مشکلات هست ولی قابل حله. و نه، به صورت خاص اون موقع برام قابل پیشبینی نبود.
این جوری نبود که من یک فضای خیلی روشن و با جزئیاتی رو برای خود تصور کنم که من
میخوام به این جایگاه برسم. مثلا برم بگم میخوام توی فلان موقعیت توی فلان
دانشگاه فلان کار رو بکنم. به صورت خیلی خاص نه، هم چنین تصوری نداشتم. حالا باز
با توجه به این شرایطی که توی المپیاد و به نوعی توی گروه بیوتکنولوژی برای بچه ها به وجود آمده بود، شما گزینههای
خیلی زیادی داشتید. مثلا بچه هایی که وارد گروه بیوتکنولوژی شدند گروه ریاضیفیزیک
بودند، بچههای المپیاد زیست بودند، در حقیقت یک سیستم نامتقارن بود؛ کسانی بودند
که مثلا پیشزمینهی ریاضی خیلی کمی داشتند، پیشزمینهی زیستشناسی خیلی قوی و
برعکس. به نوعی مثلا ما کلاسهای اولیه که میرفتیم، کلاس هر درسی یکی دو نفر توش
خوب بودند، و بقیه کاملاً با این دو نفر اختلاف داشتند؛ مثلا اگر شیمی بود، بچههای
المپیاد شیمی حداقل اون اول کار براشون خیلی راحت بود، بعد بچههای دیگه براشون
سختتر بود. درسهای تخصصی دارای فضای نامتقارن بود و به نوعی خود این، فضایی
ایجاد میکرد که شما بتونید مقایسه و رقابت با بقیه رو کنار بذارید و جستجو کنید
که در حقیقت چه چیزهایی رو میتونید یاد بگیرید و ازشون استفاده کنید. نمیدونم
سوالتون رو جواب دادم یا نه.
ExperiMental: آره، ممنونم و این که توی همون دوران
کارشناسی شما چه فعالیتهایی داشتید؟
دکتر
ترابی: یکی از فعالیتهای غیردانشگاهی که من به خاطر المپیاد که داشتم
این بود که کلاسهای آمادهسازی المپیاد شیمی تدریس میکردم. بچههای چند تا
دبیرستان تهران بودند که در حقیقت مثلا اون تعداد دانش آموزی که دوست داشتند توی
المپیاد شرکت کنند از طرف مدرسه براشون کلاس برگزار میکردند. بعضاً از مثلا چهار
پنج نفر تا شاید ده نفر توی کلاس ها بودند در
دبیرستان های مختلف تهران و دورههای آمادهسازی شهرستانهای مختلف مثلا عید نوروز
یا تعطیلات بود، بعضا پیش میآمد که میرفتیم و یک دورهی فشردهی سه چهار روزه
داشتیم. یکی از فعالیتهایی که من داشتم تدریس شیمی بود، خیلی زیاد، بعدا یک ذره
کمرنگتر شد. خود من تدریس و با دانش آموز و
یک نفر یا حالا گروهی از افراد سر و کله زدن و چالشی که داشت، خیلی دوست داشتم و
این اواخر مشغول تدریس نبودم.
فعالیتهای
دانشگاهی اوایلش فقط درس خوندن بود و کلاسها و امتحانها و از شاید سال سوم یا
دوم به سوم بود که به نوعی درگیر یک سری فعالیتهای
تحقیقاتی یا کارآموزی شدم. بچهها میرفتند جاهای مختلف؛ IBB بود، مرکز تحقیقات بیوفیزیک بیوشیمی خودِ
دانشگاه تهران، اون موقع من تابستونها میرفتم مرکز تحقیقات ژنتیک توی نزدیک کرج
جاده وردآورد، بعضیها رویان میرفتند. آره، یه جورهایی در حقیقت خودمون رو مشغول
میکردیم با کارهای مختلف.
ExperiMental: میشه بیشتر توضیح بدید که حالا هر
کدومشون به طور خاص چه نقشی داشتند؟
دکتر
ترابی: حالا به صورت کلی که در پرورش شخصیت آدم نقش داره؛ مثلا به نظر
من تدریس کردن میتونه نقش داشته باشه توی این که فرد بتونه شخصیتش رو شکل بده چون
با آدمهای مختلف درگیر بشی و روابط انسانی مختلف باهاش هست. حالا مسائل آموزشی
هست. یه دنیایی هست که مثلاً بچههایی که درگیر تدریس میشند خیلی تجربهی خوبی
ازش به دست میارند. یعنی کسی که درس میده، مخصوصا توی سطح ما، شاید اولین
شاگردهای من از خودم یک سال کوچکتر بودند و بعد حالا ما میرفتیم بالاتر و اختلاف
میشد دو یا سه سال؛ عملا همسن بودیم. به نوعی میشه گفت این تدریس دوطرفه بود؛
ما درس میدادیم ولی در قبال یاد دادن نکات شیمی کلی چیزهای دیگه از بچهها یا اون
محیط آموزشی، معلمهای دیگه، مسئولان مدرسه یا محیط آموزشی یاد میگرفتیم و فکر میکنم این حداقل از دیدگاه من خیلی نقش مهمی
داشت.
توی
مسائل دانشگاهی و درسی هم فارغ شدن از اون چارچوب کلی که همه چیزش مشخص هست و رفتن
توی فضایی که به نوعی کاملا نامشخص بود. حداقل توی ایران اینطوریه که شما وقتی
وارد فضای کارآموزی میشدید، هدف خاصی تعیین نمیشد. خودمون میگفتیم میخوایم
کاری بکنیم و اگر اونجا یک دانشجوی فوق لیسانس یا دکتری بود و داشت کاری میکرد،
ما قاطی میشدیم با کارهاشون. یک جور کاوش بود؛ انگار شما میرفتی توی فضایی با
دید نه چندان باز فقط برای این که
ببینید چه چیزی میتونید پیدا کنید، چه جوری میتونید اون امکاناتی که در
اختیارتون قرار گرفته، گسترش بدید.
نمیدونم الان هم فضای بیوتک اونطوری هست یا نه
ولی زمان ما خیلی محدود بود. کلاس بیوتک ورودی ۸۰ هفت
نفر بودیم و فقط این هفت نفر با هم بودیم و بهجز کلاسهای عمومی خیلی با بچههای
دیگه قاطی نمیشدیم. اگر کسی نمیخواست این کارهای مختلف رو بکنه اون محدودهی
افرادی که باهاشون ارتباط قرار میگرفت، خیلی محدود میشد.
ExperiMental: خب حالا به نظرتون چه
کارهای دیگهای میتونستید بکنید و نسبت به کارهایی که کردید چه احساسی دارید؟
دکتر
ترابی: فکر میکنم کارهایی که کردم همهشون کم یا زیاد در مسیری که من
انتخاب کردم یا جایی که رسیدم، نقش داشتند. یعنی مثلا افرادی که من باهاشون فقط
یکی دو جلسه کلاس داشتم تا استادی که باهاش سه چهار ماه توی تابستون کار کردم،
تمام اینها توی این جایگاهی که من قرار گرفتم به نوعی نقش داشتند و دخیل بودند.
ازشون احساس پشیمونی نمیکنم از این نظر که فکر میکنم در اون زمان سعی کردم
بهترین کاری که از دستم برمیاومد، انجام بدم.
یک
چیزی که من سعی میکنم بهش دقت کنم، همیشه البته به صورت عملی اجرا نمیشه، اینه
خودم رو با بقیه مقایسه نکنم. دلیل اولش اینه که من وقتی خودم رو در جایگاه مقایسه
با دیگران میذارم، خیلی خوشایند نیست این احساس که به آدم دست میده که چرا من
فلان کاری که باید میکردم یا میتونستم بکنم، نکردم که به این جایگاه برسم. افراد
معمولا خودشون رو با افرادی که ازشون بهترند، مقایسه میکنند. برای همین من همیشه
سعی کردم خودم رو با خودم مقایسه کنم، ولی تو جایگاهی که قرار میگیرم بهترین کاری
که از دستم برمیاد، انجام بدم و در حقیقت خودم رو درگیر این استرس نکنم که چرا
مثلا به فلان جایگاه یا به فلان چیز نرسیدم تو اون زمانی که مد نظرم بود و الان
یادم رفت سوالی که پرسیدید، دقیقاً چی بود.
ExperiMental: سوال این بود که در مورد تصمیمهای اون دورهتون چه احساسی دارید؟
دکتر
ترابی: احساس خوبی دارم. یکی از چیزهایی که شاید کم بود و انجام نمیشد
و شاید تفاوت سیستم آموزشی ایران مخصوصا توی محیط دانشگاهی با حداقل آمریکا که من
تجربهی بودن در محیط آموزشیِ حداقل در حد تحصیلات تکمیلیش رو دارم، این بود که
مثلا فضاهای ورزشی توی ایران خیلی کم بود. شاید خوابگاه دانشگاه تهران یک سری
امکانات داشت؛ نمیدونم، شاید من اون موقع خیلی درگیر نبودم و دنبالش نمیرفتم ...
آره، اگه برمیگشتم، بیشتر ورزش میکردم. البته گروههایی بودند که جمعهها با هم
میرفتیم مثلا درکه، توچال و جاهای مختلف. از این نظر خیلی یکبعدی نبودیم که فقط
سرمون توی درس باشه و هیچجای دیگه نریم. البته بچههایی که باهاشون در جریان
بودیم همهشون مثل خودمون بودند؛ حالا یا بچههای المپیادی بودند یا بچههای تیم
پزشکی دانشگاه تهران یا دندانپزشکی شهید بهشتی، تیمها با هم بُر می خوردند، یک
عده با هم جمع میشدند و یک فعالیت رو با هم شروع میکردند ولی چیزی که اگر انجام
میدادم مسلماً بهتر بود، ورزش کردنِ بیشتر بود.
ExperiMental: حالا شما برای افرادی که الان توی مقطع
کارشناسی هستند، چه توصیهای دارید؟
دکتر
ترابی: من فکر میکنم توی سیستم آموزشیِ دانشگاهی، توی مقطع کارشناسی
قرار بر این هست که یک فرد یک سری مراحل خاصی رو طی کنه، مراحل اولیهاش بیشتر بر
اساس درس خوندنه؛ یعنی قرار هست که توی این چند سال اول تا جایی که میتونه،
اطلاعات کسب کنه. هدف اینه که شما میزان برداشت از شیمی و فیزیک و ریاضی و درسهای
مختلفی که میخونید، ماکسیمم کنید تا بتونید برای انتخاب مسیر بعدی ابزار و
اطلاعات کافی داشته باشید برای انتخاب مسیر بعدی و حالا اون exposureای که
نمیدونم بچههای بیوتک الان دارند یا نه؛ حداقل موقع
ما ۱۰ درصد یا ۲۰ درصد از اساتید بیوتک از
دانشگاه تهران بودند و بقیهشون از دانشگاههای مختلف میاومدند، از شریف، شهید
بهشتی، یا اون موقع دانشگاه امام حسین بود مثلا استاد از اونجا میاومد،
دانشگاه علوم پزشکی ایران بود و این افراد مختلف که میاومدند، هر کدومشون یک سری
exposure رو به بچهها میدادند
که با محیط جدیدی فارغ از دانشگاه تهران آشنا بشند.
خیلی
از کلاسهای ما دانشگاه شریف برگزار شد؛ یعنی باید با بچهها سوار تاکسی میشدیم و
میرفتیم شریف، کلاس برگزار میشد و برمیگشتیم. من فکر میکنم بچهها باید توی
این دو مسیر توی دورهی لیسانس قدم بردارند و سعی کنند اطلاعاتی که میتونند از
کورسهاشون بگیرند، ماکسیمم کنند و تماسشون با چیزهای مختلف زیاد باشه.
حداقل
حسن گروه بیوتک، که شاید کمتر رشتهای اینطوری باشه، اینه که خیلی بازه؛ شما میتونید
برید فراورش زیستی که به نوعی شاخهی مهندسی گرایشهای ارشد بود و کاملا میرفت
توی رشتههای مهندسی تا بیوتکنولوژی پزشکی که میشد پزشکی مولکولی و بیوشیمی یا
زیستشناسی مولکولی داشت. گرایش محیط زیست داشتیم که سال ما کسی نرفته بود. گرایش
کشاورزی داشتیم. این حسن گروه بیوتکه که شما میتونید توی سه سال، چهار سال
اطلاعات کافی کسب کنید. شما اگه برید پزشکی، حالا
بهترین دانشگاه هم برید، به نوعی مسیرتون مشخصه. مگر این که حالا MD رو
بگیرید بعد تو تخصص یا حالا کارهای حاشیهای برید سمت research یا زمینهی خاصی. اگه
برق شریف بخونید، آخرش مهندس برق میشید؛ خیلی دور از ذهنه که مثلا مهندس برق بیاد
کار زیستشناسی بکنه؛ هرچند میتونند، یعنی بچهها میان توی تحصیلات تکمیلی میان
نزدیک میشند، این exposure گروه بیوتک بیشتره.
من فکر میکنم بچهها بتونند از این فضا استفاده کنند و در حقیقت بفهمند چی میخوان.
این
حالت دانشگاههای اینجاست که بچهها دو سال قبل از این که وارد دانشگاه بشند، میرن
کالج. توی کالج شما در حقیقت رشتهی خاصی ندارید و بعد از این که کالج تموم شد، میتونید
هر چیزی که میخواید، انتخاب کنید؛ مثلا حقوق و پزشکی و دندانپزشکی میتونید تا
رشتههای مثلاً مهندسی.
ExperiMental: گرایش محیطی هنوز هم تشکیل نشده توی این ۲۱ یا ۲۲ سال
:)) و این که شما خودتون در نهایت برای ارشد چی رو انتخاب کردید و چرا؟
دکتر
ترابی: خب من رشتهای که انتخاب کردم، بیوتکنولوژی مولکولی بود. شاید به
نوعی بیشترین تطابق رو داشت با همان چیزهایی که من از اول بیشتر دوست داشتم.
شیمی توش بیشتر دخیل بود، بیشتر با مولکولها سروکار داشتید. این سالهای آخر
لیسانس یک موضوعی بود که من باهاش درگیر شدم و در موردش مطلب میخوندیم، با یکی دو
تا از بچهها که اونها هم علاقه داشتند. موضوعش Protein folding بود؛ چه عواملی تأثیر میذاره توی fold
شدن
پروتئینها و خب بیوتکنولوژی مولکولی تنها گرایشی بود که کورسهاش به نوعی غنی بود
از این مسائل.
ExperiMental: و توی دوران ارشدتون به چه فعالیتهایی مشغول
بودید؟
دکتر
ترابی: فکر میکنم تقریباً همهی بچههای بیوتکنولوژی ورودی هشتاد، سه سال و نیمه دوره لیسانس رو تموم کردیم و
ترم هشتم ما فوق لیسانسمون رو شروع کردیم، البته خب پیوسته بود و نمیدونم الان
چقدر فرم گرفته ولی اون موقع گروه بیوتک خیلی توی هوا بود. سال اول خیلی درش باز
بود. شاید حالا اغراق میکنم ولی خیلی از کلاسهامون برگزار نمیشد. علیرغم تصوری
از بچههای درسخون المپیادی، رتبهی یک و
فلان هست، کلاسها رو دودر میکردیم چون گروه بیوتک جای خاصی نبود، یعنی شاکلهی
فیزیکیاش اصلا وجود نداشت. کلاسهای ما پخش بود؛ یک کلاسی توی گروه زیستشناسی
بود، یک کلاسی طبقهی دوی IBB بود و ما مثل این خونهبهدوشها باید میرفتیم
از این دانشگاه به اون دانشگاه، از این ساختمان به اون ساختمان. حداقل دو بار یادم
میاد که مثلا استاد میاومد و بچهها میرفتند یک جایی قایم میشدند. استاد که میاومد
میدید ما نیستیم و کلاس کنسل میشد :)) حالا من توصیه میکنم که بچهها تمرکز
کنند چیزهای درسی رو خوب یاد بگیرند اما بعضی چیزها رو خودمون دودر میکردیم ولی
آره، از این نظر میخواستم بگم که یک حالت خیلی منظمی نداشت.
مثلا
دورهی فوق لیسانس هم که شروع شد، باز هم اینجوری بود؛ استادها نمیاومدند یا
مشکلات این تیپی و سیستماتیک رو با گروه بیوتک داشتیم. هرچه زمان گذشت، بهتر شد
ولی فکر میکنم بیشتر درسها و کورسها دو ترم اول فوق لیسانس بود. اگه اشتباه
نکنم کورسهای اصلی من دو ترم اول تموم شد. فکر میکنم اون کارآموزی و مرکز
تحقیقات ژنتیکی که من میرفتم تابستون لیسانس به فوق لیسانس همچنان ادامه داشت و
بچهها بیشتر به دنبال این بودند که مثلاً ببینند میخوان با کی کار کنند یا چه
کاری انجام بدن. فکر میکنم از هر هفت
نفری که بودیم هر کسی یک جایی با یک کسی درگیر کار بود.
بعدش
اگه اشتباه نکنم شاید ترم سوم فوق لیسانس بودم که استاد راهنما باید انتخاب میکردیم
و اون موقع من با دکتر خواجه که از استادهای دورهی فوق لیسانس من بودند، در مورد
استاد راهنما صحبت کردم و دکتر خواجه من را به دکتر رعنایی معرفی کردند. اون موقع
دکتر رعنایی با بچههای بیوتک ارتباط مستقیم نداشتند؛ فکر میکنم یکی از بچههای
ما، دکتر رضا بهروزی، با دکتر رعنایی بیشتر آشنا بود. دکتر رعنایی یک شرکت داشتند
که نمیدونم همچنان برقرار هست یا نه؛ اسمش ایدههای نو بود و انتهای تخت طاووس یه
ساختمون را اجاره کرده بودند و کاملا دکورش کردند بهعنوان آزمایشگاه و یک سری
امکانات آزمایشگاهی توش بود.
خیلی
فضای هیجانانگیز و امیدوارکننده بود. ما که رفتیم ایدههای نو، فکر می کنم چند تا
از بچههای سال پایینی هم اومدند و عملا محل آزمایشگاه فوق لیسانس ما گروه ایدههای
نو بود، اون مرکز خصوصی که به صورت آزمایشگاه بود و استاد راهنمای ما دکتر رعنایی
و دکتر خواجه بود
ExperiMental: خود موضوع تزتون راجع به چی بود اگر بخواید
به زبان ساده توضیح بدید؟
دکتر
ترابی: چیزی که من خودم بهش علاقهمند بودم protein folding بود؛ وقتی من رفتم
دنبال فوق لیسانس با توجه به امکاناتی که اون موقع وجود داشت و کاری که میشد
انجام داد با پیشنهادی که دکتر خواجه و دکتر رعنایی داشتند که مثلاً کاری را باید
انجام داد که توی شرکت خصوصی بودجه پروژه را میآورد، پایدارسازی آنزیمها بود.
حالا
از دو روش اصلی استفاده میکردیم، تثبیت روی سطح بود یا این که با استفاده از مولکولهای کوچکی که در غلظتهای بالا
معمولا میتونند فرم fold
شدهی پروتئین را پایدار کنند یا جلوی denature شدن پروتئین رو بگیرند. حالا آنزیمها هم
پروتئین هستند. اون دو تا کار اصلی که من برای فوق لیسانسم انجام دادم، یکیشون
تثبیت دو تا آنزیم بود روی سطح. اون موقع توی شرکت یک متریالی بود که خیلی داغ شده
بود و فکر میکردند باهاش میشه کارهای خیلی خوبی رو انجام داد، و اسمش کرلیت بود
که یک سطح سیلیکایی بود و مثلاً از معدنهای ایران میاومد. یکی از کارهای فوق
لیسانس من اون بود. دومی بررسی اثر polyolها، تراهالوس فکر میکنم،
روی پایدارسازی آنزیم HRP بود که این آنزیم از طریق مکانیسم رادیکالی واکنشش رو کاتالیز
میکنه و خودش به خودش آسیب میزنه به خاطر رادیکالهای آزادی که تولید میشه و
این رو بررسی کردم که چطوری میشه آنزیم رو توی محیطی که هست، پایدارتر کرد.
حسنش
این بود که حداقل برای بچههای کارشناسی ارشد مهم این است که شما بتونید کاری که
انجام میدید، به نوعی منتشر کنید. حتی اگر دوره لیسانس کسی بتونه درگیری پژوهشی
بشه که به انتشار برسه، آخر شما رو این جوری ارزیابی میکنند. یعنی کاری که کرد
این ازش باقی مونده. حتی تز خیلی اون اهمیت رو نداره چون دسترسی بهش خیلی کمتره ولی
وقتی مقاله چاپ میشه همه میتونند بهش دسترسی داشته باشند و این حسن رو داشت که
شرکت ایدههای نو براشون مهم بود کاری که ما میکردیم چاپ بشه و ما تونستیم حداقل
بعضیهاشون رو چاپ کنیم.
ExperiMental: شما توصیهتون برای افرادی که الان توی
ارشد هستند چیه؟
دکتر
ترابی: به نظر من مهم هست که بچهها بدونند میخوان چه کار کنند. من
داشتم در مورد این صحبت میکردم ولی نصفه موند. این که قراره توی محیط دانشگاه،
توی دوره لیسانس تمرکز اصلی روی پیدا کردن علاقه باشه و شما پیشزمینهی خودتون رو
تا اونجایی که میشه، قوی کنید. برای فوق لیسانس بهترین حالتش این است که شما با
یک نفری کار کنید که بتونه شما رو توی محیط پژوهش تربیت کنه
و شما رو یک محقق بار بیاره. شما رو با اصول تحقیق آشنا کنه. این خیلی مهمه که شما
با کسی کار کنید که خودش محقق خوبی باشه و هم معلم باشه هم محقق باشه که بتونه
چیزهایی رو که بلده به شما یاد بده و مثل همه جای دنیا به هر حال در یک سری اساتید
بعضی این ویژگیها بهتر قرار میگیرند، یک سری کمتر. من حالت کلیش رو دارم میگم
و عوامل دیگه با توجه به تصمیمی که فرد داره میتونه نقش پیدا کنه ولی بهترین
حالتش اینه که استاد جوان باشه تا بتونه برای دانشجو وقت بذاره، پابهپاش پیش بره،
باهاش آزمایشها رو مرور کنه، دربارهی اون چالشهایی که پیش میاد، با هم بحث کنند
که «چرا اینطوری شد؟ اگه این کار رو میکردی چی میشد؟» حالت ایدهآلش اینه که
دانشجوی فوق لیسانس به حال خودش رها نشه و مجبور بشه خودش گلیم خودش رو از آب بکشه
بیرون.
در
حقیقت اثری که داره اینه که شما سرعت یادگیریتون و سرعت رسیدن به اون جایی که
خودتون میتونید بگید من الان اصول تحقیق رو یاد گرفتم، خیلی سریع میشه. اگر قرار
باشه خودتون یاد بگیرید و درگیر مسائل خودتون بشید با گفتوگو، جستجو و با این حرف
بزن با اون حرف بزن شما مسیرتون یه مقداری کند میشه و ممکنه یک سری چیزها رو یاد
نگیرید. این حالت ایدهآل فوق لیسانسه و معمولاً استعدادهای جوان اینجوریاند.
استادهایی که خودشون درگیر آزمایشگاه هستند. استادی که خودش درگیر آزمایش نمیشه و
همهاش درگیر کارهای اداری یا مسائل دیگه هست، خب دانشجو همه چیز به عهدهی خودشه.
توی دورهی دکترا وقتی فرد دورهی فوق لیسانسش رو این جوری گذروند و اصول تحقیق رو
یاد گرفت، توی دورهی دکترا بهتره فرد بره دنبال استادی که لازم نیست استاد جوونی باشه
که درگیر مسائل تحقیق باشه، بره پیش استادی که به اصطلاح میگن Hands offتره، هر
روز نوک نمیزنه به دانشجو که امروز چی کار کردی،
آزمایشت در چه مرحلهای هست، توی دورهی دکترا آزادی عمل رو داشته باشه و از
چیزهایی که در فوق لیسانس یاد گرفته، بتونه استفاده کنه و به نوعی اونها رو توسعه
بده.
حالا
توی سیستم آموزش خارج البته این فاصله ایجاد میشه؛ به خاطر این که شما از لیسانس
مستقیم وارد دکترا میشید و بچههای دکترا حداقل سالهای اول تازه یاد میگیرند چه
جوری تحقیق کنند و اتفاقی که تو حالت به اصطلاح مستقل اتفاق میفته اینه که شما یک
کمی مستقلتر میشید، خودتون مسئول پروژه میشید، گزارشهاتون به استادتون فاصله
هاش زیاد میشه، troubleshooting رو خودتون باید انجام
بدید، معمولا توی دوره پستداک اینجا اتفاق میفته. فرد مستقلتر هست، استاد خیلی
به این کار نداره که جزئیات آزمایشتون رو چطوری پیش میبرید. مسئول آزمایش خودتون
هستید. اگه کمک بخواید میتونید کمک بگیرید، ولی اصولاً قرار نیست استادِ شما مثل
یک عقاب بالا سر شما ایستاده باشه و مدام جزئیات آزمایش شما را دنبال کنه و ببینه
شما به کجا میرسید به فرض این که شما توی دوره قبلیاش که اینجا میشه دکترا و
در ایران میشه فوق لیسانس، یاد گرفتید که چطوری تحقیق کنید.
نکتهی
دیگه اینه که حالا بچههایی که توی ایران هستند احتمالاً در معرض دو گزینه قرار میگیرند
که آیا میخوان ایران بمونند یا میخوان از ایران برن که به نظرم خیلی فرق ایجاد
میکنه توی نحوهی عبور کردن از دورهی فوق لیسانس. خب بچهها که میخوان از ایران
برن به نوعی باید بازدهیشون ماکسیمم باشه؛ کاری که انجام میدید لازم نیست پای
شما رو توی ایران سفت کنه و جاپایی برای شما باز کنه. ولی کسی که میخواد ایران
بمونه باید سعی کنه کاری کنه که بعد بتونه اون رو توی سیستم ایرانی اجرا کنه. باید
توی محیط تحقیقاتی ایرانی درگیر بشه، مثلاً خودش رو ببره توی سیستم رویان، توی
سیستم تحقیقاتیای که حالا تو ایران هست خودش رو به نوعی بلند کنه، و با شرایط اونها
وفق بده، چون به هر حال امکانات توی ایران محدود هست.
اینجا
اینجوری نیست که امکانات نامحدود باشه و هر کاری دلتون خواست انجام بدید ولی
تفاوت زیاده. بنابراین این مهمه که بچههای کارشناسی ارشد ایران بدونند که آیا می
خوان از ایران برن برای دکتراشون یا میخوان ایران بمونند و دکتراشون رو ایران
بگیرند. اگه کسی میخواد از ایران بره باید سعی کنه publication داشته باشه، باید سعی
کنه ارتباط پیدا کنه بچههایی که از قبل آمریکا یا اروپا یا کانادا هستند که زمان
ما خیلی کم بودند ولی این اطلاعاتی که من میگم مال چهار
پنج
سال قبله که من میدیدم اومدن بچههای بیوتک به آمریکا خیلی آسونتر شده بود. سه چهار سال اول بچههای ما ده
یازده جا اپلای میکردند. ولی خب بعدش بچههای بیوتک خیلی راحت توی
دانشگاههای بهتر میان بهخاطر این که در حقیقت جاپا باز شد و بیوتکنولوژی به نوعی
علوم پایه حساب میشه دیگه. وقتی شما میاید آمریکا بهجز گرایش های مهندسی گرایشی
نیست که توی ایران معروف باشه. سالهای سال بچهها از رشتههای مهندسی رفتند، جاپا
بازه و کمیتهی پذیرش میشناسند ولی اون موقع گروه بیوتک رو اصلا نمی شناختند.
من
یادمه استاد راهنمای دکترای من توی شاید شش ماه
اول قاطی میکرد که من از ایران اومدم یا از مصر اومدم. یعنی اینقدر حتی اون دو
تا کشور رو نزدیک به هم میدونست که حالا دانشگاهش بماند، کشورها رو قاطی میکرد
ولی الان ثابت شده. بچههای بیوتک خیلیهاشون اومدند آمریکا. الان به نظرم برای
بچههای بیوتکی که میخوان بیان خارج خیلی راحتتره. چون امکانات و ارتباطات خیلی
بیشتره. راحت میتونند ارتباط برقرار کنند، چی میخوان، کجا میخوان و خیلی از
کمیتههای پذیرش میشناسند. من یادمه دانشگاه Illinois
که
ما بودیم اون موقع یکی از اعضای کمیتهی پذیرش، دکتر Susan Martinis،
رئیس
دانشکدهی بیوشیمی بود به ما میگفت اگر کسی رو میشناسید
از بچههای گروهتون، بگید بیان، ما بهشون پذیرش میدیم. یعنی اینقدر فضا باز شده
بود. این نکتهای هست که بچهها میتونند در نظر بگیرند که آیا میخوان بمونند یا
دورهی دکتراشون رو ایران نباشند.
ExperiMental: خب حالا خودتون به مهاجرت اشاره کردید؛
برای خودتون این روند چطور بود؟ چی شد که فکر رفتن افتادید و الان چهجوری ارزیابی
میکنید؟
دکتر
ترابی: شاید این عوامل تربیتی، خانوادگی و محیط اجتماعی که فرد رشد میکنه،
دخالت داشته باشه، ولی من خودم خیلی علاقه به خارج رفتن نداشتم خیلی از بچهها
شاید از دبیرستان یا شاید حتی قبل از اون، هدفشون اینه که برن آمریکا فلان
دانشگاه، حالا هر جایی. من اصلا اینجوری نبودم. تا سال دوم فوق لیسانسم نه خیلی
رو زبانم کار میکردم که خیلی درست نبود و حالا نمیدونم چرا کلاس زبان رو دیر
شروع کردم و در حد رفع نیازهای روزمره یک دانشجو زبانم بد نبود ولی خب خیلیها میرفتند
کلاس تافل. من میگفتم نمیخوام برم خارج،
چرا باید وقت بذارم. ولی سال دوم که فکر میکنم فوق لیسانس ما داشت تمام میشد،
سال ۲۰۰۷ من با خانم قاسمپور ازدواج کردم. خانم من
دوست داشت بره خارج و توی مسیر هم اقداماتش رو داشت انجام میداد.
من
یادمه توی تابستون تهران موندم و توی گروه ایدههای نو کار میکردم. یادمه که
صالحه رفت خونهشون رفت مشهد و اون سال برای تافل خوند و امتحان تافل داد. یعنی
مسیرمون داشت دور میشد و این که حالا چرا من هم درگیر شدم، یکی از دلایلی که بچهها
برای رفتن به خارج داشتند، این بود که نمیشه توی ایران موند و کار کرد. حداقل
تحصیلات تکمیلی و پروژههای تحقیقاتی و دکترا توی ایران سخت انجام میشه. اون موقع
یه حسنی که حالا قاطی شدن گروههای المپیاد و رتبههای تکرقمی یا دورقمی داشتند
این بود که ارتباطاتشون با سیستمهای تحقیقاتی زیاد بود و بچهها این گزینه رو
داشتند که با جاهای مختلف کار کنند. من هم با گروه ایدههای نو کار کردم، هم توی
گروه پتروشیمی تهران، اون موقع مرکزی داشتند به اسم گروه پژوهش فناوری پتروشیمی
تهران که ساختمونشون توی میدون ونک بود. اینها به اصطلاح گروه R&D پتروشیمی
تهران بودند و گروههای مختلف داشتند.
یک
گروه تازه تاسیسی بود اون جا به نام گروه ایدههای نو، بعد خب بیوتکنولوژی یکی از
زیرشاخههای اینها بود و فکر میکنم محمد فلاحی اول رفت اونجا. بعد من رفتم و
احساس میکردم میشه کار کرد و
اصلا مشکلی نیست. توی ایران کار کردن سخته ولی کسی ارتباط داشته باشه، بتونه فضا
داشته باشه، میتونه کار کنه. من خودم احساس میکردم من الان دانشجوی فوق لیسانسم
ولی دارم پول درمیارم، میتونم تحقیقات رو انجام بدم. ولی از یک جایی شاید یکی از
دلایل اصلی خانومم بود. خب اگر اون اصلا دنبالش نمیرفت من تحریک نمیشدم برای این
کار و همین که هرچی جلوتر رفتیم این چالهچولههایی که در مسیر تحقیق وجود داشت،
غیرمنصفانه بودن سیستم بیشتر برای ما معلوم میشد.
مثلا
ما در سیستم R&D
پتروشیمی بودیم. اون موقع مثلاً تا ۲۵
میلیون تومان میتونستیم بودجهی تحقیقاتی بدیم برای پروژهها. افراد میآمدند
اپلای میکردند. اون موقع یک نفر از
استادهای گروه بیوتک اپلای کرده بود برای پروژه، ما چون میشناختیم که استاد خوبی
هست و فلان، تونستیم مثلاً پروژه ۲۵
میلیون تومانی برای دانشجوی دکترا یا فوق لیسانس بهشون بدیم ولی میدیدم که چقدر
استادها چالش دارند، چقدر سخته مثلاً کسی بخواد فاند بیاره، بودجه بیاره، کار
پژوهشی بکنه. آره، آخرش هم وقتی من تصمیم گرفتم اپلای کنم، خیلی با طیب خاطر نبود.
شرایط اینجوری بود که توی مسیر قرار گرفتم ولی هدف اصلیم این نبود.
ExperiMental: الان به نظرتون این شرایطی که اپلای کردید
در نهایت به نفعتون شده یا نه و اینکه کلاً چجوری این شرایط رو چطور ارزیابی میکنید؟
دکتر
ترابی: نمیتونم بگم به نفعم نشده. متاسفانه شاید انگار دنیای پژوهش،
حالا نه همه فیلدها، ولی حداقل فضایی که ریسرچ انجام میشه با ایران فرق میکنه.
سوالهایی که میشه پرسید متفاوته، چون امکانات فرق داره و من میگم، ایران نبودم مدتها،
ارتباطم با بچههایی که ایران بودند محدود بوده و با توجه به اطلاعات محدودی که
دارم، احساس میکنم از زمانی که ما بودیم شرایط بدتر و سختتر شد. یادمه این دوره
که ما توی گروه ایدههای نو بودیم، یه پروژه رو میخواستیم انجام بدیم، یک ترکیب
رو ما میخواستیم و اون موقع هم ایران تحریم بود، سال ۲۰۰۶، ما
یک مادهی شیمیایی میخواستیم و یک گروهی توی دبی این ماده رو از اون کمپانی سیگما
از سوئد باید میخرید و سه ماه طول کشید این که ماده
برسه ایران و این پروژه ددلاین داشت و باید انجام میشد. چطوری ما تونستیم این پروژه
را انجام بدیم؟ پروژهی خود من نبود، پروژهای بود که شرکت ایدههای نو از یک
موسسه براش فاند گرفته بود و باید تحویل اونها می داد. دو نفر از کارمندهای شرکت
روش کار میکردند و اونها دانشجو نبودند، شغلشون این بود که پروژه رو پیش ببرند
به خاطر پولی که شرکت براش گرفته بود. استادمون گفت
تو بیا کمک بچهها کن که بتونیم این کار رو انجام بدیم. یادمه اون موقع، خود دکتر
رفته بود حج و برای یک ماه نبود. ما شب تا
صبح، صبح تا شب شرکت بودیم. ما پروتکلها رو که خیلی هم طولانی بودند، نگاه میکردیم
تا بتونیم یک واکنش خاص رو راهاندازی کنیم. در نهایت اینطوری بود که ما به یکی
از اساتید ایمیل زدیم وگفتیم دکتر فلانی ما این کار رو میخوایم انجام بدیم و هدف
فقط این بود که راهنماییمون کنند. اون
بنده خدا پیشنهاد داد که اصلا من میتونم اون مادهی اولیهی شما رو بفرستم، چه
قدر میخواید؟ و مثلاً ما یک میلیلیتر میخواستیم. گفت من براتون ۱۰ میلیلیتر میفرستم. یعنی اصلاً ما موادی
که میخواستیم سفارش بدیم و سه ماه بعد میخواست بیاد، همش آماده به دستمون رسید و
کار شرکت خوب پیش رفت. ما هم براش یک فرش فرستادیم.
یعنی
اینجوری میشه ها ولی کارمون خیلی لنگ میشد. من ۲ سال
پیش ایران بودم و با بچههای دانشگاه تهران و اساتید خودتون، خانم اسد یا آقای
سیدجعفری صحبت میکردم. از خانم اسد
پرسیدم که مثلاً شما یک cloning
کردین و میخواید توالییابی انجام بدید، چی کار میکنید؟ میگفت که توالییابی توی ایران بوده ولی دیگه کار نمیکنند و باید
بفرستیم کُره. حدودا یک ماهی طول میکشه تا جواب بگیریم. قبلا ایران اینجوری بود
که انستیتو پاستور توالییابی داشت و یکی دو روز اینور اونور، جواب دستتون بود.
ولی بخواهیم چند هفته بنشینیم و ببینیم که یک روش ساده، اصلا جواب داده یا نه؟
بقیهاش رو میخواید یه قل دو قل بازی کنین؟ خب تحقیقات اینجوری پیش نمیره.
البته توی امکانات محدود افراد خلاقیت دارند و یک چیزهایی رو پیدا میکنند که بشه
راه رو پیش برد ولی خب محدود میکنه و اگر کسی بخواد تو فضای تحقیقاتی وارد بشه که
همپای سیستم جهانی باشه، احساس میکنم که خیلی توی ایران محدود میشه. با تمام
این تحریمها و شرایط سیاسی عجیب و غریبی که به وجود اومده خیلی دردسر داره و شما
به جای این که اصل کار رو بچسبید، باید برید حاشیهها رو بردارید که اطراف اصل
کار مزاحمتون هستند و خود اصل کار، خود به
خود، توکلت الی الله پیش بره. نمیدونم من احساس میکنم اگر ایران میموندم میتونستم گلیمم رو از آب بیرون
بکشم. ولی متاسفانه این داستان خیلی غم انگیزی هست که حالا کی قراره این کشور ما
از این شرایط عجیب و غریب خارج بشه. ما که روزشماری میکنیم که این اتفاق بیفته.
به هر حال از این نظر احساس پشیمونی نمیکنم که اومدم. هرچند خب با اومدن به اینجا
شما یه چیزهایی رو از دست میدید؛ مثل مسائل فرهنگی و خانوادگی. حداقل برای من
تحقیقات فقط بخشی از زندگی هستند. خیلیها هستند که شاید زندگیشون فقط تحقیق باشه
و نباید شک داشته باشه که دیگه نباید ایران بمونه. ولی کسانی که مسائل دیگری توی
زندگیشون اهمیت داره، یه چیزهایی رو اینجا در ازای امکانات تحقیقاتی که به دست
میارید، از دست میدید.
ExperiMental: با توجه به همهی این شرایط سختی که انگار روز به روز هم
داره، بیشتر میشه، به نظرتون بهتره که برای رفتن به خارج از کشور برای تحصیل
بهتره که قبل از ارشد و برای ارشد یا دکترای مستقیم اپلای کنیم یا بعد از ارشد و
برای دکترا؟
دکتر ترابی: راستش ممکنه اینها برای سیستمهای آمریکا
و کانادا و اروپا فرق داشته باشه و من هم خیلی با سیستم اروپا آشنا نیستم. ولی
برای آمریکا میتونم بگم که افرادی که میخوان به عنوان دانشجوی لیسانس وارد محیط
آکادمیک بشند هزینهی زیادی براشون داره. ۴
ساله و همون ۴ سال رو میتونید توی ایران بگذرونید؛ چون
اساسا انتظاری از یک دانشجوی لیسانس نمیره. قراره شما توی این زمان، هدفتون رو
پیدا کنید که برای آینده چی میخواید. خب خیلی راحته که شما توی کشور خودتون باشید.
حالا هرچند شهر خودتون هم نباشید و خوابگاه برید؛ ولی باز هم به هر حال خیلی راحتتره.
الان ببینید مثلا بچههای بیوتک حداقل در حد ایران، بهترین امکانات در اختیارشون
هست. گزینهای که باقی میمونه این هست که شما بعد از دورهی لیسانس، برای دکترا
به خارج بیاید یا هم این که دکترا بگیرید و برای فوق دکترا بیاید. به نظرم این
تصمیم رو عوامل غیرعلمی یا خارج از محدوده تحقیقات تعیین میکنه؛ مثلا مسائل
خانوادگی یا فرهنگی. ولی در شرایط یکسان و به طور کلی، من احساس میکنم اگر کسی
برای دکترا بیاد مسیرش هموارتره؛ البته فارغ از مسائل سیاسی و کرونا و تحریمها و
مسائل ویزا که فکر کنم اخیرا بدتر شده باشه. ولی خب مثلا تا ۲ سال
قبل ویزا مشکل خیلی خاصی نداشت. همون موقع هم اتفاقی ممکن بود به کسی ویزا ندن ولی
حداقل بچهها میتونستند راحتتر ویزا بگیرند. از طرفی البته پذیرش نسبتا آسونتر
شده؛ یعنی بچهها دیگه مشکل ناشناس بودن رو ندارند. بهش اضافه کنید که شما میخواید
مثلاً دو سال عقب بیفتید یا مستقیما برید خارج چه شرایط سخت بشه، چه نه. ولی فکر
میکنم هر فردی باید به اهدافی که داره، نگاه کنه. شرایط خودش رو ببینه و مشورت
کنه. الان اگر بچهها بخوان اقدام کنند هم خیلی فضای مشورت بیشتر شده. میدونم بچههای
بیوتک توی آمریکا و کانادا شاید حداقل توی 20 تا دانشگاه مختلف پخش شدند و خب اگه
کسی بخواد ببینه بهترین تصمیم چیه، خیلی راحت میتونه با ۳-۴
نفرشون مشورت کنه. فقط مسائل شخصی رو آدم بهشون وزن بده و بر اساسشون تصمیم شخصی
بگیره.
ExperiMental: خیلی ممنون، خیلی کمککننده بود.
در
حال حاضر شما به این که شاید یک روز به ایران برگردید، فکر میکنید یا این که مسیر
زندگیتون برای برگشت بسته شده و همونجا قراره که بمونید؟
دکتر ترابی: از نظر عملی یا خود امکان برگشت که بعید
میدونم مسیرم به طور کلی بسته شده باشه ولی خب من واقعاً خودم هم دوست داشتم که
برگردم. در واقع من اصلاً برای پروژهی دکترام
بین دوتا آزمایشگاه شک داشتم و اونی رو انتخاب کردم که احساس میکردم
کارهایی که انجام میدم، کاربردیتره و احیانا اگر برگردم ایران، با لحاظ کردن
امکانات ایران و مشکلات و مسائلی که توی ایران هست، احتمالا میتونم ازش استفاده
کنم. هنوز هم نمیدونم البته. اینجا فضا یه جوریه که انگار برای شما مسیر کاملا
ثابت و ساخته شده و برای شما همه چیز برای مرحلهی بعدی، مشخصه و این مرحلهی بعدی
الزاما برگشت به ایران نیست. من هنوز گزینهی برگشتنم به ایران رو منتفی نمیدونم.
ولی احساس میکنم حداقل توی شرایط خاص در حال حاضر مخصوصا با این وضعیت دلار، اگه
بیام ایران باید از نو شروع کنم. حالا من آخرین اطلاعاتی که دارم مال سال ۲۰۱۸ هست که یک سمینار زمستونی توی گروه بود و
من اومدم دانشگاه تهران و توی این سمینار بیوتکی شرکت کردم. استادهای بیوتک رو اونجا دیدم و احساس کردم که متاسفانه
توی این دو سال اخیر خیلی شرایط سختی بوده.
ExperiMental: سوال بعدی ما اینه که شما وقتی که میخواستید از
ایران خارج بشید، چه چالشهایی توی کشور جدیدی رفته بودید یا توی ایران یا به طور
کلی در حین مهاجرتتون داشتید؟ چه اتفاقاتی براتون افتاد؟
دکتر ترابی: اولین چالشی که باهاش درگیر بودیم و شاید
کمتر موضوع شخصی باشه، این بود که ما زمانی که کلا از گروه بیوتکنولوژی انصراف
دادیم تا مدارکمون رو بگیریم و آزاد کنیم. اون موقع ویزامون رو به راحتی میدادند
ولی clearanceها
شانسی بود و clearance
ما در دقیقهی ۹۰ آماده شد. یعنی در این حد
که ما یک روز قبل از اینکه دانشگاه شروع بشه رسیدیم آمریکا. اون زمان بلافاصله از تهران رفتیم ترکیه، ویزا
رو گرفتیم و
اومدیم آمریکا. در حقیقت در اون شرایط که clearanceمون نیومده بود، ما داشتیم فکر
میکردیم که بریم انصرافمون رو پس بگیریم و دکترا رو توی گروه شروع کنیم. دیگه نشد
و خب این از اولش که اینجوری بود.
بعدش
هم که اومدیم اینجا، علیرغم این که ما خودمون به عنوان بچههای علوم پایه
دانشگاه University of Illinois Urbana-Champaign
بودیم ولی با دانشگاهمون آشنا نبودیم و اون موقع من
حتی اسمش هم نشنیده بودم. در واقع یکی از دلایلی که ما اپلای کردیم، این بود که
یکی از بچههای بیوتکی قبل از ما اپلای کرده بود و اون جا بود. البته یکی از دلایل
دیگه که ما رفتیم دانشگاه ایلینویز این بود که تنها دانشگاهی بود که من و خانمم،
هر دو باهم از اونجا پذیرش گرفتیم. من مثلاً از Ann Arbor فکر کنم یک ادمیشن دیگه داشتم و خانمم هم از
Maryland
ادمیشن داشت. ما حتی قبل از موضوع ویزا و کلیرنس فکر میکردیم که اگر بخوایم بریم
باید ۸ ساعت با هم اختلاف فاصله با رانندگی داشته
باشیم. یکی از حسنهای دیگهای که شهر ایلینویز داشت و فکر کنم هنوز هم داره،
اینه که یه محیط کوچک و غنی از ایرانیهای خوب داشت و حداقل توی بعضی از محیطهای
ایرانی که من باهاشون در تماس بودم، این فضا وجود داشت که این افراد به افراد جدید
کمک میکنند. این یک قاعده است، هر فردی که وارد میشه از یک سری افراد باتجربهتر
از خودش کمک میگیره و بعد خودش میرسه به همون مرحله و به افراد جدیدتر کمک میکنه
و این خیلی برای من نقش مهمی داشت. محیط ایرانی
دانشگاه ایلینویز از نظر فرهنگی هم خیلی غنی بود. برای مثال من مشغولیتهای مذهبی که توی Urbana-Champaign
داشتم، بعضا حتی از ایران هم بیشتر بود. حالا توی ایران مثلاً دانشگاه تهران،
خوابگاه و این محیطها مجالسی برگزار میکرد؛ ولی اونجا ایام محرم و اعیاد مختلف
برنامه داشتیم و محیطهای مذهبی خیلی منطعف و خیلی بازی درست شده بود. مثلا خانمهایی
بودند که توی مراسم مذهبی میاومدند ولی شاید روسری سرشون نبود. به طور کلی خیلی
فضای خوب و سالمی بود و افراد همدیگه رو میپذیرفتند و انواع چالشها و بحثها
وجود داشت. و فکر میکنم هرکسی از هر طیفی که بود، میتونست از اون محیط راضی بشه
و حداقل روال سیستم اینطوری بود که هیچکس دیگران رو به خاطر علایق و سلایق
خاصشون طرد نمیکرد. محیطهایی که ما درگیرشون بودیم، ساپورتمون میکردند. به نوعی
شما نزدیک خانواده نبودید ولی یک خانوادهی جدید پیدا میکردید که شاید مثلاً ۱۰۰ نفر یا ۲۰۰ نفر
عضوش بودند که حالا به اندازههای مختلف میتونستیم باهاشون در ارتباط باشیم. به
نظر من این خیلی مهمه که اگر بچهها جایی میرن، از اون گزینههایی که دارند،
استفاده کنند و محیط ایرانی غنیتری رو انتخاب کنند. البته معمولاً زندگی توی شهرهای
کوچکی که دانشگاهی هستند، برای کسی خیلی ماجراجو نباشه،
راحتتره. مثلاً شما اگر شما برید نیویورک یا سانفرانسیسکو درس بخونید، با توجه به
این که دانشگاههای خوب هم اون جا زیاده، ولی شما درگیر مسائل شهری یک شهر چند
میلیونی و ترافیک و به طور کلی یعنی هر مشکلی که تهران داره، به نوعی توی اونجا
هست. ولی وقتی بیای شهر دانشگاهی، شهر کوچکیه که همه چیز در اختیارته و آرومه.
اصلاً انگار همه چیز فراهم شده برای این که شما بدون دغدغه فقط به کار خودتون
برسید.
ExperiMental: دکتر ما با دکتر خادمیان هم حرف زدیم که
ایشون هم توی ایلینویز درس خونده بودند و میگفتند که مثلاً یک سری آزمایشگاه
بوده؛ به طور مثال آزمایشگاهای بیوشیمی و میکروبیولوژی که ابتدای تحصیلشون توشون
روتیشن داشتند، موقع شما هم همچنین حالتی بوده؟
دکتر
ترابی: درسته. اگر اشتباه نکنم، فکر میکنم کلا جاهایی که میخوان به
طور سیستماتیک دانشجوهایی وارد آزمایشگاه و حوزهی علمی بشند این جوری نیست که
دانشجوها همینطور بدون تجربه و با ذهن خالی انتخاب کنند. دانشگاه ما اینجوری بود
که روتیشنهای یک ماهه داشت و شما در دورههای 4 هفتهای میتونستید توی چند تا
آزمایشگاه بچرخید. البته یه رقابتی برای انتخاب آزمایشگاه وجود داشت و اینجوری
نبود که شما بگید من میخوام برم توی لب ایکس و بدون استثنا به شما بگن: بفرمایید
برید توی لب ایکس. خب مثلا اگر ۱۰ نفر
میخواستند برند توی لب ایکس و مثلا برای پنج نفر جا داشت، ممکن بود به شما لب
ایکس برای روتیشن نرسه ولی فضای این که شما به عنوان دانشجوی کارشناسی برید با اون محیط لب آشنا بشید، به اندازهی
یک ماه در دانشگاه فراهم بود. الان البته نمیدونم شاید عوض شده باشه؛ ولی به طور
کلی در بعضی از دانشگاهها حتی این امکان هست که یک ترم شما میرید توی یک لب و به
عنوان یکی از اعضای اون لب میگردید و پروژه برمیدارید، کاملاً درگیر لب میشید و
میدونید استاد از نظر اخلاقی چه جوری هست و دانشجوها کیها هستند و چه کار میکنند
و بعد بعضاً میتونید دو، سه تا روتیشن انجام بدید و در نهایت تصمیم میگیرید. این
تصمیم دقیقتر و بهتره. شما سه تا آزمایشگاه رو روتیت کردید، سه تا محیط و سه نوع
ریسرچ رو دیدید که یکیشون مثلا میشه اون انتخاب اول شما و همینطور اون سه تا
استاد هم شما رو دیدند و حالا اونها هم حق دارند که انتخاب کنند که بگن ما این
دانشجو رو میخوایم یا نه؟ در حقیقت فضا اینجوری در نظر گرفته شده که اینجوری
نباشه که شما برید توی لب و بعد از شش ماه، بعد از یک سال، بگید که من اشتباه کردم
و از این محیط خوشم نمیاد. خب این مسیر شما رو کند میکنه. به جاش این فضا، اینجوری
طراحی شده که شما این شناساییها رو اولش داشته باشید تا
بتونید بهتر تصمیم بگیرید.
ExperiMental: الان به طور خلاصه و ساده میتونید توضیح بدید
که توی پروژهی دکتراتون دنبال چه سوالی بودید و روی چه تزی کار میکردید؟
دکتر
ترابی: دورهی دکترا من توی آزمایشگاه یکی از اساتید دانشگاه ایلینویز
کار میکردم که دفترشون توی دپارتمان شیمی هست. دکتر Lu سه تا آزمایشگاه داشت و از استادهایی بود که
سرش خیلی شلوغ بود. یکی از آزمایشگاههاش که در حقیقت اسمش رو DNA لب گذاشته بودند و شاید اون موقع پانزده یا بیست
سالی بود که روی DNAzymeها کار میکردند.
از
سال ۱۹۹۰ برای اولین بار نشون دادند که توالیهای DNA و RNA میتونند
به نوعی فولد بشند که یک ویژگی رو از خودشون بروز بدند که پروتئینها انجام میدند.
حالا میتونه این ویژگی Binding
Event باشه، مثل آنتی بادیها که میتونن یک اپیتوپ و سطح و شکل خاصی رو
شناسایی کنند و بهش متصل بشند. یا میتونه کاتالیز کردن یک واکنش باشه مثل آنزیمها.
حالا اگر توالیمون RNA
باشه،
به اون توالی که میتونه چنین کاری رو انجام بده، میگن RNAzyme یا Ribozyme
و اگر DNA باشه میگن DNAzyme. به
هر حال از سال ۱۹۹۰ این بحث باز شد خیلی از
گروهها روی این موضوع کار میکردند. در حقیقت با استفاده از توالیهای DNA و RNA که
یک تکنیکی به نام in
vitro selection یا selex توسعه داده شده بود. که شما باید یک توالی
رو پیدا کنید که بتونه یک کار خاصی رو حالا اتصال یا کاتالیز کردن باشه، انجام
بده. دکتر لو توی آزمایشگاهش کارهای کاربردی زیاد میکرد، چون شرکت تجاری داشت.
دنبال Metal Ion Sensing
بود
یعنی روی DNAzymeهایی کار میکرد که میتونست بعداً توی صنعت به
عنوان سنسور کیتش رو توسعه بده و بفروشه. وقتی من وارد آزمایشگاه شدم، یک پروژهای
بود توی آزمایشگاه ما که دوتا نسل دانشجو روش کار کرده بودند و فارغالتحصیل شده
بودند. این سوال کلیاش این بود که «حالا توالیهایی که قابلیتهاش
شناسایی شده و میدونیم که چه کارهایی رو میتونه بکنه، آیا میتونه بین حالت
اکسیداسیون دوتا یون که در حقیقت هستهشون یکی هستند، تمایز ایجاد کنه؟» و اون
موقع سوالی بود، این بودکه آیا میتونیم یک DNAzyme
رو پیدا
کنیم که آهن دو رو شناسایی کنه و یک DNAzyme رو پیدا کنیم که آهن دو رو شناسایی نکنه ولی
آهن سه (فریک) رو شناسایی کنه.
این
در حقیقت سوال اصلی پروژه دکترای من بود و در حقیقت از نظر علمی امیدوار بودیم
بتونیم این قابلیت خاص رو برای توالی DNA هم نشون بدیم، موضوعی که خیلی مورد بحث بود. چون این دوتا یون تنها
تفاوتی که دارند اینه که چگالی بارشون باهم فرق میکنه و در حقیقت خیلی کار سختی
هست که شما از DNA
میخواید. پروتئینها که قابلیت این تمایز رو
دارند، به خاطر اینه که بیستتا آمینواسید مختلف دارند و معمولا اون یون خاص با یک سری آمینواسید خاص،
متصل میشه. به هر حال من این پروژه رو شروع کردم و در آخر تحقیقم DNAzymeهایی پیدا
کردیم که میتونست تمایز ایجاد بکنه. هنوز فکر میکنم چاپ نشده، چون وقتی من از
آزمایشگاه رفتم، دانشجوی بعدی قرار بود بیاد و این DNAzymeها رو
استفاده کنه و بتونه توی سطح سلول نشون بده که اینها میتونن آهن ۲ رو از آهن ۳
تشخیص بدند. چون اگر بتونید این کار رو بکنید، مقدار آهنی که درون سلول هست، سطح
اکسید و احیای سلول رو تعیین میکنه. اگر شما بتونید بگید که مثلا در این شرایط Oxidative stress نسبت آهن دو به سه، این عدد هست، میتونید در
حقیقت سطح اکسید و احیای سلول رو تشخیص بدید.
چیزهای
این تیپی حتی همین الان هم خیلی هست که بتونید از این مسائل استفاده کنید و یون
خاص یا متابولیتی رو در سلول شناسایی کنید. در حقیقت Cellular sensor داشته
باشید. ولی در این بین چالشهای بزرگی وجود داشت و این بود که این پروژه خیلی مشکل
بود و برای دانشجوهای دیگه هم کار نکرده بود. در حین انجام اون پروژه، من یک DNAzyme دیگهای
رو هم پیدا کردم که سدیم رو شناسایی میکرد. اتفاقا پیدا کردن اولیهاش هم تقریبا تصادفی
بود. من توی آزمایشهایی که برای آهن انجام میدادم، یک واکنش رو مشاهده کردم که
وابسته به آهن نبود؛ یعنی DNA توالی بدون آهن هم واکنش میداد و کاتالیز میکرد.
آخرش دیدم که این سدیمه که داره این واکنش رو پیش میبره و اون تحقیق خاص یکی از
مقالههای دورهی دکترای من شد.
حالا
دکتر لو که هدفش و سیستمش اینجوری بود که خیلی از اینها رو سنسورها رو در شرکت
تجاریاش توسعه میده و اونها رو میفروشه و یه جور بیزینس از این طریق داره. خب
یکی از دلایلی هم که من رفتم لب دکتر لو همین بود که من اگر بیام ایران میتونم از
همین تکنولوژی استفاده کنم و مثلا یکسری سنسورهایی رو که توی ایران کاربرد داشته
باشه به وجود بیاریم.
به
طور کلی این سوالهای اصلیای بود که من در دورهی دکترا باهاشون درگیر بودم.
ExperiMental: و خب حالا طبق اون تجربهای که خودتون
دارید، مخصوصاً اولش که چنین مشکلاتی بوده که پاسختون پیدا نمی شده، چه توصیهای
برای بچههای دکترا دارید؟
دکتر
ترابی: کلا برای پروژهی تحقیقاتی به طور سادهانگارانه دو نوع ریسرچ
داریم. بعضی از پروژهها بهشون میگنHigh Risk High Reward یعنی پروژهای که ریسکش بالاست و احتمال این
که کار نکنه زیاده ولی ریواردش هم بالاست و اگر کار هم
بکنه یک کار خیلی بزرگ خواهد بود. یک سری دیگه از پروژهها هم هستند به این صورت
که شما یک مطالعهی چندین و چندساله رو میخونید و میبینید که تحقیقات توی این
فیلد خاص هی باریکتر شده. و یک سوال خاص الان توی فیلد خاص اینه. و خب شما با
توجه به تاریحچه قبلی اون پایه میتونید یک گام این خط نازک رو پیش ببرید و این میشه
سوال چالشی که شما میتونید با تحقیقات جوابش رو بدید. و خب این سوال میتونه یه
چیزی باشه که راحته و با سه یا چهار سال تحقیق میتونید به جواب برسید. یا ممکنه
این طوری باشه که با ده سال تحقیق هم به جواب نرسید که بره توی دستهبندی ریسک و
ریوارد بالا.
حالا
حداقل در پروژههایی که من باهاشون درگیر شدم شاید خیلی این انتخاب خاص نبود یا
نمیدونم شاید هم بود به طور ناخودآگاه پروژههام اکثرا از دستهی high risk high reward بود.
DNAZymeهایی که
من روشون کار کردم، طوری بود که میدونستیم که دانشجوهای دیگه هم روش کار کردن و
جواب نداده و پروژهی
خیلی مشکلی خواهد بود.
خب
حالا برای بچههای دکترا با همین چالشهایی که وجود داره، من فکر میکنم این نکته
خیلی مهم هست که در پروژههای دکترا باید بچهها سعی کنند بیشترین هوشیاری و آگاهی
رو از اطرافشون داشته باشند که اون اطراف، میتونه آزمایشگاه خودشون باشه یا جاهای
دیگه. در حقیقت باید ببینند فرق بین کاغذ و اون چیزی که در واقع در آزمایش رخ میده،
چی هست. این آگاهی باید از محیط دانشگاهی و علمیشون باشه و سعی کنند اتفاقاتی
توی این فیلد خاص داره میفته رو دنبال کنند. الان خیلی از پیشرفتهای علمی که داره
رخ میدهد، به خاطر روشهایی هست که توسعه داده میشه. این اتفاق خیلی سریع داره میفته که مثلاً
ظرف سه ماه یک دفعه یک تکنولوژی جدیدی برای یک نوع سوال خاص به وجود میاد که شما
میتونید اون رو برای کار خودتون استفاده کنید و بعد مشکل کار شما رو کاملا حل
کنه. این برمیگرده به اون آگاهی و دنبال کردن موضوعات جدید. مقالههایی که جدید
چاپ میشه رو بخونید، مقالههای گذشته رو هم بخونید؛ این خیلی مهمه.
خب
اون چالشهایی که مخصوص ایران هست هم فکر کنم بچههایی که خودشون توی ایران هستند،
توی این قضیه متخصصاند و من احتمالاً نتونم براشون توی این زمینه کمک و راهنمایی
خاصی داشته باشم.
ExperiMental: خیلی ممنون. در حال حاضر در چه زمینهای
فعالیت دارید و کلا توی تحقیقاتتون در زمینهی چه سوالی مشغولید؟
دکتر
ترابی: بعد از دورهی دکترا که من DNA یا Functional nucleic acid
کار
میکردم، هدفم این بود که دوره Post-docام رو جایی برم که دقیقا نزدیک به کار دورهی
دکترام نباشه. چون نمیخواستم کارهایی که قبلا کرده بودم رو دوباره تکرار کنم و از
طرفی هم نمیخواستم خیلی از اون فیلد دور بشم. در واقع من دنبال آزمایشگاههایی
بودم که بتونم روی RNA
کار
بکنم و یکی از جاهایی که تونستم ازشون پیشنهاد بگیرم، آزمایشگاه Joan A. Steitz بود که الان مدتی هست
توش کار میکنم و در کل خوشحالم از این تصمیمی که گرفتم.
در
حقیقت Joan
تمام
اون ویژگیهایی که باید یک Post doc advisor داشته باشه رو داره. یه آدمی که از نظر
علمی تایید شده و آزمایشگاهش و کارهاش هم به خوبی شناخته شدن. آزمایشگاهها و
امکانات زیادی در اختیار دانشجوی پستداکش قرار میده، ولی اینطوری نیست که hands-on باشه
و بالای سر شما بایسته و ببینه شما روز به روز و لحظه به لحظه چیکار میکنید.
استقلال رو به خود شما میده که خودتون کارهاتون رو پیش ببرید. از نظر تاریخچه هم Joan A. Steitz دانشجوی دکترای
واتسون بوده و سال ۱۹۶۷ دکترای خودش
رو با واتسون معروف که Double
strand DNA structure رو کشف کرده، گرفته و خودش هم یک جورهایی در
فیلد RNA Biology پیشگام و الگو هست. خیلی ازاین توالیهای RNA خاصی که الان مشخصه مثل snoRNAها و
non-coding RNAها خاصی
که کارکردهای خاصی رو انجام میدن، رو جون اولین بار روشون کار کرده و پیداشون
کرده. وقتی من هم عضو آزمایشگاهش شدم، کار من هم توی همین حیطهای که جون از قبل
روش کار میکرد، پیش رفت. همچنان RNAهای زیادی هستند که نمیدونیم
کارکردشون چی هست، ولی نقش کلیدی دارند. در واقع اگر اونها رو knock-out کنیم
و از سلول حذف بشند، سلول آسیب میبینه یا ویروسی که اون RNA رو داره، نمیتونه کارش رو انجام بده. خیلی
از سوالاتی که توی آزمایشگاه بچههای مختلف روش کار میکنن، از این تیپ سوالات
هست. من روی فیلد خاصی وارد شدم، اون هم RNAهایی هستن که triple helix
دارند. کارهایی که ما توی آزمایشگاه جون انجام میدیم، یک جورهایی علوم پایه محسوب
میشه تا این که جزو کارهایی باشه که مستقیما و خیلی سریع نتیجه بده به یک کاربرد
پزشکی. خیلی از کارها هست که شما دنبال یه داروی خاصی میگردین که یک سرطان خاصی
رو هدف قرار بده. اگر شما این دارو رو پیدا کردین، بعد از گذاشتن از trialهای مختلف میتونه سریع
وارد بخش کاربردی بشه. ولی پروژه که ما انجام میدیم، Basic Science هست؛ یعنی یه ذره
دورتره. کاربرد داره توی سرطان و درمان ولی فورا و سریع نیست.
من
توی این 5-6 سالی ک توی آزمایشگاه جون بودم، اکثرا روی این کلاس خاص RNAهای tiple helix structure
کار کردم و ما بیشتر دنبال اینیم که ساختار و عملکرد اینها رو پیدا کنیم و ببینیم
چه ویژگیهای ساختاری به این RNAها ویژگیهای مولکولیشون رو میده.
حالا
اگر سوال دیگهای هست میتونم بیشتر توضیح بدم.
ExperiMental: سوالمون راجع به اینه که شما خودتون هم اشاره کردید که این بیشتر
علوم پایه ست و توی دکتراتون هم یک اشارهای به صنعت داشتید. بیشتر این که نظرتون
راجع به این دوگانهی صنعت و علم چیه؟ احتمال میدین توی آینده به سمت کدوم برید؟
دکتر
ترابی: من شخصا انتخاب دورهی دکترام برای این بود که چیزی باشه که بیشتر
به درد ایران بخوره؛ احساس کردم این چیزیه که قابل انجامه و امکانات خیلی پیشرفتهای
نیاز نداره. ولی کاری که الان دارم توی دورهی پست دکترام انجام میدم بدون
امکانات پیشرفته، انجام نمیشه؛ یا حداقل بدون همکاری با چنین مراکزی پیش نمیره، یعنی یک قسمتش
رو شما باید انجام بدین و بقیهاش رو بفرستین تا براتون ادامه بدن. فکر میکنم به
هرحال سیستم تحقیقات باید همهجای دنیا این طوری باشه و اگر ایران هم اینطور
نیست، داره به همین سمت حرکت میکنه که قراره اگر هم تحقیقات شما علوم پایه هست،
یک چیزی برای حل مشکلات مردم داشته باشه و تمام سیستمهای سرمایهگذاری، حالا دولت
یا بخش خصوصی، پول رو میارن که محققها یک سوالها و مشکلاتی رو از مردم حل کنن.
مثلا بیماری هست یا تشخیصه یا هرچیزی. در واقع تحقیقات علوم پایه هم کلیتشون مشخصه
و میدونی که مرحلهی بعد این میشه و بعد 2-3 مرحله قراره به حل مشکلات مردم
برسه. کاری که در آینده قراره
انجام بدم هم توی همین حالت هست، یک مقدار کابردیتر از چیزی که الان
انجام میدم. یک چیزی در حد وسط کار دکتری و پست دکترام.
ExperiMental: برای افرادی که به حیطهی کاری شما علاقهمند
هستند چه کتابی یا کورسی رو پیشنهاد میکنید که باهاش آشناتر بشند؟
دکتر
ترابی: از نظر کتاب که فکر میکنم، افراد بعد از اینکه کتابهای اصول
اولیه بیسیک ساینس و شیمی عمومی و زیستشناسی و چیزهایی که توی دانشگاه درس داده
میشه رو خوندند و وقتی ازش عبور کردند، احتمالاً بیشتر میتونند مقاله بخونند.
شاید اگر کسی تکستبوک خوبی توی فیلد خاصی رو بخونه، خب خیلی
خوبه و میتونه کمک کنه ولی انقدر سرعت پیشرفتهای جدید زیاد هست که کتابهایی که
وجود داره کل فیلد رو شامل نمیشه.
اگه
شما بخوای بدونی توی دو سال اخیر فیلد خاصی داره کجا میره و بعید هست کتابی پیدا
بشه که بتونه این دید رو به شما بده. چیزهایی که پیشنهاد میکنم مقالههای ریویو
هست که آدمهای معروف نوشتند یا مقالههای پرسپکتیو و بعضا مقالههای طولانی هم
نیستند. مقالههای پرسپکتیو دید آینده رو به شما میدند که میگه در طی این ده سال
قبل فیلد این طوری پیش رفته و پیشبینی میکنیم که ۱۰ سال
بعد چه طوری پیش میره. اگر یک فیلد خاصی رو دنبال میکنید، توی اون زمینهی خاص،
میتونید پیدا کنید و ببینید آدمهای بزرگ و معروفی که توی این فیلد کار کردند، کیها
هستند. Review های جدیدشون رو ببینید و بخونید که چی نوشتند و
کارشون چی هست. این مقالهها و پرسپکتیوها میتونه یک دید کلی بده و
اگر سوال خاصتر باشه میتونید دنبال ریسرچهایی برید که یک سوال خیلی خاصی رو
دارن جواب میدن. ولی حداقل در دورهی لیسانس فکر میکنم بهتره که بچهها تکستبوکهاشون
رو خوب بخونن که زمینهاش رو داشته باشن. وقتی شما میخواید مقاله توی هر فیلدی
رو بخونید، کلیدواژهها و مفاهیمش رو بشناسید و حداقل نیاز نباشه که به دفعات
برگردید و هی بخونید که هر کلمه چه معنیای داره. این تکستبوکها اگر خوب خونده
بشن، بعد میتونید مقالههای پرسپکتیو یا ریویوها رو بخونید و ازش چیزهایی یاد
بگیرید.
ExperiMental: یک سوالی که وارد یک حیطهی دیگه میشه اینه که به نظر خودتون،
چه نقطهی قوتی داشتید که باعث تمایزتون از دیگران که باهاتون مسیر رو پیمودن میشه؟
حالا خودتون به کنجکاوی و آگاهی اشاره کردید. دیگه چه چیزهایی هست؟
دکتر
ترابی: من خودم نمیتونم قاضی خوبی برای این قضیه باشم ولی میتونم بگم
که حداقل توی تحقیق چیزی که خیلی مهم هست، سماجت هست و این که فرد زود ناامید و
خسته نشه و بعد از یکی دو ماه، ولش نکنه. البته بستگی داره که سوالی که فرد دنبال
میکنه چی هست ولی به محض این که به جواب نرسید، ولش نکنه و به سراغ کار دیگهای
نره، در واقع همش به این دلیل به کارهای مختلف نوک نزنه؛ احتمالا کسی که این ویژگیها
رو داشته باشه، مگر این که خوششانس باشه، به موفقیتی نمیرسه. چون تمام سوالات
آسون پاسخش داده شده و چیزی که الان مونده، فقط سوالاتی هست که فوقالعاده سخته. هیچچیزی
به آسونی به دست نمیاد. در واقع وقتی که میخواید یه پروژهی تحقیقاتی رو پیش
ببرید، همیشه این ترس هست که اگر سوالتون خیلی آسون باشه یا از قبل یکی انجامش
داده و به پاسخ رسوندتش یا به زودی یه فردی این رو انجام میده. باید یک سوالی رو
انتخاب کنید که یک فایدهای به شما و محیطی که انتخاب میکنید بده و توی دورهی
زمانی معقولی، بستگی به موقعیتتون داره که ارشد هستید یا دکتری، بتونید سوالتون رو
به نتیجه برسونید و توی اون مدت زمان هم حداقل نگرانیتون خیلی زیاد نباشه که این
کاری که شما الان دارید میکنید، ۱۰ تا
رقیب داره و ممکنه اونها وسط کار شما، کارتون رو منتشر کنند و کارتون بیثمر
بمونه.
برای
همین فکر میکنم اگر یک نکتهی دیگه هم بخوام اضافه کنم، این سماجته که هر محقق
باید سمج باشه و زود خسته نشه از جواب نگرفتن. تحقیق اینجوریه. ممکنه شما سالها
جواب نگیرید و نباید خسته بشید. البته باید یک چشماندازی هم داشته باشید یا حداقل
افرادی هم کمکتون کنند که بهتون بگند که کی دست
بردارید و متوقف بشید. چون اگر ۱۰ سال
هم یه کاری رو بکنید و جواب نگیرید، بعدش دیگه از نون شب میافتید.
ExperiMental: چه خصوصیتی توی اطرافیانتون وجود داره که
شما رو خیلی تحت تاثیر قرار میده؟
دکتر
ترابی: خب ویژگیهای مختلفه و همهی ویژگیها توی یک نفر جمع نمیشه.
ولی پشتکار خیلی به نظر من مهمه. مثلا استاد من، فکر میکنم ۸۰
سالش باشه و خیلی اوقات از ما بیشتر کار میکنه. صبح ساعت ۹
میاد توی آفیس و تمام وقت در حال کار کردن و مقاله خوندنه و تدریس میکنه و با افراد
مختلف میتینگ داره. مثلاً زودتر از ساعت 5 یا 6 عصر نمیره.
حالا توی دوران کرونا به خاطر سنش و محدودیتها دیگه توی آزمایشگاه نمیاد ولی
تقریبا تمام آخر هفتهها توی آفیسش هست و داره کار میکنه.
البته اینها آدمهای خاصی هستند؛ Joan Steitz و Thomas Steitz.
تام شوهر جون بود که سال ۲۰۱۸ به
خاطر سرطان کبد فوت کرد و سال 2009 جایزهی نوبل رو
برد و خیلیها فکر میکنند که جون هم سزاوار گرفتن
جایزهی نوبل بوده. رابطهی لاسکار که ورژن نوبل آمریکایی هست و wolf prize رو
هم پارسال برد. آدمهایی مثل جون که زندگیشون تمام وقت برای علم شده، این رفتار
هم میبینیم که فرد خودخواهی هم نیست. یعنی یک آدمی مثل جون که جزو پیشقدمهای
این حوزه هست، فردیه که مدافع حقوق زنان دانشمند هم هست. با همه چیزهایی که در
مورد کشورهای جهان اول و کیفیت اینجا هست، به هر حال اینجا هم مشکلاتی هست
و افراد از شانس برابر برخوردار نیستند. و جون خیلی از زنان دانشمند و جوون دفاع
میکنه. علیرغم این که خودش اینطوری نبوده که زمان زندگی خودش رو شخصی در نظر
بگیره و تقسیم کنه، مثلا بگه که هفتاد
درصد زمان برای آزمایشگاه و سی درصد خونه، ولی برای افرادی که باهاش کار
میکنند، چه دانشجوی دکترا چه پستداک، اگر کسی این انتخاب رو بکنه و بخواد به
زندگی خصوصی و خانوادگیاش بیشتر بها بده و همهاش توی تحقیقات نباشه، از اون
افراد هم حمایت میکنه. خیلی از دانشجوها و پستداکهای آزمایشگاه بدون
نگرانی از مشغلههای آینده بچهدار شدند. یه ویژگی که آزمایشگاه ما
داره اینه که خیلی از دانشجوها میگن «This is the best place to have a kid» یعنی اینجا بهترین
مکان برای بچه دار شدن هست و استاد شما
رو اذیت نمیکنه.
همچنین
آدمی این پذیرش رو داره که افراد رو توی هر سطح و قابلیتی که هستند، قبول میکنه و
میپذیره که خب این فرد دوست داره اینطوری زندگی کنه. من هم تا جایی که بتونم،
ساپورتش میکنم تا بتونه همینطوری که دوست داره زندگی کنه. فکر کنم شرط آدم موفق
این جوریه که بتونند این محیط مفیدی رو به وجود بیارند که افراد مختلف توش
بارور بشند و به همون هدفی که دوست دارند برسند.
ExperiMental: شما خودتون غیر از بخش علمی زندگیتون، چه
تفریحاتی دارید؟
دکتر
ترابی: دانشگاه ایلینویز یکی از حسنهایی که داشت این بود که محیط
ایرانی خوبی داشت. اونجا یکی از تفریحات ما وقت گذروندن با بچهها و ورزش کردن
بود. مثلا من در دوران دکترا خیلی والیبال بازی میکردم.
اما
از وقتی که ما اومدیم New
Haven توی دورهی فوقدکترای من، دختر اولمون به دنیا اومد. به علاوه
این که محیطی بود که فضای ایرانیاش مثل Urbana-Champaign نبود. محدودیتهای دیگهای اضافه شد؛ مثل
بچهداری و درگیریهای فوق دکتری. بنابراین خیلی از فعالیتهای غیردرسی و
غیردانشگاهی من کم شد و الان دیگه اگر وقت آزادی باشه، ترجیح میدم با بچهها و خانمم باشم. ما
بچهها رو میبریم پارکی و باهاشون بازی میکنیم. حالا هم چون بعد از دورهی کرونا
سرگرم کردنشون یه ذره سختتر هم شده، بیشتر وقت خارج از محیط دانشگاه من درگیر
خونه و خونواده ست. ولی اگه کسی درگیری خانوادگی نداشته باشه، من پیشنهاد میکنم
ورزش و فعالیتهای فیزیکی کردن بهترین کاره.
ExperiMental: حالا شما به همسرتون و بچههاتون اشاره
کردید که خیلی تاثیر مهمی توی زندگیتون داشتند؛ ولی به طور کلی به نظرتون ازدواج
یا مسائل خانوادگی چه تاثیری روی روند علمی شما داشت؟
دکتر
ترابی: من دربارهی خودم میتونم راحتتر بگم. افراد مختلف چون زندگیهاشون
فرق میکنه شاید جوابهاشون به این سوال متفاوت باشه.
شخصا
خود من کسی نیستم که صد درصد خودم رو به علم
اختصاص نمیدم و نمیدادم و دوست هم ندارم که تمام زندگیام کار و تحقیقات بشه. دوست
دارم حداقل یک بخش خاصیاش برای خانواده ذخیره بشه. مخصوصاً اگر کسی بخواد توی
محیطهایی که درگیری زیاده، وارد بشه،
خیلی مهمه که ساپورت داشته باشه. چون وقتی شما خانواده دارید، طبعا مسئولیتی توی خانواده
دارید و هر چه قدر بخواید توی محیط علم و تحقیق وقت بذارید، یکی باید جبران وقتی
که شما از خانواده میزنید رو بکنه. و من فکر میکنم خیلی از پشت پردهی قضیه که
شاید جایی هم حتی نوشته نشه، همینه. شاید جزو نکات منفی باشه که دانشمندها به صورت
سیستماتیک نمیتونند توی مقالههاشون بگن که اگر این همه حمایت و کمکی که همسرشون
و مادرشون، پدرشون یا هر کسی که تو خانوادهشون کمکش کرده، نبود، در واقع این کار
انجام نمیشد. خب برای کارهایی که من کردم هم این صادق هست و نقش خانمم، صالحه،
روی این قضیه خیلی پررنگ بوده. چون ما دوتا بچه داریم. هرچند من هم سعی میکنم کمک
کنم ولی اگر صالحه نبود که کمک کنه و خونه و دخترهامون رو تامین کنه، هیچکدوم از
کارهای من هم پیش نمیرفت. با بزرگتر شدن دخترهامون، خوشبختانه خود صالحه هم چند
سالی هست که فوق دکترا رو شروع کرده. فکر میکنم قسمت مهم موفقیت افراد که اگر
جداش کنند احتمالا اون موفقیتها از بین میره، زندگی شخصیشون هست و افرادی که در
زندگی شخصی اونها رو ساپورت میکنند.
ExperiMental: خیلی ممنون ازتون. ما سوالهامون تموم شد.
ولی شما نکتهی دیگهای هست که بخواید اضافه کنید؟
دکتر
ترابی: نه نکتهی دیگه که الان چیز خاصی خیلی به ذهنم نمیرسه ولی شاید
چیز خاصی که سعی میکنم به خودم بگم و خودم توش خیلی خوب نیستم و از اون چیزهایی
هست که باید خودم بیشتر روش کار بکنم، این هست که یکی از رموز موفقیت افراد موفق
میتونه این باشه که از جستجو کردن و امتحان کردن چیزهای جدید نترسند. خب خیلی
راحته که شما همون کاری که میدونید و میتونید انجام بدید، رو انجام بدید و در
حقیقت شانس موفقیت توش خیلی هم بالا هست. ولی اینکه بخواید برید یه چیز جدید یاد
بگیرید و یا کار جدیدی رو بکنید، این معمولاً یک شجاعت و شهامتی رو میخواد که
گاهی اوقات سخته و پیدا کردنش یه کم نیاز به انرژی داخلی داره؛ که باید به خودتون
بگید «من این کار
و مسیر رو
امتحان میکنم و تلاشم رو میکنم.» به طور کلی فکر میکنم این یکی از نکاتی هست که
اگر کسی بخواد شانس موفقیتش رو زیاد بکنه، باید در نظر بگیره.
یک
نکتهای رو هم شاید بشه در حاشیهی مطرح کرد که با توجه به این که افراد زیادی
هستند که به نوعی به گروه بیوتک متصلند و الان جاهای مختلف دنیا پراکنده شدند. من
فکر میکنم اغلبشون یا همهشون با فراغ بال و خوشحالی حاضر باشند که هر کمکی که
از دستشون بر میاد برای بچههای دانشجو در ایران انجام بدند. اینجا خیلی
آزمایشگاههای ایرانی هستند که وقتی شما توی لیست اعضاشون رو نگاه میکنید، میبینید
که 80- 90 درصد اعضاشون ایرانیاند. من فکر میکنم شاید خیلی کوچک ولی به نوعی اون
علاقهای هست که فرد بتونه به هموطنهاش کمک کنه و فکر کنم بچههای بیوتک هم از
این قضیه مستثنا نیستند. من پیشنهاد میکنم بچههای بیوتکی، تعارف نکنند و اگر
سوالی دارند، با هرکدوم از این بچههایی که جاهای مختلف دنیا پخش شدند، تماس
بگیرند و ایمیل بزنند؛ البته بدون داشتن انتظار زیاد از حد. :))
ExperiMental: باز هم خیلی ازتون ممنون که وقت گذاشتید و
کمک کردید.
دکتر
ترابی: خواهش میکنم. از شما ممنون که این کار رو انجام دادید. امیدوارم
که موفق باشید.
0 Comments