مصاحبه با دکتر رامین فاضل

دکتر رامین فاضل، از دانش‌آموختگان  دوره‌ی  7 گروه دکترای پیوسته‌ بیوتکنولوژی هستند . ایشان قبل از ورود به این رشته، تجربه‌‌ی حضور در رشته‌ی پزشکی را نیز داشتند. ایشان پس از گذراندن موفقیت‌آمیز و چالش‌برانگیز دوره‌ی ارشد خود در شرکت سیناژن در گرایش بیوتکنولوژی پزشکی،  در انستیتو پاستور و شرکت آریوژن به ادامه‌ی تحصیل در دوره‌ی دکترا پرداختند. پس از گذراندن فرصت مطالعاتی در آلمان، در لیووژن مشغول به کار شدند و مدیرعاملی این شرکت را پذیرفتند. در حال حاضر ایشان در حال پیش بردن چندین طرح تحقیقاتی و هم‌چنین راه‌اندازی شتاب‌دهنده‌ای تحت عنوان بومیکس هستند.

 


ExperiMental: سلام آقای دکتر.

به عنوان اولین سوال می‌خوایم بدونیم که دوران دبیرستان خودتون رو چه طور گذروندید؟ اگر می‌تونستید توش تغییری ایجاد کنید، چه تغییری ایجاد می‌کردید؟

دکتر فاضل: من هم سلام می‌کنم خدمت شما.

راستش خیلی خوش گذشت، خیلی خوب بود. ببین، حالا زمان ما که خیلی اطلاعات راجع به بیوتکنولوژی کم‌تر بود و اصلا اطلاعات خاصی وجود نداشت؛ چون من 79 تا 82 در واقع دبیرستان بودم دیگه. خود بیوتک 78 استارت خورده بود. ما یه معلم زیست‌شناسی داشتیم که از قضا این رشته ‌رو می‌شناخت. بعد من یه بار توی درس مهندسی ژنتیک رفتم پیشش، گفتم من علاقه ‌دارم به این موضوع. گفت به نظرم بیوتکنولوژی برات رشته‌ی خوبیه. بعد من اولین بار بود که اون‌جا اسم بیوتکنولوژی رو می‌شنیدم که بعدا تو پیش‌دانشگاهی‌مون یه فصلی داشتیم به نام زیست فناوری که بیشتر متوجه شدم؛ ولی قبلش اون اولین بار بود. بعد رفتم همین‌طور تحقیق کردم. احساس کردم این رشته‌ایه که من خیلی دوستش دارم. اون موقع ماها هیچ دیدی نسبت به کارآفرینی و دانشمند شدن و این‌جور چیزها نداشتیم و به نظر من خیلی هم مهم‌ نیست؛ یعنی لازم نیستش که از قبل یه دید خاصی داشته باشیم. آره، اون‌جا بود که آشنا شدم. بعد یادمه یه دوستم هم خطاط بود نوشته بود «رامین فاضل یک بیوتکنولوژیست جوان» که اون برگه رو هنوز دارم. اونی که خطاط بود بغل دستم می‌نشست.

بعد من هی علاقه‌مند شدم، رفتم درموردش پرس‌وجو کردم. حتی یه بار اومدم دانشگاه تهران، چون مدرسه هم نزدیک بود به دانشگاه تهران. در موردش سوال کردم و بعد هی اطلاعاتم بیشتر شد. منتها خب اون موقع ما دید خاصی نداشتیم. همه دوست داشتن برن پزشکی و دندان‌پزشکی و داروسازی دیگه؛ الان هم تقریبا همین‌طوریه. بعد رفته‌رفته هی اطلاعاتم بیشتر شد و احساس کردم که به این رشته علاقه‌مندترم. فکر می‌کنم توی دبیرستان نکته‌ی مهم اینه که واقعا همون درس‌هایی که بهمون می‌دن بخونیم.

قطعا یه مقداری باید کار عملی و تجربه یا احساس کردن اون محیط‌های کاری که در نهایت ما داریم، خیلی باید توش بیشتر باشه که بتونیم با هم بهتر تصمیم بگیریم. چون ماها واقعا با چشم بسته وارد رشته‌ی پزشکی و دندان‌پزشکی و بیوتکنولوژی و همه‌ی این رشته‌ها می‌شیم؛ برای همین این مسئله خیلی به نظر من بغرنجه. یعنی یه بخش زیادمون اگه رتبه‌مون خوب باشه می‌ریم پزشکی می‌خونیم. در صورتی که اصلا نمی‌دونیم با اون فضا حال می‌کنیم یا نه. طرف اولین باره که وارد یه بیمارستان می‌شه اصلا شاید از بوی بیمارستان خوشش نیاد در بلندمدت! یا اصلا شاید از دیدن خون و زخم و خیلی خوشش نیاد. این‌جور چیزها رو به ما یاد نمیدن. حالا اگه من برگردم دبیرستان و بخوام چیزی رو تغییر بدم اون زمان‌هاییه که شاید نشستم واسه امتحان‌ها خوندم و مهمونی‌ها رو نرفتم. حالا حتما اون مهمونی‌ها رو می‌رم.

ExperiMental: من این کار رو کردم :))

دکتر فاضل: آره. چون الان این همه ما امتحان دادیم و خیلی چیزی از اون‌ها یادم نیست، ولی اون‌جایی که یه شیطنتی داشتم و خلاصه یه کاری کردیم اون‌ها رو همه‌اش آدم یادشه. برای همین به دبیرستان برگردم خیلی چیزی رو نمی‌خوام تغییر بدم. اگه بتونم سیستم آموزشی رو تغییر می‌دم که خب دست من نیست. بعد سیستم رو یه مقدار بیشتر به حالت نمره‌محور درمیارم و در واقع باید دیکتاتور مآبانه باشه که این‌ها رو حتما باید بخونی که به تهش برسی. یه مقدار کار عملی و پژوهش و کار تیمی و مقاله نوشتن یا در واقع مقالات علمی کوتاه نوشتن رو هم بیشتر واردش می‌کردم که فکر می‌کردم خیلی در آینده‌ به دردم می‌خورد. و البته من همین کار رو کردم در نهایت، ولی حتما به همه‌ی آدم‌ها توصیه می‌کنم که برای انگیزه و علاقه‌شون سهم خیلی زیادی رو اختصاص بدن. من خودم تو اون جدال بین عقل و احساس، احساس رو انتخاب می‌کنم برای همین این‌جا هم می‌گم که اگه یه زمانی در واقع عشق و علاقه‌شون به یه رشته‌ایه ولی به‌خاطر فشار خانواده، به‌خاطر یه سری مقتضیات دیگه مجبورن یه چیز دیگه رو انتخاب بکنن، بهتره حتما روش یه تاملی بکنند؛ چون به نظرم در نهایت همه‌ی ماها بعد ۱۵ سال، ۲۰ سال که خیلی می‌گذره آخرش وارد یه بازار کاری می‌شیم، وارد یه مسیری می‌شیم که اون احساس رضایته، اون احساس خوشحال بودنه که البته به موارد مختلفی بستگی داره یکی‌ش مثلا پول در آوردنه، که شاید ما تو سن‌های کم در نظرش نگیریم، بزرگترهامون بیشتر از ما بفهمند- ولی اون احساسه اگه تو یه زمینه‌ای باشیم که دوسش نداریم حتی اگه زیاد پول دربیاریم هم اتفاق نمی‌افته. اگه تو یه زمینه‌ای باشیم که خیلی دوسش داریم ولی کم پول دربیاریم فکر می‌کنم رضایت نسبی‌مون بیشتر باشه. یعنی بهترین حالتش اینه تو یه جایی باشیم که خیلی دوسش داریم، پول هم خوب دربیاریم، شأن اجتماعی هم داشته باشه ولی همه‌ی این‌ها باهم دیگه جمع نمیشه. نمی‌دونم، امیدوارم خوب پاسخ داده باشم.

ExperiMental: بله عالی. سوال بعدی این که ما داشتیم، اینه که اصلا چرا دکتری پیوسته بیوتکنولوژی؟ یعنی میون این همه رشته که حالا زمان شما و ما هم بوده، دیگه دندونپزشکی بوده، پزشکی بوده، چرا دکترای پیوسته بیوتکنولوژی؟ و این که تصورتون از آینده چی بود اون زمان؟

دکتر فاضل: من اول پزشکی رفتم و خب یک سال پزشکی خوندم، بعدش تغییر رشته دادم به بیوتکنولوژی. اگرچه که در واقع بیوتک رو سال قبلش برای کنکور انتخاب کرده بودم ولی حالا بنا به دلایلی دعوت به مصاحبه نشدم و بعدتر از این جهت پیگیری کردم باز برگشتم به بیوتکنولوژی. ولی خیلی‌ هم ناراحت نشدم که اسمم برای مصاحبه‌ی بیوتک درنیومد. یه اشتباه توی سازمان سنجش در واقع رخ داده بود و برای همین سال بعدش به من این اجازه رو دادن که مجددا تو مصاحبه‌اش شرکت بکنم. این که چرا اومدم بیوتکنولوژی به‌خاطر همون علاقه‌ام بود؛ یعنی احساس کردم توی اون قسمت موفق‌ترم. بعد خب اون موقع من اون دید و درک رو نسبت به پزشکی داشتم و مطمئن بودم که پزشکی رشته‌ی من نیست. یعنی اون مختصاتی که رشته‌اش داره، اون حال و هوایی که رشته‌اش داره اصلا تو حال و هوای من نیست. من احساس کردم چون من آدم اجرایی بودم. مثلا تو دبیرستان هم فرض بکن شورای دانش‌آموزی که داشتیم من دبیرش بودم. توی  منطقه یازده باز دبیر شورای دانش‌آموزی بودم. کلا سرم از همون قدیم درد می‌کرد واسه کارهای اجرایی.

احساس کردم که توی بیوتکنولوژی بیشتر این رو می‌بینم. بعد یه رشته‌ی پویاتریه؛ یه مقدار اون خشک بودنش که خیلی باید بشینی درس بخونی و صرفا هرکی بیشتر درس بخونه شاید در وهله‌ی اول موفق تره؛ این نیست. چون من اون آدمه نبودم و خب پزشکی واقعا به سیستم من نمی‌خورد یا من به سیستم پزشکی نمی‌خوردم، اومدم بیوتک .

این که چه تصوری از آینده داشتم دقیقا تصورم همین بود که بیام بیوتک، یک کسب‌وکاری راه بندازم، بعد شرکت داشته باشم، کارای بزرگ بکنم و خلاصه همین‌طور این‌ها رو وسعت بدم. بعد حالا برنامه‌های بعدی هم برای زندگی‌ام دارم، یعنی من تا ابد نمی‌خوام توی شرکت و تجارت بمونم. کلا تفکرات دیگه‌ای دارم. فعلا تا نزدیک چهل‌سالگی توی تجارت و صنعت خواهم ‌موند. منتها برای بعد اون برای خودم برنامه‌های دیگه‌ای دارم. تصورم همین بود که می‌تونم در واقع یک کسب‌و‌کاری راه بندازم و توی تولید نقش داشته‌ باشم. بعد از این طریق کسب درآمد کنم که خدا رو شکر اتفاق افتاد. خیلی برام مجهول بود؛ یعنی خب اون موقع توهم بود بیشتر از اینکه یه تصور باشه، ولی رفته‌رفته حالا درمورد من اتفاق افتاد دیگه.

خیلی نمی‌تونم بگم وای ما نشستیم تا‌ تهش رو آنالیز ریز کردیم ‌و برنامه‌ریزی کردیم، بعد هم تصمیم گرفتم بیام بیوتک. درمورد هیچ‌کس این‌طوری نیست ولی اون فرصت توی پزشکی من رو مطمئن کرد که من آدم اون رشته‌ها نیستم اصلا. برای‌ همین هیچ‌وقت پشیمون نشدم که رشته‌ی پزشکی نرفتم. با وجود‌ این که به ‌هر حال من کلی همکلاسی داشتم که الان همه‌شون فوق تخصص‌اند یا متخصص‌اند، درآمد خیلی خوبی‌ هم دارند. البته خب من هم الان از لحاظ درآمدی ناراضی نیستم. شاید اگه مثلا من درآمدی نداشتم الان، خیلی ناراحت‌ بودم که فرضاً چرا یه کسی که چشم‌پزشک یا جراحه یا پزشک‌ عمومیه داره این‌قدر پول درمیاره، منی‌که به‌خاطر عشق ‌و ‌علاقه‌ام اومدم بیوتکنولوژی الان وضعیتم اینه؟

ولی خوشبختانه اون وضعیت رو ندارم. الان از درآمدم راضی‌ام و کلا از کارمم راضی‌ام. یعنی یه حس خیلی مثبتی نسبت به کارم دارم، خیلی انگیزه دارم، برای همین خیلی خیلی خیلی خوشحالم که نرفتم پزشکی و یه جورایی اون موقع آدم داره ریسک می‌کنه، ولی خب اون ریسکه تو این مورد خدا رو شکر جواب داد. یعنی دو تا ریسک اساسی من داشتم؛ یکی عدم ‌مهاجرته یکی انتخاب بیوتکنولوژی توی زندگی‌ حرفه‌ایه خودم که الان از هردوتاش فعلاً خشنودم.

ExperiMental: درسته. بعد سوال بعدی اینه که تو دوران کارشناسی چه فعالیت‌‌هایی مثلا داشتید خودتون و تصمیمتون رو الان چجوری ارزیابی می‌کنید از نظر این که مثلا بگید که ای کاش این کار رو می‌کردم یا این کار رو نمی‌کردم؟ به‌صورت کلی حالا.

دکتر فاضل: تو دوره‌ی کارشناسی باز من خیلی درگیر کار اجرایی شدم و تو ستاد توسعه زیست‌فناوری اونم برحسب یه اطلاعیه‌ای که یه‌روز توی گروه بیوتک زده بودن، یعنی چیز خاصی نبود، من پی‌گیری کردم. بعد ما یه گروهی شدیم که رفتیم اون موقع پیش رئیس اون موقع ستاد شورای عالی فناوری که الان شده ستاد توسعه زیست‌ فناوری و اومده زیرمجموعه‌ی معاونت و زیرمجموعه‌ی وزارت علوم بود. ما رفتیم پی‌گیری کردیم تو اون زمینه خیلی کارایی کردیم که شاید اون موقع آدما میگفتن دارند بیگاری ازتون میکشن و این‌ها. بعد اون همایش‌های بیوتکنولوژی دانشجویی برگزار می‌کردیم. بعد البته من تو فوق‌لیسانس وارد شورای ‌صنفی شدم. اونم خیلی برای‌ من کمک کرد که بتونم با محیط بیوتکنولوژی آشنا بشم که خیلی تاثیرگذار بود توی انتخاب‌های بعدیم هم این‌که بفهمم کار تیمی چه‌شکلیه و خلاصه اگه میخوای یه کار تیمی بکنی به‌ چه مشکلات ‌و چه ‌معضلاتی برمی‌خوری. این‌ها رو اگه دوباره برگردم حتما دوباره انجامشون می‌دم با وجود این که خیلیا شاید فکر می‌کردن یا بعضی وقت‌ها خودمم شک می‌کردم‌ که وقت‌ تلف‌کردنه مثلا تو امتحان ‌داری، درس داری، همچین‌کارایی می‌کنی یا درگیر همچین کارایی هستی که شاید اون موقع به نظر پوچ و بی‌ارزش میومد ولی بعدتر دیدم توی زندگی تکنیکالم خیلی خیلی موثر ‌بوده که حتما اون‌ها رو ادامه ‌می‌دم.

درواقع یه کار دیگه‌ای که اگه برگردم بیش‌تر انجامش ‌میدم، شاید اینه‌ که هرسال یکی دوتا کتاب تکست رو انتخاب می‌کنم، اون‌ها رو حتما خیلی خوب میخونمشون، چون من فکر می‌کنم تو کارشناسی مساله اصلی اینه که از لحاظ علمی و دانشی خودت رو قوی بکنی. این رو واقعا نباید از یاد ببریم یعنی مأموریت دوران کارشناسی همینه. ما هم نباید عجله‌کنیم. چون منظورم این نیست که نیایم وارد کارآفرینی بشیم، نیایم مثلا دوره‌های کارآفرینی بریم، نیایم فعالیت‌های حاشیه‌ای بکنیم. نه! در وهله‌ی اول اون بحث علمی‌ کنار دست‌مون داشته‌ باشیم. اگه وقت کردیم، وارد این اوضاع هم بشیم. اگه وقت‌ نکردیم، حتما اون اولویتمون یادمون‌ نره که درس خوندنه.

یه سری آدمای دیگه که فرضا میگن از همون روز اول برو دنبال کار و تجربه ‌بکن و این صحبتا؛ من این رو قبول‌ ندارم. من فکر می‌کنم که اون چیزی که بچه‌های بیوتک‌ و دکترای ‌پیوسته بیوتک رو قراره متمایز کنه، اون چیزی که هر فردی رو قراره متمایز کنه، تخصصیه که داره. تخصص‌ هم یه بخشش تجربیه با آزمون‌و‌خطا کردن اتفاق میفته که حتما باید باشه. یه بخش عمده‌ایش دانشه و شما اگه این دانش رو نداشته ‌باشی، هیچ‌وقت موفق نمیشی. یعنی من مثلا اگه یه ‌مدیرعاملی باشم که بی‌سوآدم، نمیگم‌که دانشمند‌ باشم ولی اگه سواد کارم رو درحد و اندازه‌ی خودم نداشته ‌باشم هیچ‌‌وقت نمی‌تونم موفق ‌بشم. واسه ‌همین تو دوره‌‌ی کارشناسی سعی ‌می‌کنم یه ‌مقدار بیش‌تر درس کلاسیک بخونم. یعنی حتما یه برنامه‌ریزی خیلی‌ ویژه می‌کنم که سالی یک اگه تونستم دوتا کتاب تکست اصلی رو بخونم و تمومش بکنم .

ExperiMental: پس برای کارشناسی همین توصیه‌ها بود که بیشتر کتاب تکست بخونیم و تجارب دیگه‌ای که میشه کسب کرد در کنار درس.

دکتر فاضل: آره، من می‌گم یکی اینکه حتما یادتون نره که ماموریت اصلی‌تون توی کارشناسی در واقع درس خوندن و قوی کردن از لحاظ دانشه بعد اگه فرصت داشتید خودتون رو درگیر یه سری کارهای گروهی بکنید، چون بعدا اگه کارآفرینی بکنید، اگه می‌خواید توی یه تیمی کار بکنید، به این تجربه‌ی کار گروهی رو حتما نیاز دارید. باید بتونید که با همه‌ی اخلاق‌ها و سلیقه‌ها بسازید، چون هیچ‌‌وقت آدم توی محیطی قرار نمی‌گیره که  همه‌ چیز ایده‌آل باشه. این هنر آدم‌هاست که بتونن بهترین چیز رو از اون چیزی ‌که وجود داره استخراجش بکنند. حتما توصیه می‌کنم که در کنار درس‌تون بتونید یه سری کارهای گروهی و دانشجویی انجام بدید. بعد اگه به زمینه‌ای علاقه‌مند بودید، مثلا سال سوم یا چهارم وارد سعی کنید آزمایشگاه بشید، یه سری کارای تحقیقاتی و این‌ها رو انجام بدید. اولش حتما باید بیگاری بدید. این رو درخودتون حل بکنید؛ اصلا قرار نیستش که فرضاً چون شما مثلا دانشجوی رتبه‌ی فلانی یا فلان داستان رو داری یا نمی‌دونم مدال طلای المپیاد ایکس رو داری به شما بگن بفرما بیا مثلا بشین این صندلی مدیریت. این رو باید خودت با توجه به اون اندوخته‌ات و غیره، یعنی اون توانمندی و تخصصی که داری، خودت بری تصاحبش بکنی. یه آدم قوی هیچ‌وقت نمی‌گه «من قوی‌ام»، «من نابغه‌ام»، این رو بقیه متوجه می‌شن به‌خاطر اون خصوصیت و اون کیفیت عملکردی که داره. در نتیجه حتما پیشنهاد می‌کنم که یه سری کارای حاشیه‌ای هم اگه رسیدید داشته باشید، ولی ماموریت اصلی درس خوندنه.

منتهی خودتون رو احاطه با چیزایی نکنید که یه آدم تک‌‌بعدی بار بیاید؛ یعنی به هرحال همه‌ی ما تفریح می‌خوایم، حتما گردش می‌خوایم، حتما با دوست‌هامون می‌چرخیم و اون کار گروهیه و اون همون برنامه‌های چه میدونم کتاب‌خونی که یکی داره، برنامه‌های ورزشی که داره، این‌ها به نظر من نکات مثبتیه که این‌ها رو ‌هم حتما داشته باشید. من به‌ هیچ‌ وجه مخالفش نیستم. فکر می‌کنم تو کارشناسی در وهله‌ی اول درس بخونیم، از لحاظ دانشی خودمون رو قوی بکنیم، خودتون رو محدود به استاد و این‌ها نکنید. اون چیزی رو که خودتون می‌دونید درسته، انجام بدید.

در وهله‌ی دوم شروع کنید یه سری تجربه‌های جدید رو توی زندگی‌تون، که کار گروهی تدریس چون باز خودش بحث تدریس و آموزش دادن ‌هم خیلی تجربه‌ی خوبیه. هرکس به فراخور اون محیطی که توش هست، اون امکاناتی که داره، یه کاری حداقل خارج از این جریان اونم انجام بده. این باعث می‌شه رشد پیدا بکنه، شخصیتش یه شخصیت متعادلی دربیاد که بعدتر بتونه با آدمای مختلف تعامل بکنه ‌و خلاصه اصطلاحاً کاریزماش قوی بشه. بنابراین کاریزماتونم قوی بکنید. تو همین حین یعنی هنر جلب مخاطب و متقاعد کردن آدمای مختلف که این با تعامل با آدمای مختلف اتفاق میفته.

ExperiMental: بعد از اینکه از کارشناسی گذشتیم، بر چه اساس گرایش ارشدتون رو انتخاب کردین؟و چه مشکلاتی وجود داشت؟

دکتر فاضل: مشکلات همون مشکلاتی که هنوز هست، اون موقع هم بوده. یعنی هیچ چیزی عوض نشده. یه سری بحث‌‌هاست که پانزده بیست ساله که همیشه تو گروه بیوتکنولوژی جاریه و این جزئی از فرهنگ و شخصیت بیوتکنولوژی شده. جدی دارم این رو می‌گم. همه‌ی شرکت‌ها، همه‌ی دانشگاه‌ها، این‌ها هرکدومشون یه فرهنگی دارن، عین یه شخص‌اند. یعنی شخص امیرکبیر با شخص دانشگاه تهران با شخص الزهرا این‌ها از لحاظ شخصیتی با همدیگه فرق می‌کنه. شخص بیوتکنولوژی هم این مدلیه. من فکر می‌کنم ما سی سال دیگه هم بریم بیایم حتی اگه این ساختمانی که تو بلوار قراره ساخته‌ بشه راه ‌بیفته و همه‌چی باشه، باز این‌ بحث‌ها حتما هستش. بحث‌هایی که ما پانزده بیست سال پیش داشتیم.

در مورد خود من ببینید همه‌ی این‌ها یه سری اتفاقه که میفته منتهی ما باید شکارچی لحظه‌ها باشیم خودمون رو تو مسیرهایی قرار بدیم که این اتفاق‌ها برامون بیشتر بیفته. من توی همایش بیوتکنولوژی خیلی‌ هم وقت گذاشتیم و بیگاری دادیم و خلاصه کار کردیم، ولی باعث شدش که با شرکت سیناژن آشنا بشم. من اون موقع اصلا نه شرکت سیناژنی میشناختم نه دکتر مهبودی و دکتر حامدی‌فری. اصلا این‌ها رو ما نمی‌شناختیم، بعدم اون موقع سیناژن مثل الان نبودش که. من دارم در مورد مثلا سال هشتاد و شیش، هشتاد و هفت صحبت می‌کنم که این‌ها همه‌شون خیلی کوچک بودن و اصلا نه ما اینقدر اینترنت و اینستاگرام و تلگرام و این‌ها داشتیم که بخوایم آشنا باشیم به حوزه‌ی بیوتک، نه اصلا حوزه‌ی بیوتک خیلی رفته ‌بود جلو و نه در واقع پیشرفتی وجود داشت. خیلی برای همین مجهولات برامون بیشتر بود.

با شرکت سیناژن آشنا شدم، بعد رفتم مصرانه گیر دادم بهشون، گفتم من می‌خوام برای طرح فوق لیسانسم و پایان‌ نامه‌ام یه طرح مشترکی با شما بردارم، طرحش رو شما تعریف کنید، مثلا کارم اونجا باشه. باز موافقت نکردن، هی سیریش شدم؛ یعنی سیریش این‌طوری که مثلا آگهی جذب استخدام بود، من رزومه می‌فرستادم یه جاهایی‌شم تغییر می‌دادم بعد من رو که دعوت می‌کردن برای مصاحبه می‌رفتم. آخرین بار همین شکلی یه جلسه‌ای بود دکتر حامدی‌فر و دکتر مهبودی و این‌ها برای جذب نیرو یکی هم من رزومه فرستاده بودم درحین دانشجویی فوق‌لیسانس بعد که زمانم شد رفتم تو، بعد دکتر محمودی گفت باز که تو اومدی. بعد همون‌جا نشستیم، گفت که فلان روز بیا دفترم یه طرح بهت بدم.

من خلاصه اون طرح رو گرفتم و باعث شد وارد شرکت سیناژن بشم و این ورودم به شرکت سیناژن یه مقدار زندگی‌ام رو عوض کرد از این جهت که اصلا فهمیدم پشت پرده‌ی صنعت، ماهیت صنعت چیه؟ پس پرده‌ی این توهمی که ما داریم از بیرون از ویترین‌شون می‌بینیم، درواقعیت چه ‌شکلیه. این خیلی بهم کمک کرد که دیدگاهم رو واقعی کرد؛ یه چیزاییش رو بهتر کرد، یه چیزاییش رو بدتر کرد از تصوراتم، ولی خب در واقعیت فهمیدم چه خبره و خب همین‌طوری من با کلی آدم اون‌جا دوست شدم. در واقع شبکه‌ی ارتباطی‌ام تو حوزه‌ی بیوتک دارویی گسترده‌تر شد.

مشکلات این که مشکلات اون موقع هم تشکیل نشدن درس‌ها، نداشتن استادها، عقب افتادن امتحانات، نداشتن امکانات، نداشتن پول، همه‌ی این‌ها اون موقع بود و همین‌طور بیش‌ترش به‌خاطر این که ما اصلا عضو هیأت علمی نداشتیم. ولی یه مشکل بزرگی تو فوق لیسانسم داشتم؛ این که ما یه آقایی داشتیم که رئیس گروهمون بود. من رفتم پروزپوزالمم ارائه‌ دادم با اسم اول که استاد راهنمام هیئت علمی نبود. بعد دانشگاه پروپوزالم رو تصویب کرد.

من رفتم طرح رو انجام دادم. آخرهای کارم که بود رفتم درخواست دادم؛ یه درخواستی بود که آقا من مثلا کارم تموم شده و این‌ها، بریم برای دفاع و تعیین وقت این مدلی که بهم گفتن که نه الان نمی‌شه، استاد راهنمات عضو هیات علمی نیستش. بعد رفتم سیناژن، گفت نه این‌طوری نمی‌شه طرح ماست، بعد بیایم اسم مثلا یه استاد دانشگاه تهران رو به عنوان اول بزنیم مشکل حقوقی پیش میاد، بعدا دانشگاه تهران میاد میگه این طرح منه. چون طرح من هم در واقع یکی از پروژه‌های صنعتی‌شه.

اون‌ها هم موافقت نکردن، این‌ها هم موافقت نکردن. من از اول رفتم یه پروژه‌ی پایان‌نامه فوق‌‌لیسانس تعریف کردم که همچین مسئله‌ای تقریباً یک سال و چند ماه من رو از زندگی عقب انداخت و بعداً برام خیلی مشکلات تو نظام وظیفه و غیره ایجاد کرد. این خیلی آسیب بزرگی بود ولی من هیچ‌ وقت پشیمون نشدم از این که رفتم سیناژن، یعنی که عملاً اون تایمی که اون‌جا گذروندم، سوخت شد، ولی اصل و اساس زندگی من از اون‌جا استارت خورد. حالا استارت منظورم ورودم به صنعت بیوتکه.

ExperiMental: خود پروژه‌تون چطوری بود؟ یعنی پروژه‌ی ارشدتون به صورت ساده اگه بخواین بیان کنین، راجع به چی بود؟

دکتر فاضل: اونی که تو سیناژن انجام دادم، راجع به تخلیص داروی Etanercept که برا اونا الان اسمش در واقع Altebrelئه. راجع به تخلیص اون و ستاپ تست‌های bioassayاش بود که این کار رو انجام دادم. ستاپ تست‌های ELISA و bioassayاش بود.

ExperiMental: پس ازش استفاده شد؟

دکتر فاضل: بله بله، دقیقاً طبق همون کاری که من تو فوق‌‌لیسانس انجام دادم، الانم توی خود شرکت آریوژن دارن داروشون رو تخلیص می‌کنند. یعنی در واقع فرآیند تخلیص دو مرحله‌ای اون‌جا رو من طراحی کردم که مرحله‌ی اولش با استفاده از کروماتوگرافی تمایلی بود، مرحله دومش کروماتوگرافی size exclusion. و دیگه bioassayاش هم ست کردم که خیلی بهم دانش داد، همین‌طور ELISAش. یعنی توی این جریان من هم تخلیص یاد گرفتم، هم کشت سلول، هم کارکردن با گان و تو اتاق تمیز.

توی صنعت فهمیدم این تضمین کیفیت و اصول و در واقع مدیریت کیفیت چیه. چون این یه تفاوت خیلی بزرگ بین صنعت و دانش هست. توی پایان‌نامه‌ی دومم که چون احساس کردم اصطلاحا یه گریزی به فرآیندهای پایین‌دستی زدم که می‌شد همین تخلیص و آزمون‌های Q assay. رفتم توی بالادستی یه طرحی تعریف کردم با آقای دکتر خلج که کلون‌ بیان بود اصطلاحاً.

کلونینگ ژن اورات اکسیداز در مخمر پیک یا پاستوریس و بعد بیانش و بعد هم اثبات حضورش که با وسترن‌بلات و یه تست عملکردی بود. یعنی آنزیم اورات اکسیداس که یه دارو بود رو کلون و بیان کردیم‌ و بعدم در واقع من حضورش رو با یه تست آنزیمی اثبات کردم. این پایان‌نامه ارشدم بود. یه جورایی بالادستی و پایین‌دستی صنعت بیوتک رو یه مروری کردم با این دو تا طرح.

ExperiMental: و در ادامه‌اش توی دکترا چه تجاربی داشتین؟

دکتر فاضل: بعدش خب من از سیناژن اومدم پاستور. پاستور رو یه‌ مقدار تست کردم. بعد یه جورهایی متوجه شدم که گپ صنعت کجاست. کلا علاقه‌مند به بیوتکنولوژی‌ دارویی شدم و مطمئن شدم تو حوزه‌ی کلا بیوتک پزشکی دوست دارم فعالیت بکنم. بعد تو همین جریان با آقای دکتر وزیری تو انستیتو پاستور آشنا شدم. از صفات ایشون خیلی خوشم اومد. ایشون مدیرعامل آریو‌ژن هم بود اون موقع. دیگه همه چی عالی بود.

گفتم دوباره بیام این دفعه یه طرح با آریوژن تعریف بکنم که این بار برای این که اون مشکل دفعه‌ی پیش، پیش نیاد، یه قرارداد مشترکی بین آریوژن و دانشکده علوم بسته ‌شد با پی‌گیری‌های تقریباً شش ‌ماهه‌ی من. در واقع یه تفاهم‌‌نامه‌ی صنعت بود که این‌ها برای هم‌دیگه شفاف کردن که این طرح مالکیت معنوی حقوقی‌ش مال شرکت آریوژنه، مقاله‌‌هاش مال دانشگاه تهرانه و امثالهم. و بعد دکتر وزیری چون عضو هیئت علمی پاستور بود، مشکل نداشت که استاد راهنمای اولم بشه.

درواقع این شکلی این طرح رو توی شرکت آریوژن انستیتو پاستور تعریف کردیم؛ یعنی آزمایشگاه دکتر وزیری و شرکت آریوژن. طرح هم برای PhD، مطالعه مقایسه‌پذیری داروی ایرانی تولیدی آریوژن با نمونه‌ی خارجی‌اش بود که این‌ها رو من از لحاظ پانزده بیست تا آنالیز مختلف با هم‌دیگه بررسی کردم و اثبات کردم که با هم‌دیگه مقایسه‌پذیرن. اون موقع باز یه سری از بچه‌ها می‌گفتند چرا نمیای بن‌یاخته. بن‌یاخته مثلا به‌ ما حقوق می‌ده در صورتی که من توی سیناژن که سیمین‌دشت کرجه، یک سال و نیم خودم رایگان اون‌جا رفتم فعالیت کردم. آریوژن که گرم‌دره‌ست، باز من توی این چهار پنج سالی که PhDام طول کشید، در مجموع شاید دو سال حضور فیزیکی توی آریوژن داشتم که همه رو رایگان خودم میرفتم و انجام می‌دادم و الان برام خیلی جالبه که یه سری بچه‌ها که می‌خوان بیان همکاری کنند، چشم‌داشت مالی دارند. یعنی برام خیلی عجیبه و احساس می‌کنم این یه نکته‌ی خیلی منفیه.

یعنی طرف به‌جای این که این رو به‌عنوان یه فرصت برای خودش ببینه، مثلا فکر می‌کنه که این تحقیقاتش قراره اون شرکت رو متحول بکنه، چشم‌داشت مالی داره. به‌نظرم اصلا اشتباه هست یعنی شما اگه می‌خوای یه کار خوب انجام بدی اصلا باید این چیزها رو بذاری کنار. این‌ها عدد رقمی نیستن یا اون موقع فرضاً اکثرا آدما دنبال بورس شدن تو دانشگاه بودند. من هیچ‌وقت دوست نداشتم هیئت علمی بشم نه‌ اینکه بگم بده، یعنی این در خصوصیت من نبود، دوست نداشتم و همه دنبال بورس شدن بودن و من مثلا اون فرصت‌هایی که برای بچه‌های بیوتک بود و به طبعش الان یه سری آدم هیئت علمی شدن. من هیچ‌‌وقت فراخوانی وزارت علوم رو شرکت نکردم. اون موقع مثلا ماهی پانصد هزار تومان می‌دادن -به پول الان مثلا شاید بشه سه میلیون تومن- پولش به هر حال کم نبود، ولی من دنبال این نبودم. بعد از اون طرف از تو تعهد می‌گیرن که باید این‌قدر مدت هم که برای وزارت علوم تو یکی از دانشگاه‌ها کار کنی که باز خودش یه فرصته برای خیلی‌ها باعث میشه که توی یه دانشگاهی شغل ثابت داشته ‌باشن.

منتها من اصلا دنبال این نبودم هیچ‌ وقت هم سمتش نرفتم خیلی ‌هم خوشحالم‌ که این کار رو نکردم اون موقع. یعنی یه توصیه‌ای که دارم حالا آخرش می‌کنم، از همین جریان میاد که من تجربه‌اش کردم. اون موقع دیدی بهش نداشتم ولی حالا شانسی یا نمی‌دونم با تلاش و توی مسیر قرار گرفتن دنبال اون خرده پول‌هایی که اون موقع شاید برامون جذابه یا چیزه نرفتم و آخرش به‌نظرم خیلی بهتر تموم شد قضیه برام.

خلاصه پایان‌نامه‌ی دکترا رو این‌ شکلی انتخاب کردم، اون فعالیت‌های جانبی‌ام رو ادامه دادم. اون پایان‌نامه‌ای که تعریف کردم از لحاظ کار علمی، از لحاظ مثلا دانش علوم پایه کار قوی نبود، ولی از لحاظ تکنیک‌های که یاد گرفتم خیلی خوب بود.

یعنی من با هر دستگاه و هر چیزی بگی تا آخرای دوره‌ی دکترا‌م کار کردم؛ یعنی مثلا ELISA، HPLC، FPLC، انواع اقسام SDS-PAGEها، 2d-Electrophoresus و حالا طیف‌سنجی جرمی که حالا در موردش صحبت می‌کنم. در واقع این خودش خیلی به من کمک کرد که بعدتر اصلا بیام توی کارم. همین چیزها رو راه‌ انداختم دیگه. الان ما یه شرکت Q assayایم. این مسائل از همین‌جا نشأت گرفت و در حین حضورم توی آریوژن متوجه شدم که یه سری مجموعه‌ای از خدماته که اون خدمات بر پایه طیف‌سنجی جرمیه که تو ایران وجود نداره.

ExperiMental: به مهاجرت فکر نمی‌کردین اصلا و تصمیمش رو نداشتین؟

دکتر فاضل: من هم دنبال اپلای‌ بودم مثل همه‌ی بچه‌های بیوتک، ولی منصرف شدم.

یعنی سال اولم اپلای کردم نتیجه خوبی نگرفتم و بعد سال دوم که باز می‌خواستم اپلای کنم با مشورت و این‌ها که اگه هدفت اینه که ایران بمونی، خب پس مفهومی نداره رفتن. چون دیگه وقتی تو پنج شش سال از ایران دوری، هم برگشتن سخت می‌شه، هم اینور لینکی نساختی تو این پنج شش سال؛ در صورتی که اگه ایران بودی خب یه شبکه‌ی ارتباطی برای خودت درست می‌کنی هم این که اصلاً دیگه رفتی خارجی شدی، سخته بیای برگردی ایران بخوای با اکوسیستم ایران دوباره کار بکنی، چون دیگه فکرت اگه آمریکا بودی آمریکایی شده، اگه کانادا بودی کانادایی شده، اگه اروپا بودی اروپایی شده، یه انتظارات دیگه‌ای داری.

ExperiMental: انگار تطابق پیدا کردی با اون محیط جدیدت.

دکتر فاضل: آخه من یه سال که فرصت آلمان بودم، اصلاً برگشته ‌بودم یه ذره عوض شده‌ بودم. یعنی منِ فاضل بهم می‌گفتن تو چرا این‌طوری شدی، با یه سال. حالا اون که پنج سال شیش سال می‌مونه خب حق داره. یعنی شما اون‌جا بعد شیش ماه دیگه توی ذهنت با خودت انگلیسی حرف ‌می‌زنی، بعد هفت ‌هشت ماه این‌طورها خواب‌های به زبان انگلیسی می‌بینی ناخودآگاه. دقت بکنید همه‌ی ماها تو یه مدت زیادی در روز داریم با خودمون حرف می‌زنیم. این که با چه زبانی با خودمون حرف می‌زنیم خیلی مهمه. به فارسی می‌زنی، به ترکی حرف می‌زنی، مثلاً اگه مازندرانی هستی به مازنی حرف می‌زنی. این چیزیه که ما بهش دقت نمی‌کنیم. من که رفتم اون‌جا موندم بهش دقت کردم. خیلی چیز جالبی بود که بعد یه ‌مدتی با خودم انگلیسی حرف می‌زدم، می‌گفتم ای‌ بابا چه کاریه دیگه با خودت فارسی صحبت کن.

به همه‌ هم پیشنهاد می‌کنم که حتی اگه می‌خواید ایران زندگی کنید، حتما خارج رو تجربه کنید به ‌این علت که اعتماد ‌به ‌نفستون رو می‌بره بالاتر، یعنی می‌دونید که کارکردن تو صنعت اعتماد‌ به نفس من رو از یه‌ جهاتی برد بالا چون می‌دونستم چه خبره اون‌جا. اگه برای بقیه یه اسم بود، برای من تجربه‌ بود. رفتن خارج ‌از ایران‌ هم همین‌طور یعنی اگه ما فیلم‌هاش رو می‌بینیم فکر می‌کنیم که یه ‌اسمه برامون مثلاً آلمان یا کشورهای خارجی اروپایی و آمریکایی. بعدش خب تو دیگه حسش کردی، می‌دونی چه خبره، هم یه اعتمادبه‌‌نفسی بهت می‌ده، هم اصول پژوهش رو بهت یه چیزاییش رو یاد می‌ده که می‌تونی این‌جا به‌کار ببندی و هم شبکه‌ ارتباطیت رو قوی می‌کنه و هم می‌فهمی با چه زبانی در آینده با این‌ها باید حرف بزنی اگه ازشون می‌خوای امتیاز بگیری یا اگه میخوای باهاشون مذاکره‌ای داشته‌ باشی که خیلی مسئله‌ی مهمیه و خب بعد اینم خیلی بهم کمک کرد.

دیگه خلاصه رفتم و اون کار massام رو انجام دادم. یه‌سال mass spectroscopy کار کردم، بعد ‌هم برگشتم تو همون حوزه یه‌کسب‌وکاری رو راه‌ انداختم و خب اون موقع نه لیووژنی بود نه ‌چیزی بود. روی حساب همون ارتباطاتی که با دکتر مهبودی داشتم، رفتم پیشش، بعد بهم اول یه پیشنهاد دادش که گفت بیا برو مالزی، یه کسب‌و‌کاری می‌خوایم راه‌ بندازیم، برو اونجا همین کار mass رو راه ‌بنداز. یه نمونه از ایران بفرستیم، اون‌جا مالزی تو تست‌ بکن. بعد من اگه مشکل سربازی‌ نداشتم می‌گفتم اوکی، ولی خب مشکل سربازی داشتم. این‌جا توفیق اجباری نصیبم شد نتونستم این رو انتخاب بکنم، بعد دیگه خلاصه گفتم نمی‌تونم اون‌جا برم و همین کار massام رو داشتم ادامه‌ می‌دادم، چندتایی مشتری گرفتم. در واقع از سامان‌ حسینی‌نسب کمک می‌گرفتم. یه کسب‌وکاری اون موقع داشت و اون ساختمون‌شون داشت راه ‌میفتاد. ما دوست‌های صمیمی هستیم با هم‌دیگه. اون به من خیلی کمک داد برای ‌همین جریان اصطلاحاً mass spectroscopy که راه‌ انداختم. و بعد دیگه روی حساب ارتباطی که با دکتر مهبودی داشتم و مواردی که بود و چند باری پیشش رفتم بابت همین کارهای mass spectroscopy یه بار بهم زنگ زد، گفتش که لیووژن این‌طوریه و بیا لیووژن. حالا دیگه این‌جاش رو متوقف می‌کنم، حتما شما باز می‌خواید سوال‌ بپرسید بعدتر پاسخ ‌می‌دم بهتون.

ExperiMental: درسته. در راستای همین کارشناسی‌ ارشد و دکترا چه توصیه‌هایی کلا دارین به جز بحث‌هایی که مطرح شد، اگه بخواین جمع‌‌بندی بکنین؟

دکتر فاضل: من یه توصیه‌ی خیلی مهم به آدما دارم؛ این اصلاً ‌ربطی به کارشناسی ارشد و دکتری و کار و این‌جور چیزا نداره . من می‌گم در وهله‌ی اول خودتون رو بشناسید . قرار نیست اون نسخه‌ای که فاضل برای زندگی خودش پیچیده نسخه‌ای باشه که برای دیگران جواب بده. از کجا می‌فهمه چی ‌به‌ دردش می‌خوره، این که خودش رو خوب بشناسه بدون رودروایسی. چون ما خیلی وقت‌ها با خودمونم رودروایسی داریم. ببینه که آقا نسخه‌ی زندگی‌اش چیه شخصیت ‌و خصوصیت ‌اخلاقی‌اش چیه، بعد بیاد تصمیم بگیره. مثال می‌زنم اگه فرضاً شما آدمی هستی‌که از ساینس خیلی لذت می‌بری، شاید خیلی نتونی یه کارآفرین خیلی موفقی باشی. یعنی اینکه ما الان هی می‌گیم کارآفرینی کارآفرینی این اشتباهه . همون‌قدر که یه دوره‌ای می‌گفتیم مقاله مقاله.

حالا برای شما شنیدم که مثل این که اون شرط‌های مقاله ‌رو براتون برداشتن. مثلا زمان ما این ‌بود که هرکی بیشتر مقاله بده. این همون‌قدر اشتباهه که الان هی ‌داریم‌ می‌گیم کارآفرینی. همه برید یه چیزی راه ‌بندازید. الان هر آدمی مثلاً یه گروه سه ‌نفره میان به ‌من می‌گن ما می‌خوایم شتاب‌‌‌دهنده راه‌ بندازیم؛ اصلاً مثل یه‌ جوک می‌مونه برای من. این‌ها بخاطر این جوّهاست الان همه می‌خوان استارت‌آپ بزنند، حالا همه می‌خوان کارآفرینی بکنند، همه می‌خوان مدیریت بکنند، پس کی بره ساینس رو ببره جلو، پس کی بره کشف ‌بکنه، کی تو آزمایشگاه به دیگران آموزش‌ بده؛ این‌ها برمیگرده به شخصیت آدما. ما قرار نیست طبق جوّ حرکت بکنیم. این رو یادمون باشه، ما باید تصمیم بگیریم.

مثل همون موقعی که زمان ما بحث مقاله‌ و این‌ها بود، من می‌گفتم آدم اجرایی‌ام، یه آدم دانشمند خیلی قوی نمی‌تونم هیچ‌‌وقت بشم. ساینس خودم رو قوی می‌کنم، ولی من هیچ‌وقت یه دانشمند نمی‌شم که جایزه‌ی نوبل بخوام ببرم، هدفمم اصلاً اون نیست.

آدما خودشون رو بشناسن، بعدش بیان بشینن فکر بکنن، تصمیم بگیرن برای زندگی‌شون و بعد حتما عمل بکنن، گیر نکنن تو اون مرحله‌ی تصمیم‌گیری. هی ایده‌آل‌گرایانه این‌قدر نگاه بکنند که دیگه نتونن انتخاب بکنن یعنی مثلا شش ماه قراره یه کار رو بری تجربه کنی بعد یهو به خودت میای می‌بینی شش ماهه درگیر فقط تصمیم‌گیری شدی. اگه تصمیم گرفته بودی رفته بودی الان به یه نتیجه‌ای رسیده بودی یا می‌خواستی یا نمی‌خواستی به‌جای این که این‌قدر تعلل بکنی. پس تصمیم بگیرن، بعد برگردن خودشون چک بکنند؛ همون چرخه‌ی بهبود مستمر یا PDCA که در واقع تو شرکت‌ها داریم. یعنی اول یه طرحی می‌ریزیم، بعد انجامش می‌دیم، بعد هی برمی‌گردیم اصلاحش می‌کنیم و بعد برای خودمون نسخه بپیچیم. آقا، من آدمی‌ام که دوست دارم دانشمند باشم، پس من به درد هیئت علمی شدن می‌خورم، به درد این که در مرز علم حرکت بکنم، به درد این که کارهای علوم پایه بکنم می‌خورم، پس اگه می‌خوام پایان‌نامه تعریف کنم، در همین راستا تعریف بکنم و دنبال همون مقاله نوشتن و خوندن این موارد و این چیزهای این مدلی باشم.

اگه من آدم اجرایی‌ام، اگه من دوست دارم برم تو حوزه‌ی بیزینس، پس تو همون راستا‌ هم بیام پایان‌نامه‌هام رو تعریف بکنم، سعی کنم با آدم‌هایی لینک بشم در حین انجام دادن پایان‌نامه‌ام که بعدا به دردم بخورن، شبکه‌ی ارتباطی‌ام رو قوی‌تر بکنم. پس بیام کارهایی بکنم که بعداً بتونم روش یه کاری رو تعریف بکنم، به یه دردی بخوره اون تخصصم، تخصص‌هایی یاد بگیرم که توی صنعت کاربرد داره و با همین تصمیمم برم جلو.

پس من توصیه‌ای بخوام بکنم، اگه بگم این کار رو بکنید‌، اون کار رو بکنید، فقط دارم توصیه رو بر مبنای mentality می‌کنم و به درد هیچ‌کس نمی‌خوره. من نظر خودم رو می‌گم، شما با گرفتن نظر من، با گرفتن نظر دکتر مرعشی، نظر دکتر سیدجعفری، دکتر مهرمحمدی، بچه‌های خارج از ایران، شما باید تصمیم بگیرید که چه آدمی هستید و حالا اون مطالعاتی که دارید و غیره. اون وقته که می‌تونید بفهمید خب من الان پایان‌نامه می‌خوام بگیرم با کی بگیرم، چی بگیرم، کجا بگیرم اون وقت خیلی تصمیم‌هاش راحت‌تر می‌شه تکلیفمون با خودمون مشخص می‌شه.

ExperiMental: حالا بحث گروه خیلی برای ما جذابه کلاً. می‌خواستیم بگیم که به نظر شما گروه بیوتک به هدف خودش رسیده؟ و وضعیت گروه کلاً به نظرتون چطوریه؟ چون شما ارتباط زیادی دارین نسبتاً با گروه.

دکتر فاضل: من قبل این که این سوال شما رو جواب بدم، یه سوال از شما می‌کنم. به نظر شما هدف گروه بیوتکنولوژی چی بوده؟ که شما می‌گید به اهدافش رسیده یا نه. این رو بهش فکر بکنید.

ExperiMental(1): من فکر می‌کنم طبق چیزی که شنیدم و چیزی که به نظرم میاد تربیت نیروی متخصص بوده چون اکثر رشته‌های علوم ‌پایه نسبتا مثلا افرادی می‌گیرن که شاید بنیه‌ی علمی نداشته باشن. و حالا این چیزی بوده که تو ذهن اون افراد بوده. و بعدش رشته‌های مثل پزشکی یا مهندسی پزشکی و رشته‌هایی که افراد قوی می‌گیرن خیلی به‌ سمت علوم پایه نمی‌رن یا به سمت شرکت زدن در زمینه‌ی چیزی مثل بیوتکنولوژی که این‌قدر مثلاً قراره روی آینده یا الآن تاثیر بذاره. به نظر من همچین چیزی توی ذهنشون بوده.

ExperiMental(2): من حالا بیش‌تر به نظرم چیزی که فکر می‌کنم اینه ‌که احتمالاً یه مدتی مثلاً یه ‌عده‌ای که توی سطح کلان مملکتی داشتند کار می‌کردند، یه ‌مقداری از چیزای گردش مالی و این‌ها خبردار بودن، و مثلاً شاید یه سریاشون این‌جوری بودن که دلسوز بودن و خواستن که یه جوری کشور می‌خواد توی این حوزه حداقل یه گامی برداره یه استارتی بخوره. انگار توی این راه حالا مثلا میتونه مشابه فناوری هسته‌ای. این رو خواستند پیش ببرن که از نظر مالی یه جورایی کشور توی این حوزه وارد بشه، بیاد جلو، صفر نمونه.

دکتر فاضل: همه‌ی این‌ها بوده، منتهی این که چرا دوره‌ی دکترای پیوسته بیوتک زدن مسئله‌ست. یعنی با همه‌ی چیزهایی که شما می‌گید. خب همین که ما صرفاً رشته‌ی بیوتکنولوژی رو توی کشور تأسیس بکنیم می‌شه تربیت نیروی متخصص. هدف در واقع گروه دکترای پیوسته‌ی بیوتکنولوژی که شاید یه جورایی توی یه جای خیلی ضعیف به نام دانشگاه تهران پردیس علوم متاسفانه راه ‌افتاد -چون پیش‌ترش خیلی گزینه‌های متفاوت دیگه‌ای مثل تربیت مدرس مثل دانشگاه شریف و یه تیمی توی وزارت علوم بودند- بعد دانشگاه تهران یه جورایی برای این که بودجه‌های مربوط به اون امور رو بخواد دریافت کنه، میاد متوّلی این جریان می‌شه. خب برند ‌هم بوده و هست و در واقع هدف تا جایی که من می‌دونم این بوده که یک سری از بچه‌هایی که از لحاظ رتبه‌ی کنکور بهتر بودن، به جای این که برن رشته‌های اون طرف، ما بیایم جذبشون بکنیم، بیاریم این طرف. در نتیجه من می‌گم خب آره توی این هدف که در واقع شکار بچه‌های نخبه به اصطلاحی موفق بوده، خب شکار کرده دیگه؛ من رو، امثال من رو، و شماها رو در واقع شکار کرده و هنوزم داره شکارشون می‌کنه. پس در نتیجه موفق بوده.

ولی این که کیفیت این برنامه‌ای که تعریف شده تا چه حد باکیفیت بوده، من اگه بخوام نمره بدم می‌گم ضعیف، یه چیزی بین ضعیف و متوسط بهش نمره می‌دم. یعنی مثلاً بخوام تا بیست نمره بدم، من دوازده میدم که مشروط نشه. ده می‌دم که نیفته. یه ذره می‌دم بالاتر. چون هیچ برنامه‌ی مشخصی که بگی یه فکری پشت این قوی باشه، نداشته. بعد این آدمایی که استارتش زدن آدمایی‌ان که اصلا شما نمی‌شناسیدشون شاید فقط دکتر مقاری رو شما بشناسین که ایشون یکی از افرادی بودن که توی اون شورا حضور داشته، آقای دکتر فکر کنم بهرام گلیایی بوده که IBB بودند و امثالهم؛ این‌ها مثلاً حتی چیزایی بین‌گروهی، بین‌سازمانی رو هم براش فکری نداشتن و خب این جریان اتفاق افتاد.

حالا داستان اینه‌که عموماً تفاوتی که بین مدرسه‌ی مثلاً تیزهوشان با مدرسه‌ی معمولی هست، من خیلی احساس نمی‌کنم کیفیت تدریس استادهاست. خیلی بحث کیفیت تدریس اون نیست. بحث محیطه. محیط این‌جا مملو از بچه‌های درس‌خون و زرنگه، این باعث می‌شه یه حس رقابتی پیش بیاد که این آدما توی اون رقابت با هم‌دیگه از هم‌دیگه چیزی یاد می‌گیرن و به هم‌دیگه چیزی یاد می‌دن. توی بیوتکنولوژی هم همین‌طوریه. اون جو باعث می‌شه که آدما قوی‌تر بشن وگرنه مگه مثلا گروه بیوتکنولوژی از لحاظ آموزشی یا تجهیزاتی یا زیرساختی یا هر چیز دیگه‌ای مثلا از گروه زیست‌شناسیِ دانشگاه تهران بهتره یا مثلاً از گروه زیست دانشگاه الزهرا بهتره؟ نه. بهتر که نیست، بدتر هم هست. اون محیط هست که باعث میشه؛ یعنی خود شماها که کنار هم‌دیگه می‌شینید با هم‌دیگه رقابت می‌کنید و در یه سطح بالاتری با همدیگه حرف می‌زنید، باعث می‌شه که به هم‌دیگه اضافه بکنید.

این که میگی به ‌هدف رسیده یا نه اول باید تعریف بکنیم هدفش چی بوده اگه بخوایم بگیم دوره‌ی دکترای ‌پیوسته‌ی بیوتکنولوژی هدفش جذب آدم‌های توانمندتر یا رتبه‌های برتر کنکور بوده می‌گم بله موفق بوده. ولی این که بگیم الان اگه به من بگن گروه بیوتکنولوژی منحل بشه یا نشه خب من قطعاً می‌گم نشه، چون حداقل قرار گرفتن توی این مسیر یا این که یه دوره‌ی دکترای پیوسته‌ای باشه، به من خیلی کمک کرد. چون من قطعاً اون وقت نمیومدم تو حوزه‌ی بیوتکنولوژی با اون رتبه‌ی کنکور. یه فرصتی بود که خب من بگم حالا اوکی تا PhDاش رو این‌طوری پیوسته می‌رم، بعد کنار یه سری آدمای قوی هم قرار می‌گیرم و خب این اتفاق‌ها باعث می‌شه من بیش‌تر رشد پیدا بکنم.

دکتر فاضل: یک جایی دیدم به مهاجرت یا داخل ایران موندن اشاره کردین که خیلی قصد مهمیه برای خیلی‌ها که نمی‌تونند تصمیم بگیرن. حالا از این لحاظ یکم از دلایلش هم گفتین ولی توضیح جامع‌تری می‌تونید بدین؟

دکتر فاضل: من یه سوال دارم، به نظرت اگه از من بپرسی، الان چی می‌گم در مورد این سوال؛ در مورد این که مهاجرت بکنیم یا نکنیم؟

ExperiMental: فکر می‌کنم با توجه به هدف فرد و شرایطی که کشور توشه معنا می‌ده. مثلاً به نظر من شخصاً برای آکآدمی خب مهاجرت خیلی گزینه‌ی بهتریه، ولی برای مثلاً فردی که هدفش کارآفرینیه، موندن توی ایران، آشنایی با افراد توی ایران خیلی مطرح‌تره.

دکتر فاضل: دقیقاً. یعنی پس برگردیم به این که آقا شخصیت من چیه، من کلاً برای خودم تو اهداف میان‌مدت، کوتاه‌مدت و بلندمدتم چی رو دارم تعریف می‌کنم، بعد طبق اون تصمیم بگیرم. یعنی این که می‌گی مهاجرت بکنیم یا نکنیم، اگه از من بپرسی که مثلا اگه می‌خواستی به دنیا بیای قبلش اومده بودن عین این انیمیشن Soul -نمی‌دونم دیدینش یا نه، تو می‌تونی هر جایی بری- خلاصه بخوام انتخاب بکنم، خب فکر نمی‌کنم ایران جزو انتخاب‌هام باشه. دو تا انتخاب حداقل اولم باشه.

ولی با توجه به این که حالا به هر حال این‌جا به دنیا اومدیم، با توجه به فرمولی که من برای ادامه‌ی زندگی‌ام چیدم یا اون چیزی که دوست داشتم برام اتفاق بیفته، من مهاجرت نکردم خیلی هم خوشحالم، اصلا هم دوست ندارم مهاجرت بکنم. من دوست دارم توی ایران زندگی بکنم، درکنار خانواده‌ام باشم، به هر حال من به این مسئله اعتقاد دارم که بالاخره ما منابع این کشور رو استفاده کردیم، یعنی خواهر برادرهامون و هم نژادهامون منابعش رو استفاده کردیم اومدیم تحصیل کردیم توی دانشگاه، کلی هزینه سر ما شده که به این‌جا بخوایم برسیم و یه جوری باید دینمون رو ادا کنیم ولی اصلاً این رو به عنوان یه ارزش نمی‌دونم که باعث عدم مهاجرت باشه، چون دولت مسئول این جریانه. اگه ما این رِیتِ بالای مهاجرت رو داریم فقط و فقط مقصرش حکومت نظام و دولت جمهوری اسلامیه و اون باید پاسخ‌گو باشند بابت این جریان. به‌خاطر شرایطی که ایجاد کردن که جوون‌ها دارن می‌پرن؛ یکی به دلیل آزادی بیان، یکی به دلایل سیاسی، یه کسی به دلایل اقتصادی و مالی و یه سری هم به دلایل علمی و موارد این چنینی که فکر می‌کنم اون اولیاش مهم‌تره یعنی بحث‌های عدم امنیت روانی که ما اینجا داریم، عدم آزادی بیان، عدم آزادی سیاسی و فشارهای اقتصادی که داریم.

اگر این‌ها مهیا بود، در صورتی که می‌رفتیم، حتی با وجود ضعف علمی احتمال برگشت‌مون خیلی زیاد بود. فرض کنید مثلا در چین؛ اون‌ها هم از لحاظ اقتصادی صرفا یه مقدار خوب‌ترن؛ وگرنه همون فکرکنم بسته بودن حکومت و این‌ها رو هم دارن. البته نه به پای ایران که هیچ‌جا نمی‌رسه ولی اون‌ها هم جریانات خودشون رو دارن. ولی عملا می‌بینید دولتشون با یه برنامه‌ریزی خیلی  قشنگی بورسشون کرده و فرستاده به کل دنیا؛ حالا دارن همشون برمی‌گردن به چین و به کشورشون خدمت می‌کنن. به نظر من مقصر اصلی توی این جریان دولت و حکومته. این بحث‌ که مهاجرت بکنم یا نکنم هم برمی‌گرده به این‌که من از زندگی‌ام چی می‌خوام. به صورت کلی اگر هدفم دانشمند شدن یا کارآفرینیه، پیشنهاد می‌کنم در هردو حالت حتما فرد یه دوره‌ای اون‌جا رو تجربه کنه. ولی این‌که می‌خوای ایران زندگی کنی یا نه، یه مسئله‌ی شخصیه به نظرم. اصلا دودوتا چهارتایی نیست. حتی باز هم می‌گم؛ با وجود این که ما توی مرز علم حرکت نمی‌کنیم، ولی باز هم اگه من بخوام دانشمند باشم، می‌تونم توی ایران حالا یه دانشمندی باشم که درحد خودم دارم کار می‌کنم. محیط مهمه دیگه؛ این که توی این محیط من بهترین باشم. یا اگه دارم کارآفرینی می‌کنم، اون‌جا هم می‌تونم کارآفرین باشم؛ ولی خب شرایط این‌جا شاید برای ماها یه مقدار هموارتر باشه. در وهله‌ی اول این‌که هم زبونیم و  احساس غربت نمی‌کنیم. توی امریکا و اروپا، بالاخره تو اهل اون‌جا نیستی و حتما یه مقدار تفاوت وجود خواهد داشت؛ حالا توی یه جایی مثل امریکا کم‌تر و توی جایی مثل روسیه کمی بیش‌تر. ولی درنهایت توی یه کشوری که هم زبون‌هات هستن، خیلی راحت‌تر می‌تونی ارتباط بگیری و سریع‌تر پیشرفت می‌کنی. به خصوص توی کشور ما این که رقابت خیلی نسبت به کشورهای توسعه‌یافته کم‌تره باعث می‌شه خیلی سریع‌تر بتونیم کسب‌وکارمون رو رونق بدیم و خلاصه وارد حوزه‌ای بشیم که کسی قبلا نشده. چون این‌جا، جای خالی و نیاز و تقاضا در حال حاضر خیلی زیاده و عرضه هم کمه. خب معلومه که نرخ موفقیت قطعا افزایش پیدا می‌کنه. منتها باز این نمی‌تونه دلیل این بشه که من مهاجرت بکنم یا نکنم. من باید ببینم شخصیتم چه جوریه؟ پس من نسخه‌ی خودم رو خودم باید بپیچم. اطلاعات رو از بیرون بگیرم ولی آخرش خودم تصمیم بگیرم. مثلا من آدمی‌ هستم که همیشه دوست داشتم ایران زندگی کنم و هنوز هم دوست دارم ایران زندگی بکنم و اصلا قصدی هم برای مهاجرت ندارم. من دوست دارم سفر کنم و سالی یه‌بار حتما اروپا برم یا همین‌طو جاهای دیگه سفرهای تفریحی‌ام رو داشته باشم، قبل کرونا هم داشتم. به طور کلی بعد از بازگشتم از آلمان این سیستم رو توی زندگی‌ام داشتم. ولی خب الان کرونا دست و بالم رو یه مقدار بسته. در کل این‌طوری من خیلی راحت‌ترم. یعنی این‌جا کسب‌وکارم هست و کارم رو می‌کنم، کنار خانواده و دوست‌هام هستم یا با راننده تاکسی می‌تونم صحبت کنم. این‌ها همه مرتبط با فرهنگه. بالاخره ماها ایرانی بار اومدیم و قطعا فرهنگمون با خارج از ایران فرق می‌کنه. اون‌ها طرز تفکرشون یه مدل دیگه هست. خب ما اون‌جا به دنیا نیومدیم و اون‌جا هم بزرگ نشدیم؛ در نتیجه طرز تفکرمون یه جور دیگه ست و این‌جا احساس راحتی بیش‌تری می‌کنیم. ولی در مجموع مشکلات خیلی زیادن و نتیجه‌اش هم همین می‌شه که می‌بینید توی بیوتکنولوژی ۹۵ درصد آدما می‌رن و منطقی هم هست .

ExperiMental: الان با چه فعالیت‌هایی مشغول هستین؟

دکتر فاضل: الان که من به طور تمام وقت و با تمام امکانات و تمرکزم در خدمت لیووژن  فارمد هستم. فعالیت کاری و شغلی الانم، همین لیووژن فارمده.

ExperiMental: اگر دوست دارید درباره‌ی ورزش و تفریحاتی که دارید هم می‌تونید کمی توضیح بدید؟

دکتر فاضل: من، تا قبل از این که از گروه فارغ‌التحصیل بشم و برم آلمان، با اکثر بچه‌های بیوتک سال‌های اول، از هم‌دوره‌ای‌ها و سال‎ بالایی‌ها تا اون‌هایی که سال پایینی‌ام بودن، ارتباط داشت. بیشتر بچه‌هایی که من رو می‌شناسن، می‌دونن که من آدمی‌ام که سعی می‌کنم همیشه به تفریحاتم و وجه‌های دیگه زندگی‌ام برسم. بنابراین اون‌ها که به هرحال همیشه هست توی زندگی‌ام، درکنارش کارم هم هست. واقعا این‌جا چون از کارم لذت می‌برم، از صبح تا شب کل ذهنم یا تایمی هم که خونه‌ام یه بخشی از ذهنم همیشه مشغول لیووژن فارمده. و خب چون خیلی دوستش دارم، خیلی برنامه‌های مختلف هم براش دارم ولی حالا توی این مصاحبه‌مون بیش‌تر دوست دارم اون برنامه‌ی شتاب‌دهندگی یا بومیکس رو یه مقداری درموردش صحبت کنم. چون زمینه‌ای هست که با فکر و ایده‌ی خودم راه افتاده و سعی کردم خیلی قسمت‌های مختلف رو در داخل ایران عارضه‌یابی کنم و سعی کنم این مدلمون اون عارضه‌هارو نداشته باشه. همین‌طور مدل‌های خارجی رو مطالعه کردم و دنبال کردم تا چیزهای خوب اونجا رو توی ایران داشته باشیم.

ExperiMental: با اجازه‌تون دیگه الان می‌خوایم وارد سوالات حوزه‌ی صنعت ‌بشیم.

سوال اول این که وقتی به بیوتکنولوژی در کل نگاه می‌کنیم، تعداد ایده‌های زیادی رو می‌بینیم که توی فاز علمی بسیار خوب پیش رفتن و یه نتیجه‌ای به دست اومده. به نظر میاد این‌ها می‌تونن وارد صنعت بشن و یه درآمد صنعتی ازشون دربیاد. ولی خب به هرجهت معمولا این اتفاق نمی‌افته. به نظر شما چرا این‌جوری هست؟

دکتر فاضل: سوالتون رو اگر بخوام با یه بیان دیگه بگم این می‌شه که چرا پیشرفت‌های علمی توی ایران منجر به خلق ثروت نمی‌شه؟ مسیر این که یه چیزی از دانش تبدیل به یه محصول یا خدمت بشه، یه مسیر علمیه. این مسیر علمی حتما باید توی این جریان پیاده بشه و حسی نمی‌تونه جلو بره. بحث‌های علمی هرچقدرم شیرین یا با تکنولوژی بالا باشن، لزوما قرار نیست تبدیل به محصول بشن. این یه مساله‌ی خیلی مشخصه که خیلی از زمینه‌هارو دولت باید تامین بکنه، چون از توشون مستقیما پول درنمیاد؛ مثل انرژی هسته‌ای که شما گفتی. مثلا بحث انرژی هسته‌ای قرار نیست تبدیل به ثروت یا محصولی حداقل همون اول کار بشه، باید دولت بیاد بگه این برای کشور لازمه، من روش پول سرمایه‌گذاری می‌کنم که این دانش درونی بشه. یا توی کارهای ما مثلا دارو، فرض کن آنتی‌بیوتیک فیزیبل نیست یا اصطلاحا از لحاظ اقتصادی تولید آنتی بیوتیک جواب نمی‌ده. چون تو می‌تونی در یه حجم خیلی وسیعی از خارج از ایران بخری، بعد اینو توی ویال جداسازی کنی و بفروشی. احتمالا خیلی ارزون‌تر تموم می‌شه ولی دولت باید بیاد بگه ممکنه یه روزی مسیر ورودی از بین بره، پس باید بتونم داخلی آنتی بیوتیک رو تولید کنم؛ یا انسولین که چندوقت پیش کمبودش توی کشور بود. انسولین مولکول پیچیده‌ای برای تولید نیست، ما کلی موکونال آنتی بادی و داروهای خیلی پیشرفته تر مثل فاکتور هفت یا واکسن داریم تولید می‌کنیم ولی انسولین ‌رو نداریم. خب چرا نداریم؟ چون فیزیبل نیست. این‌ها در واقع از وظایف دولته که روی این‌ها سرمایه‌گذاری کنه. یه بخش دیگه‌ای هم به بخش خصوصی برمی‌گرده قراره خودش ببرتش جلو و براساس نیاز باید شکل بگیره. یادتون باشه که هر چیزی که توی بیزنس قرار جواب بده از نیاز میاد. از این‌جا میاد که یا نیازش الان وجود داره یا ما می‌تونیم نیازش رو توی مشتری ایجاد کنیم؛ یعنی مثلا موبایل روز اول نیازش خیلی وجود نداشته ولی این نیاز ‌رو در آدم‌ها ما ایجاد کردیم. یا مثلا پفک که نیاز نبوده که ما بگیم ما در روز نیاز داریم پفک بخوریم ولی نیازه تونسته ایجاد بشه. پس اون چیزی که تعیین‌کننده هست توی بازار و صنعت، قسمت نیاز مشتریه و این که چه شکلی یه چیزی رو عرضه کنم که این نیاز رو تامین کنه؟ این که چرا این موارد علمی به این جریان نمی‌رسه به این دلیله که در وهله‌ی اول خیلی‌هاش براساس نیاز صنعت شکل نگرفته. یعنی شما داری به پرسشی پاسخ می‌دی که کسی ازت نه پرسیده و نه میخواد بپرسه. یعنی نه نیازش هست نه قراره نیازش ایجاد بشه.

ExperiMental: ممکنه بعدا نیازش پیدا بشه. یعنی بعد چند سال بعد به این برسن حتی که این علم مورد استفاد‌ه‌شونه.

دکتر فاضل: این که چند سال بعد به این برسن رو بعدا بهت می‌گم که اون یه بحث دیگه هست. دومین دلیل ضعف‌های تعاملی ما در خصوص کار گروهیه. اینکه ما چرا صنعت و دانشگاهمون با هم‌دیگه لینک نمی‌شن به خاطر اینه که کار گروهی بلد نیستیم؛ به خاطر اینه که از لحاظ فرهنگی یه جوری به ماها تو بچگی‌هامون آموزش دادن که در همه چیز تمامیت‌خواهیم و همه چیز رو عموما برای خودمون می‌خوایم. ماها خیلی خوب بلد نیستیم مشارکت کنیم. این مسئله‌ایه که من الان دارم می‌بینیم و باهاش مشکل دارم؛ یعنی من با همه نمی‌تونم پیش برم. مثلا من خیلی کارهای قشنگی دارم می‌کنم و دوست دارم که به عنوان یکی از محصولات لیووژن تعریفش بکنم و به طرف هم فرضا درصدی بدم ولی باهاش به توافق نمی‌تونم برسم. این فقط به خاطر اینه که زبون هم‌دیگه رو نمی‌فهمیم. حالا ممکنه ایراد از من باشه یا ممکنه ایراد از اون باشه. پس در واقع دومی‌اش بلد نبودن کار گروهیه که باز این خودش شاید از اون حس تمامیت‌خواهی ما میاد یا اینکه ما همه ‌چیز رو برای خودمون می‌خوایم. ما باید به هم‌دیگه اعتماد کنیم. در واقع باید مشارکت کنیم تا بتونیم شرکت بزنیم؛ چون این واژه‌ی شرکت از مشارکت میاد؛ باید بتونیم کار گروهی بکنیم. مسئله‌ی سوم رعایت نکردن اصول کارآفرینیه. ما اگه می‌خوایم یه پروژه‌ای ‌رو انجام بدیم اول باید امکان‌سنجی اقتصادی بکنیم، بعدش بیایم طرح تجاری کسب‌وکار رو براش بنویسیم و بعد اصطلاحا سرمایه‌گذار انجل یا فرشر جذب بکنیم یا خودمون از جیبمون تامین کنیم. بعد طبق اون پلن یا اکشن پلنی که نوشتیم جلو بریم. دیگه خیلی این مسیر علمی رعایت نمی‌شه. من فکر کنم این چندتا دلیل دلایل اصلییه که باعث می‌شه علم به صنعت نرسه. بله تحریم و موارد اقتصادی و همه‌ی این‌ها هست ولی این‌ها موارد اولیه نیست. اگه توی همین وضع و اوضاع یه سری شرکت دارن کار می‌کنن اما تو نمی‌تونی پس بحث تحریم نیست؛ یه گیری این وسط وجود داره. یه سری‌ها هم که نمی‌رسن به جایی یا اتفاق خاصی براشون نمی‌افته، به منتقدین همیشگی تبدیل می‌شن؛ یعنی آدم‌هایی که همیشه دارن نق می‌زنن، ناله می‌کنن، غر می‌زنن و هرکاری بقیه انجام می‌دن فقط می‌شینن و ایراد می‌گیرن. ما به شدت با این مسئله مواجهیم. یعنی وقتی هیچ کاری نمی‌کنی خب هیچی نیست و هیچ‌کس هم هیچی بهت نمی‌گه. به محض این که یه کاری بکنی ازکوچک‌ترین تا بزرگ‌ترین کارها یه سری آدم میان ازت ایراد می‌گیرن و در واقع خیلی وقتا بهت توهین می‌کنن. این‌ها ولی مسئله‌‌ای نیست. من در وهله‌ی اول فکر می‌کنم به خاطر اینه که بدون فکر و برنامه و بدون این که یه سیاست کلی وجود داشته باشه، یه سری کارها انجام می‌شه. دوم عدم تعامل و بحث‌های کار گروهی که متاسفانه ما با هم‌دیگه راحت نمی‌تونیم به توافق برسیم و تمامیت‌خواهیم. سومیش هم رعایت نکردن دانش مدیریت یا کارآفرینی توی تعریف پروژه‌هامونه که بحث علمیه، حسی نیست و بحث عدد و رقمه.

ExperiMental: اگه اشتباه نکنم توی بومیکس سعی کردین این‌ها رو رعایت کنین.

دکتر فاضل: آره، من دقیقا با آسیب‌شناسی همین چیزها این کار رو راه انداختم؛ یعنی با اون چیزهایی که دیدیم و جاهای خالی که وجود داره. توی این ویدیوهای بعدی‌مون حتما توضیح می‌دم. احساس کردم یه گپ‌هایی این وسط وجود داره. بعد از این‌ور شتاب‌دهنده‌ها هم به این گپ‌ها پاسخ نمی‌دن. شتاب‌دهنده‌ها منفعلن و منتظرن که تیمی با ایده بیاد، بعد بگن خب این پول رو بهت می‌دیم تا این کار ‌رو انجام بده. توی مدل بومیکس مثل این ضرب المثل‌ که می‌گن«به جای این‌ که به طرف ماهی بدی ماهی‌گیری یادش بده.» من سعی کردم که ماهی‌گیری یاد آدم‌ها بدیم. یعنی از یه طرف ایده‌ها رو داشته باشیم و گپ‌ها رو بشناسیم. در واقع لیووژن یا هر شرکت دیگه‌ای که داره با لیووژن یا با شتاب‌دهنده بومیکس همکاری می‌کنه، قراره بیاد این ایده‌ها رو ساپورت بکنه. بعد در کنار این و در مسیر کارآفرینی و کار گروهی کردن، ما سعی می‌کنیم آدم‌ها رو توی موقعیت‌هایی قرار بدیم که مجبور بشن با هم‌دیگه کار بکنن. محکشون هم می‌زنیم. در این مدت ما هی داریم این‌ها رو فیلترشون می‌کنیم و می‌رسیم به چندتا تیم مشخص. توی بومیکس من سعی کردم حتما این اتفاق بیفته. یعنی با آسیب‌شناسی جلو رفتیم. برای همین این دوره‌ شکل گرفته که یه جورهایی از ابتدا تا انتهاش میایم به آدم‌ها کمک می‌دیم. اصلا هم حساسیت نداریم که شما حتما باید ال باشی یا بل باشی؛ هر آدم متخصصی که احساس می‌کنه این پتانسیل رو داره که بیاد و یه سری دوره‌ها رو ببینه و یاد بگیره و بعد هم روش کار کنه، ما بهش کمک می‌دیم تا بیان و با هم تیم بسازن. بعد از اون‌ور هم ما یه ذره از سهم‌مون می‌گذریم و به جای این که یه کاری صددرصدش مال ما باشه یه مقدارشو می‌دیم به این آدم‌ها که بیان و کار کنن. ولی باید یادمون باشه تو کار کردن باید پوست کلفت باشیم؛ یعنی این توهم رو هم نباید داشته باشیم که مثلا الان لیووژن فارمد یا فاضل میاد می‌گه خب بیا شما الان یه ساله اومدی کارکردی همش مال تو. نه، باید اولش کار بکنی، عرق بریزی، تجربه کسب کنی تا برسی به یه نقطه‌ای. ولی تو این مسیرها یک آدم قوی می‌شی. مطمئنا یک آدمی می‌شی که حداقل چیزهایی کسب می‌کنی که برای آینده‌ی کاریت و تحصیلیت و زندگیت بتونه به دردت بخوره. نمی‌گم کاملا موفق بودیم چون تا الان فقط یه دوره‌اش برگزار شده ولی حداقل استارتشو زدیم و نتیجه‌ی خوبی هم گرفتیم. حالا باز هم درموردش بیشتر توضیح می‌دم.

ExperiMental: کلا هم حالا من خیلی کوچک‌تر از این حرف‌هام که بخوام پیشنهادی بکنم یا مثلا خیلی نظر خاصی بگم ولی یه چیزی هست که درمورد کار گروهی دیده می‌شه. مثلا می‌گن ژاپنی‌ها خیلی به این صورت هستن که کاری که توی گروهی دارن انجام می‌دن قابل ردیابیه. مثلا توی طناب کشی اگه چندنفر یه طناب رو بکشن دیگه متوجه نمی‌شی که کی طناب رو کم کشیده یا کی بیشتر کشیده. صرفا می‌دونی دارن یه عده طناب رو می‌کشن. این که توی گروه متوجه بشیم که کی داره کم‌کاری می‌کنه و خودش هم بدونه اگر کم‌کاری بکنه ردیابی می‌شه و یه جورهایی مثلا توبیخ داره و پاداشش به اون اندازه نیست. این روش بازده اون گروه رو می‌بره بالا. مثلا توی همون طناب‌کشی دیده شده که اگر تیم‌های سه نفره داشته باشیم طرف ۹۰درصد نیرویی که توی تک نفره کشیدن طناب می‌ذاره رو انجام می‌ده. فکر می‌کنم خیلی می‌تونه دونستن این‌ها موثر باشه.

دکتر فاضل:  این چیزی که شما داری می‌گی وجود یک سیستم درست جهت ارزیابی عملکرده و یکی از اصول ایزو هست؛ یعنی این‌ها جزو بدیهیات کاره. درواقع درباره‌ی آدم‌هاییه که توی این شرکت‌ها به عنوان منابع انسانی یه شرکت کار می‌کنن. اگه علاقه‌مند بودی توی این زمینه کتاب‌های منابع انسانی بخون.

ExperiMental: من خودم الان هنر شفاف اندیشیدن رو دارم یه مقدار روش کار میکنم . باز اگه شما کتابی رو سراغ دارین لطفا معرفی می‌کنید؟

دکتر فاضل: در زمینه‌ی منابع انسانی من چون کلاسیکی‌ام، کتاب‌های کلاسیک هم می‌خونم؛ یعنی می‌رم همون کتابی که به عنوان تکست منابع انسانی توی دانشگاه درس داده می‌شه رو می‌خونم. ولی کتاب‌های این مدلی که یک جورهایی انگیزشی-علمی‌ان مثل هنر شفاف اندیشیدن که مترجمش عا‌دل فردوسی‌پور بود فکر می‌کنم هم کتاب‌های خیلی عالی‌ای هستن. کلا هرچیزی البته برای این که تو بتونی بهتر بیان بکنی و بتونی بازخورد بهتری از محیطت بگیری یا بگم اون کاریزمات رو قوی‌تر بکنی، به درد اون کارت می‌خوره. البته با اون چیزی که داری می‌گی یه‌ذره فرق می‌کنه . ولی یادت باشه که کلا اصول GLP یا GNP یا همون اصول سیستم مدیریت کیفیت یعنی همین چیزی که شما داری می‌گی. یعنی اگه کسی کم‌کاری کرد بشه ردیابی کرد برای همین همه‌چی باید مستند باشه که بشه برگشت عقب و نگاهش کرد و دید که کی داره کم‌کاری می‌کنه. اگه سیستم ارزیابی عملکرد درستی هم توی سیستم یا شرکتت داشه باشی باعث می‌شه یه جوّ عادلانه و شایسته‌سالارانه‌ای بوجود بیاد که اون شرکت درواقع خودش هی رشد پیدا بکنه. کتابی که بهت معرفی بکنم کتاب پنج فرمانه. دقیقا اون چیزیه که تو دوست داری . و اسم شعار اون کتاب هم هست «خلق سازمان یادگیرنده». یعنی ما چه شکلی یه سازمانی خلق بکنیم که همه دنبال یادگرفتن و بهتر کردنن و دل‌سوزانه و متعهدانه دارن کار می‌کنن. یادت هم باشه سیستم ژاپنی به درد ژاپن می‌خوره.

ExperiMental: دقیقا صحبت من هم همینه. می‌گه که ژاپن باتوجه به فرهنگ و پیشینه‌ای که داره، اون جوری کار کرده. این نوع کارکردن‌ها و اون نوع گروهی که توی ژاپن کار کرده و مثلا شرکت‌هاشون رو تولید کرده، واسه اروپا مدل مناسبی نیست.

دکتر فاضل: نه، نیست. یه سری درس‌ها ازش می‌گیری که اون اصول فایو اس و سیکس سیگما و این‌هاست که از دل اون فرهنگ میاد ولی قرار نیست توی آلمان یا توی امریکا استفاده بشه.  سیستم‌های ژاپنی از لحاظ نگاه مدیریت منابع انسانی یجورایی میگه که همه آدما اگه خوب آموزش ببینن یا توی محیطش قرار بگیرن، هرآن‌چه که نیاز داری رو می‌تونن برات برآورده کنن؛ ولی مثلا توی سیستم امریکایی بیشتر میاد می‌گه نه آقا به جز این یه جوهری هم لازمه. این طوری نیست که همه آدمها بتونن هرکاری رو بکنن. اون آدم‌ باید یه جوهری هم برای اون کار داشته باشه که درواقع بتونه به اون چیزی که تو می‌خوای برسه. بگذریم.

ExperiMental: بله وقتتون هم زیاد گرفته نشه. سرمایه‌گذاری توی حوزه‌ی بیوتکنولوژی خب یه سری مزایای مادی داره و قاعدتا یه سری معایب مادی هم داره و نسبت به چیزهای دیگه ممکنه مثلا بی‌بازده‌تر یا زودبازده‌تر باشه. حالا خودتون خیلی بیشتر می‌دونید. سوالمون هم اصلا همینه. دقیقا چیه که واسه‌ یه سرمایه‌گذاری که از خارج از مجموعه داره وارد میشه جذابش می‌کنه و باعث می‌شه که بخواد در حوزه‌ی بیوتکنولوژی سرمایه‌گذاری کنه ؟

دکتر فاضل: ببینید اون چیزی که توی همه‌ی جوامع و توی همه‌ی کشور‌ها مِن جمله یه کشور دلالی‌محوری مثل ایران جواب می‌ده آخر آخرش تولیده. این رو هیچ‌وقت یادمون نره. بله به صورت موضعی و  مقطعی قطعا خریدن ارز و ملک یا خریدن سکه و طلا و این‌جور چیزها خوب جواب می‌ده ولی اون چیزی که در گذر زمان و در نهایت باعث خلق ثروت می‌شه تولیده. اگه تو می‌گی بورس خوبه، بورس همه‌جای دنیا برخلاف ایران بر مبنای تولیدات و ارزش افزوده‌ایه که اون شرکت داره ایجاد می‌کنه و کاغذی نیست. اگه تو می‌گی اقتصاد یه کشور براساس این‌ها می‌ره جلو، نه. این که من بلد باشم نوسان بگیرم و این‌ها اصلا کار من و شما نیست که اومدیم وارد بیوتک شدیم. شما اگه این چیزها رو دوست دارید، همین الان برید و وارد اون موارد بشید. یعنی وقتت رو تلف نکن و برو توی زمینه تحلیل بورس و این‌ها کار کن. بعد سیستم خیلی خوبی هم هست. منتها دیگه شغلت اونه و ازش هم خوب می‌تونی پول دربیاری. حوزه‌ی تولید بیوتکنولوژی یا بگم حوزه‌های یه سری فناوری‌های نوین مثل همین بیوتکنولوژی بسیار حوزه‌ی جذابیه، چرا؟ به خاطر این که واسش تقاضا هست. خیلی واضحه، گشتن توی بازار و چون بازار خوبی داره، پس حوزه‌ی جذابیه. همین الان کرونا که اتفاق افتاده چه علمی قراره درمانش رو پیدا کنه؟ چه علمی قراره بهش پاسخ بده؟ بیوتکنولوژی. تو تشخیصش کجا قرار بوده بهش پاسخ بده؟ بیوتکنولوژی. البته بیوتکنولوژی علم نیست ها فناوریه؛ یعنی علمش میشه زیست‌شناسی. ما علمی بعنوان بیوتکنولوژی اصلا نداریم؛ بیوتکنولوژی فناوری یا کاربرد علمه. برای همین خیلی از دانشگاه‌ها توی کل دنیا رشته‌ای به عنوان بیوتکنولوژی ندارن. البته من از مدافعینشم.  به خاطر این که یسری از موارد دور هم جمع شده که طرف در حوزه‌‌ی فناوری زیستی قوی بشه. بگذریم.

وقتی برای این حوزه تقاضا وجود داره پس حتما توش پول هم هست؛ پس حتما مشتری وجود داره و آدم‌ها میان می‌خرن. درنتیجه برای فعالیت اون چیزهایی که باعث می‌شه آدم‌ها پیشرفت بکنن، حوزه‌ی جذابی می‌شه.

در مجموع می‌خوام بگم اگه یه آدم متخصصی باشی و تو مغزت کلی چیزها بلد باشی و آدم قوی‌ای بشی هرجای دنیا به تو نیاز دارن و تو همیشه از اینجا بیای بیرون، می‌ری یک جای دیگه. از این شرکت بری، توی اون یکی شرکت حتما می‌تونی پول‌سازی بکنی . اینکه آیا ما تو حوزه‌ی بیوتکنولوژی سرمایه‌گذاری بکنیم یا نکنیم، اگه سرمایه دارید من به شدت توصیه می‌کنم. منتها در حوزه‌های ‌های‌تک تفاوت‌هایی وجود داره. یک این که ریسک داره. یادتون باشه هرچیزی که ریسکش بالا باشه، اگه به نتیجه برسه پاداشش هم بیشتره و اگه به نتیجه نرسه ضرر و زیانش هم بیشتره؛ یعنی شما داری قمار می‌کنی. هرچه میزان ریسکت بالاتر باشه، اون پولی که تهش می‌بری هم بیشتره؛ ممکنه پولت هم از دست بدی، چون ریسکش بالاتره دیگه. حوزه‌های این مدلی حوزه‌های پرریسکی‌ان درنتیجه به دانش توانمند و تخصص زیادی نیاز هست. این که می‌گی سرمایه‌گذاری بکنیم یا نه؟ اگه سرمایه محدودی داری، نه! سرمایه‌گذاری نکن و به جاش توی این حوزه سرمایه‌گذار پیدا کن. به خاطر این که ریسکش بالاست. اون وقت اون سرمایه محدوتون رو ممکنه ازدست بدید و اتفاقات ناگواری براتون بیفته. مسئله دوم اینه که نقدشوندگی این‌جور سرمایه‌ها پایینه. حالا اگه یه شرکت بورسی باشه بحثش جداست، ولی وقتی روی پروژه‌ای اومدی سرمایه‌گذاری کردی، نمی‌تونی بگی خب حالا من همش رو می‌فروشم. می‌تونی‌ها ولی جریان داره. مثل دلار نیست که امروز تصمیم بگیری، فردا بری چهارراه استانبول بفروشی‌اش؛ نقدشوندگی این‌جور زمینه‌ها پایینه. بعد هم حالا کشور ما کلا یه کشور وارداتیه و در نتیجه دلال توش زیاده. به همین خاطر توی فرهنگ ما دلالی رخنه کرده و تولیدگری توی فرهنگمون نیست. حتی تو قواعد و قوانین کشورمون هم نیست؛ یعنی ما برای مثلا واردات یک دارو یا یک تجهیز پزشکی یا یه کیت ازمایشگاهی قواعد شفاف تری داریم تا برای تولید یک کیت تشخیصی. برای واردات یک کیت تشخیصی خیلی مسیر ساده‌تری داریم تا تولید یک کیت تشخیصی. می‌خوام بهت بگم فقط به خاطر این فرهنگه نیست که حس و حالی باشیم و همه‌مون هرچه قدر پول درمیاریم سریع بریم تبدیل به ارز و دلار و خونه و ملک و ماشین و این جور چیزهاش بکنیم؛ قانونی هم این‌طوری‌ایم. چون ما کاری که کردیم چی بوده؟ نفت فروختیم، پول درآوردیم و بعد با اون پول اومدیم این چیزهایی که خواستیم رو خریدیم. یه دوره‌ای رفتیم به سمت تولید اما بعد دوباره اومدیم پایین. عادت کردیم به این دلالی و واردات‌چی بودن.

پس اگه می‌خوای وارد بحث تولید بشی، خیلی پوست کلفتی می‌خواد. یعنی این فاضلی که اینجا نشسته، هرروز با یه بحرانی مواجهه چه داخلی چه خارجی. هرروز اعصابش خرد می‌شه، مغزش درگیر می‌شه و واقعا باید آدم‌های پوست کلفتی باشیم اگه می‌خوایم توی این حوزه فعالیت بکنیم و درگیریم باهاش. ولی اگه به نتیجه برسیم شک نکنید که قطعا نتیجه‌ی بهتریه و اصلا قابل مقایسه نیست و قطعا حوزه‌ی بهتریه. حالا ما با دکتر محمودی توی فیلم‌های بومیکس مصاحبه کردیم. ایشون در مورد این مسئله خیلی خوب مثال می‌زنه و خیلی قشنگ‌تر از من صحبت می‌کنه و این سوال شما رو ایشون جواب می‌ده.

ExperiMental: پس حتما مراجعه بکنیم پس اون هم ببینیم.

ExperiMental: دورنمای صنعت بیوتک ایران توی ده سال آینده‌ رو چه جوری ارزیابی می‌کنید؟

دکتر فاضل: الان این جوّ استارتاپی و وضعیتی که پیش اومده و از یه طرف روی کار اومدن آدم‌های دهه‌ی شصت و هفتاد با توجه به اینکه خیلی از لحاظ تعداد زیادن و اکثرا هم دانش‌آموخته‌ان و آدم‌های متخصصی‌ان، خواه و ناخواه این زمینه ‌رو خیلی خوب جلو می‌برن. بنابراین توی ده سال آینده، ما همینطور بیشتر و بیشتر راجع به بیوتکنولوژی از همه‌ی جهاتش می‌شنویم. یعنی از حوزه‌های شناخته شده‌ای که تا الان وجود داره مثل حوزه‌های دارویی و تشخیصی و غیره تا زمینه‌هایی که ظرف چند سال آینده خیلی خوب قطعا جا می‌افته؛ مثل سلول درمانی و ژن درمانی یا بحث‌های بایوانفورماتیک و اون‌جایی که تلفیق آی‌تی با بیوتکنولوژی یا بحث‌های هوش مصنوعی هست و موارد این چنینی. حتما از این‌ها حرف‌های خیلی بیشتری می‌شنویم. اگه می‌خواید وارد این حوزه بشید و دارید فکر می‌کنید که تو چه زمینه‌هایی من دیتا پیدا بکنم یا تو چه زمینه‌ای وارد بشم؟ اگه ترندهارو نگاه بکنید و بعد ببینید کشورهای خارجی الان چی‌ها مرز علمه اون وقت میتونید خیلی بهتر بفهمید که در آینده چه اتفاقی توی ایران می‌افته؟ چون ما با یه تاخیر سه تا پنج ساله الان اکثر چیزهایی که اون جا اتفاق میفته ‌رو این‌جا رقم می‌زنیم. درنتیجه خیلی می‌تونه به شما دید بده تو آینده توی ایران چه اتفاقی میفته؟ پس من تو چه حوزه‌ای وارد بشم؟

ExperiMental: درسته. سوال بعدی که میخوایم بپرسیم اینه که وقتی که شرکت‌های خارجی‌رو میبینیم، کلی از شرکت‌ها وجود دارن که با یه ایده‌ای هستن که به نظر می‌شه که توی ایران هم بشه شبیه‌سازیشون کرد. یعنی بشه بومی بشن. چون خیلی از ایده‌ی سختی پیروی نمی‌کنن و پایه‌های ساده‌ای دارن. اما می‌بینیم که این‌ها هنوز بومی نشدن. سوالم اینه که چرا این‌ها بومی نشدن تا الان؟

دکتر فاضل: ببینین این سوالتون رو قبلش که گفتین چرا پروژه‌ها صنعتی نمی‌شن پاسخ دادم. این عملا همونه جوابش، منتهی برمیگرده به همون جریان. بعد یادت باشه کلا کار کردن با آدم‌ها کار سختیه. یعنی این که می‌گی یه ایده پیچیده نیست خیلی ساده هست و این‌ها، ولی وقتی همون کار میاد تو عمل خیلی سخت می‌شه مثل جریان تولید. مثلا کیت تشخیصی کرونا اون اول WHO یه سری سکانس برای پرایمراش داده بود. خب همه میگفتن آقا می‌ری اون رو سنتز می‌کنی و خب بعدا میای تولیدش می‌کنی دیگه. منتهی قضیه تو صنعت اصلا به این سادگی نیست. من می‌خوام همین رو برات فقط یه‌ذره خیلی سریع مثال بزنم شما باید پرایمر پروتو از یه جای مطمئنی بگیری، تست بکنی، فسیلیتی داشته باشی، کارهاش انجام میشه و بعد باید کلی تست‌های ولیدیشن انجام بدی و مطمئن بشی که ورییشنی نداری. به فرض که نتایج کارت درست و تکرار پذیره. علاوه ‌بر پرایمر تو مسیر پرمیکس داری، تیوب داری، همه‌ی این‌ها چون تامین کردنش از یه جای مشخص با کیفیت مناسب سخته، جعبه باید بزنی. باید آدم‌ها رو هماهنگ بکنی که بیان این کارها رو ببرن جلو و بعد از اون طرف بازار رو داری. باید با بازار ازمایشگاه‌ها و این‌ها که هزارتا قر و فر دارن بتونی خوب هماهنگ کنی. باید سیستم صدای مشتری داشته باشی. کیتت مشکل داره، طرف زنگ می‌زنه، باید بتونی قانعش بکنی و بتونی یه آدمی بفرستی اون‌جا یادش بده. بعد باید برای دستگاه‌های مختلف این درست کار بکنه، برای جاهای مختلف شیپ‌منتش اگه یخ خشکه درست رعایت بشه و شیپ‌منت درستی توی مستنداتت بذاری. علاوه بر این‌ها، اگر در گرفتن مجوزات از وزارت بهداشت و غذا و دارو که سازمان‌های فشل و لاک‌پشتی هستن بتونی موفق عمل بکنی. هزار و یکی از این چیزها و بعد پولش هم باید داشته باشی که بتونی پیشاپیش با یه برنامه‌ای خرید بکنی. همه‌ی این‌ها رو کنار هم‌دیگه بذاری و ریسکش هم بپذیری که توی این وضع و اوضاع اگه به نتیجه نرسه ضرر نکنی. این جریان خیلی سخت می‌شه. ایده، ایده‌ی ساده‌ایه ولی این کاره بخواد توی صنعت اجرایی بشه، اصلا به این سادگی نیست. یه زمانی تو می‌خوای ده تا دونه ماسک تولید بکنی باید یه چرخ خیاطی داشته باشی. یه زمانی تو می‌خوای تیراژتو ببری بالا به هزارتا سیستم نیاز داری با اینکه یه کار خیلی ساده هست و بنظر هم ساده میاد، ولی هزار و یک جریان داره این وسط. درنتیجه می‌گی که آدم پیگیری نیست که ایده رو بسازه. من می‌گم نه، هزار و یکی از این فاکتورها هست که همشون با هم‌دیگه قاطی می‌شن. ولی پاسخ اصلیم در پروسه‌ی این چیزی که تو گفتی، همون پاسخیه که به اینکه چرا پروژه‌ها تو ایران اجرایی نمی‌شن یا صنعتی نمی‌شن؟

ExperiMental: درسته. سوال بعدی که تقریبا سوال نهاییه. درمورد بومیکس هر توضیحی که مدنظرتون هست، از شکل‎گیری و نحوه‌ی کارش، بدین لطفا.

دکتر فاضل: ببینین اولش از این‌جا شروع شد که ما کلی طرح داشتیم توی لیووژن و نمی‌تونستیم بهشون برسیم، آخه r&d ما مگه چند نفر بود؟ من هم نمی‌تونستم بهشون ده تا پروژه بدم. گفتم به جای اینکه منتظر بمونم تا r&d من به صورت لاک‌پشتی همه‌ی این کارها رو بیاد انجام بده، بیام از نیروهای بیرون استفاده کنم. به اون‌ها هم یه سودی، یه درصدی، یه سهمی بدم و این‌ها بیان اون کارها رو انجام بدن. بعد این پروژه‌ها رو مطرح کردیم و خیلی مورد استقبال قرار گرفت. من می‌دیدم که می‌خوام این رو به صورت یه سیستم در بیارم. حالا چه‌شکلی درش بیاریم؟ با دوست‌هام و بچه‌های بیوتک که دوره‌های شتاب‌دهی رو خارج از ایران رفته بودن، صحبت کردم و ارتباط گرفتم. خودم هم اون چندباری که خارج از ایران رفتم یا اون دوره‌ای که خارج از ایران بودم، سعی کردم پارک‌ها و مراکز رشد شتاب‌دهنده‌ی اون‌جا رو برم ببینم. این‌ور هم من شتاب‌دهنده‌های بیوتک و همین‌طور حوزه‌های دیگه رو می‌شناختم و سعی کردم ببینم گپ کارشون کجاست. توی بومیکس حالا نمی‌خوام بگم ما دقیقا چی‌کار می‌کنیم یا چه اتفاقی می‌افته؟ ایده‌ی اولیه‌اش از این‌جا اومد که گفتم که این رو به عنوان یه سیستم تعریف کنم. اولین سیستمی که حداقل یه برنامه‌ی مشخصی برای آموزش آدم‌ها و بعد تبدیلشون به تیم‌ها که واحدهای فناور مستقل حقوقی بشن، داشته باشه. یه رویدادی داریم که روز ۳۰‌ام دی ماه قراره برگزار ‌بشه و توی این توضیحات کلی رو راجع به بومیکس می‌دیم. بعدش افراد وارد یه دوره‌ی یک و نیم، دوماهه می‌شن که توی اون هم یه سری موارد مربوط به مدیریت و کارآفرینی و هم یه سری بحث‌های مالی و هم یه سری بحث‌های بیوتکی و بحث‌های سیستم مدیریت کیفیتی بهشون آموزش داده می‌شه. یه ملقمه‌ای از این‌هاست که فکر می‌کنم به درد کار گروهی و صنعت بخوره. بعد ما هم سعی می‌کنیم این‌ها رو یه کم با هم‌دیگه درگیر بکنیم و ببینیم که این‌ها از لحاظ روحیه‌ای چجوری‌ان. بعد از اون وارد فاز یکمون می‌شیم. فاز یک ما اصطلاحا طبق ترجمه‌ی تحت الفظی که تو بقیه‌ی شتاب‌دهندگی‌ها داریم، می‌شه دوره‌ی پیش‌شتاب‌دهی که بعد براساس پروژه‌هایی که اون موقع هست و براساس موضوعاتی که داریم و گپ‌هایی که وجود داره، ما یه سری موارد رو پیشنهاد می‌دیم. حول اون‌ها، تیم تشکیل می‌شه. بعد این تیم‌ها یاد می‌گیرن که چه شکلی این ایده رو از نظر اقتصادی امکان‌سنجی بکنن و طرح تجاری کسب و کار بنویسن. حالا آموزش‌های مربوط بهGLP  و GNP و مدیریت کیفیت و چیزهای دیگه رو می‌بینن و بعد درنهایت میان تو روز ارائه به سرمایه‌گذار معرفی می‌شن. اصطلاحا این‌ها سرمایه‌گذار اولیه‌ان یعنی قراره که در وهله‌ی اول مبالغ کمی جذب بشه. باید اون توانمندی رو داشته باشن که به عنوان یه تیم بیان پروژه‌شونو بیان بکنن و براش یه بودجه‌ای رو جذب بکنن. بعد اگه این موفق بود، نمونه‌ی اولیه می‌سازن یا اگه از قبل پروژه‌ای بوده که ساخته شده، گسترشش می‌دن. در نهایت با پشتیبانی و حمایتی که لیووژن و بومیکس می‌کنن و اون شبکه‌ی ارتباطی که دارن، به اون شبکه کمک می‌کنن که جلو برن. البته بومیکس الان زیرمجموعه‌ی لیووژن فارمده ولی به زودی جدا می‌شه. ما یه ساختمونی رو دوطبقه‌اش رو توی همین خیابون قدس اون‌جایی که کافه هم‌دست بوده ولی الان خالیه-  پایین همین خیابون ایتالیا تحویل گرفتیم و اون‌جا قراره از لحاظ ساختاری خیلی جذاب جلو ببریمش. داریم توی طبقه‌ی همکفش کافی‌شاپ می‌زنیم. داریم کو وورکینگ اسپیس هم ایجاد می‌کنیم. یه فضایی هم برای کارهای آنلاین و تولید پادکست محتوایی آنلاین داریم ایجاد می‌کنیم. یه اتاق کنفرانس مختصر مفید هم داریم و یه طبقه هم میشه کلا آزمایشگاه‌های عمومی فضای BSL یا کار با ویروس‌ها و فضایی که درواقع safety بخواد و همین‌طور فضای کلین‌روم هم داره. خلاصه که بومیکس به اونجا منتقل می‌شه و شخصیت حقوقیش متفاوت و مستقل از لیووژن میشه. ما در واقع هم فرد جذب می‌کنیم هم تیم با ایده. یعنی اگه یه تیمی باشه یه ایده‌ای داشته باشه که خب بهش کمک می‌کنیم تا در وهله‌ی اول از جنبه‌های مختلف حلاجی‌اش بکنه. اگر هم فرد باشه بهش کمک می‌دیم که بتونه درقالب یه تیم قرار بگیره و بعد هم با منتورهایی که داریم مرتبط بشه و کار رو پیش ببره. من فکر می‌کنم منتورهای ما با ارتباطاتی که داریم، توی این حوزه منتورهای قوی هستن که افراد توی بومیکس دارن. البته یوا‌ش‌یواش این هم داره شکل می‌گیره چون ما تا الان فقط یه دوره‌اش رو برگزار کردیم و بزرگ‌ترین نقصمون هم برنامه‌ریزی ضعیفمون بوده یا یه جورهایی می‌شه گفت منسجم نبودن برنامه‌مون بوده. حالا یه بخشی‌اش بخاطر کروناست و یه بخشش هم به خاطر ضعف‌های ما بوده و خب هی داریم بهترش می‌کنیم. من فکر می‌کنم تا الان ما با این تفکر و با این ایده، شتاب‌دهنده یا سیستمی نداشتیم و نداریم درحال حاضر و برای همین خیلی خوشبینم که ظرف همین یکی دو سال آینده بومیکس خیلی‌خیلی بیشتر بتونه به بچه‌ها کمک بده و خیلی بیشتر ازش حرف بشنویم. این می‌شه کلیت بومیکس. حالا از همه‌ی دوستان دعوت میکنم که این رویداد روز سه‌شنبه‌ی دوهفته‌ی دیگه (30 دی 99) ‌رو شرکت بکنن. اون‌جا توضیحات بیش‌تری می‌دیم و کلا در جریان کل قضیه قرار می‌گیرن که قراره چه اتفاقی بیفته. بعد اگه دوست داشتن اون دوره‌ی فاز صفرمونو استارت بزنن. نمای کلی دوره‌ی اولی هم که تموم شده روز ۲۷ بهمن ماه توی صندوق نوآوری شکوفایی برگزار می‌شه که سرمایه‌گذاران هم میان. تا الان پنج‌تا تیم حضورشون قطعی شده تا حالا ببینیم به چندتا تیم می‌رسیم. ماکسیمم برای هشت تا تیم قراره که ارائه داشته باشیم و پنج تاش تا الان قطعی شده. این یه جورهایی توی تاریخچه‌ی شتاب‌دهنده‌ها رکوردمحسوب می‌شه. چون شما در یک سال حتی اگه بتونین دوتا تیم هم آماده بکنین یا حمایتشون بکنین، انگار شاخ غول شکوندین. خب حالا فعلا این اتفاق‌ها داره می‌افته و خیلی هم جذابه. ما الان از لحاظ دسترسی به امکانات، توی لیووژن امکانات بدی نداریم. توی خود این آزمایشگاه جامع که هستیم، توی خیلی از زمینه‌ها داریم انحصاری فعالیت می‌کنیم و فقط ماییم که داریم اون کارها رو انجام می‌دیم. توی پارک پردیس یه ساختمونی رو تحویل گرفتیم که به زودی اولین حیوان‌خانه‌ی استاندارد ایران رو اون‌جا راه می‌اندازیم و کلی فضا برای کیت‌سازی و این‌ها درنظر گرفتیم. این ساختمون خیابون قدس هم هست که اون هم به زودی به بهره‌برداری می‌رسه. جاهای دیگه‌ای هم هستش که سال بعد اون‌جاها به بهره برداری می‌رسن. حالا خیلی زود این‌ها بزرگ می‌شن و امیدوارم که همه‌چیز با کمک شما و بقیه دوستان و علاقه‌مندان خوب پیش بره.

ExperiMental: سلامت باشید. خدا قوت واقعا.

برای بچه‌های گروه بیوتکنولوژی توصیه یا تجربه‌ای که بخواین منتقل کنین، دارید؟

دکتر فاضل: من به بچه‌های بیوتکنولوژی یه توصیه‌ی خیلی برادرانه دارم و این رو واقعا خواهش می‌کنم آویزه‌ی گوشتون بکنین. اون چیزی که باعث تفاوت شما می‌شه اسم دوره‌ی دکترای‌ پیوسته‌ی بیوتکنولوژی یا رتبه‌ی کنکورتون یا مدال المپیادتون نیست. اون‌ها مال چندسال پیش بود که می‌خواستین وارد بشین. یه جشنی هم براتون گرفتن، همه ‌هم بهتون تبریک گفتن و بعد شما هم کلی حال کردید. ولی این رو صرفا برای بچه‌های دوره‌‌ی دکتری پیوسته بیوتک دارم میگم؛ اون چیزی که باعث تفاوت شما می‌شه مغز شما و عملکرد و کارآمدی شماست. یعنی اگر شما آدم قوی هستید از اسم دوره دکتری پیوسته‌ی بیوتکنولوژی نباید این انتظار رو داشته باشید که مثلا برید یه جایی بگید من بیوتک پیوسته‌ام و بگن واووو. آره می‌گن، ولی اون‌جاهایی که خودشون خیلی سیستم‌های قوی‌ای نیستن. متوجهید چی می‌گم؟ و انتظارتون از این جریان و از خودتون خیلی بالا نباشه. فکر نکنید که شما الان به نسبت بقیه چند سر و گردن بالاترید .نه اصلا این‌طوری نیست. من این‌جا شاید بالغ بر ۱۰۰ نفر رو توی این چندسال مصاحبه کردم و تقریبا نزدیک ۵۰ نفر این‌طورها هم جذب کردم. البته ما الان شرکتمون بصورت فول تایم ۴۰ نفره‌، چون این وسط یه سری خودشون استعفا دادن و رفتن، یه سری هم اخراج شدن، وگرنه من بیشتر جذب کرده بودم. من با این سابقه این رو بهتون می‌گم که به کرات و دفعات آدمی رو دیدم که مثلا دانشجوی پیام نور بود یا دانشگاه آزاد درس خونده بود ولی از لحاظ عملکردی از اون دانشگاه تهرانی یا دانشگاه تربیت مدرسیه خیلی بالاتر بوده و نیروی بسیار بهتری بوده و آینده‌ی بهتری هم خواهد داشت. پس یادمون نره که به خودمون غره نشیم که وای من رتبه‌ی طلای فلانم، من نابغه‌ی نمی‌دونم چی‌چی‌ام. آخه کدوم نابغه‌ای میاد بگه من نابغه‌ام؟ نابغه بودن یا قوی بودن رو بقیه باید متوجهش بشن؛ بقیه هم نفهمیدن بالاخره بعد یه زمانی می‌فهمن ولی قرار نیست که من بیام اعلامش کنم. من اگه دانشجوی بیوتکم توی عملکردم و این که توی یه مسئله‌ی علمی خیلی سریع‌تر به نتیجه می‌رسم، دارم این رو نشون می‌دم. پتانسیلم و بازدهیم بالاتره و باید باشه که بقیه بگن اوه این بیوتکیه یا درواقع دکتری پیوسته بیوتکه. اینو واقعا توی ذهنتون داشته باشید. چون من توی این سالها با کارکردن با بچه‌های بیوتک این آسیب رو دیدم تو خیلی از آدم‌ها که مثلا فکر می‌کنن چه خبره. من خودم بیوتکی‌ام خوشبختانه. شاید مثلا اگه داروساز بودم، این وصله‌ی ناجور بود و نمیچسبید. من هم عین خود شماها بیوتک خوندم. در نتیجه این رو واقعا توی ذهنتون داشته باشید. به من و شما به خاطر اسممون قرار نیست موقعیتی بدن یا قرار نیست به جایی اصلا برسیم. ماها عملکردمونه که با بقیه فرق میکنه و درواقع اون بیوتکه این جوری می‌شه برند‌. حالا الان اون بیوتکه برند هست، شما یه جایی بری استفاده‌اش هم بکنی. ولی مثل همون برند دانشگاه تهرانه که بیرونش بقیه ‌رو می‌کشه درونش خودمون رو. یعنی من و شما می‌دونیم که توی دانشگاه تهران چه خبره؟ بله، حالا یه جایی هم بریم، مثلا دانشگاه یزد، از اون برنده استفاده می‌کنیم ولی خب آیا واقعا چون ما دانشگاه تهرانیم یا دانشگاه تهران بودیم مزیتی برای ما ایجاد می‌کنه؟ بله، می‌تونه بکنه ولی نه لزوما. این رو واقعا آویزه‌ی گوشتون داشته باشید. این رو دلسوزانه و برادرانه می‌گم؛ چون این آسیب رو من خیلی دیدم. این احساسی که توی خیلی از ماها به ایجاد می‌شه و فکر می‌کنیم چه خبره؟ نه، فکر نکنید چه خبره؟ همون‌قدر که بقیه زحمت می‌کشن، شما هم باید زحمت بکشید. ولی بعد چون شما آدم‌های باهوش‌تر و با پتانسیل‌تری هستین، نتیجه‌ی بهتری هم می‌گیرید یا در واقع تاثیر بیشتری می‌ذارید و باعث می‌شید که بقیه یواش‌یواش احساس بکنن که بیوتکنولوژی واقعا یه رشته‌ی خاصه. پس عملکرد و مغز آدم‌هاست که تفاوت ایجاد می‌کنه نه القابشون. نه این‌ که بهشون بگیم دکتر. مثل این‌هایی که میان خودشون رو دکتر معرفی می‌کنن؛ «سلام من دکتر هستم، فلانم.» آقا تو دکتر فلان اصلا. اون دکتره لقب توئه، شخصیت تو که نیست. اون دکتر بودنه باید توی حرکات و رفتار و گفتار و اندیشه و بیان تو متجلی بشه نه این که خودت بگی من دکتر فلانم. بگذریم؛ به هرحال این‌ها همه‌اش از عزت نفس میاد.

ExperiMental: بله کاملا حق با شماست.

ما سوال دیگه‌ای نداریم و وقت شما هم بیشتر از این نمی‌گیریم. فقط اگه توصیه‌ای یا حرف نهایی دارین خیلی خوش‌حال می‌شیم که بشنویم.

دکتر فاضل: هیچ توصیه ای ندارم جز این که از لحظه‌لحظه‌ی زندگیتون بهترین بهره‌ رو ببرین. چون به هرحال مهمترین داشته‌ی آدم‌ها زمان و عمرشونه. این رو واقعا از یاد نبریم. واقعا مهم‌ترین چیزی که همه‌ی ما انسان‌ها داریم و حواسمون بهش نیست، زمانمونه که همین طور داره می‌گذره. برای همین بهترین بهره ‌رو از زمانتون ببرید. شاد باشید. امیدوارم که براتون بهترین اتفاق‌ها بیفته. توصیه‌های فنی‌ام رو توی همون قسمتی که گفتم یه تصمیمی بگیرید، انتخابش بکنید و انجام بدید، گفتم ولی از لحاظ معنوی و زندگی، من فکر می‌کنم واقعا مهمترین داشته‌مون زمانه و حواسمون حتما به این گذر زمان باشه.

ExperiMental: خیلی ممنون از این که وقتتون رو در اختیار ما گذاشتین. خیلی مصاحبه‌ی خوبی بود، استفاده کردیم.


مصاحبه‌کنندگان: سارا احراری، علی قیاسی

Post a Comment

0 Comments