دکتر سید امیر مرعشی، از دانشآموختگان دورهی اول و همچنین
در حال حاضر از اعضای هیئت علمی گروه دکتری پیوسته بیوتکنولوژی هستند. ایشان در رشته
ریاضیفیزیک تحصیل کردند ولی از طریق کنکور تجربی وارد دانشگاه شدند و پس از
گذراندن دوران کارشناسی خود، گرایش مولکولی را برای تحصیلات دورهی ارشد
برگزیدند. پس از این دوره، برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری در زمینهی زیستشناسی
محاسباتی، به کشور آلمان سفر کردند و پس از پایان تحصیلاتشان به ایران بازگشتند و
در دانشگاه، مشغول به کار شدند.
گروه experiMental در دومین مصاحبهی خود، مسیر زندگی ایشان از بندرعباس تا دانشگاه تهران و موسسه ماکس پلانک و پس از آن بازگشت دوباره به دانشگاه تهران را دنبال کرده است.
ExperiMental:
سلام. برای شروع لطفا کمی از دوران دبیرستانتون تعریف کنید. این که چه فعالیتهای
برجستهای (چه علمی و چه غیرعلمی) داشتید که به نظرتون توی وضعیت فعلیتون
تاثیرگذار بوده؟ و چه چیزهایی بود که انجام دادن یا ندادنشون تفاوت خاصی نداشت؟
دکتر مرعشی: سلام عرض میکنم، و
ابتدا تشکر میکنم که من رو برای این مصاحبه انتخاب کردید. دوران مدرسه و دورهی
دبیرستان برای افراد مختلف فرق میکنه. برای من شاید یه مقدار وضعیت نامعمولی
بوده؛ یعنی الان عمدتا مخاطبانتون شباهت زیادی به وضعیت من نخواهند داشت. البته شاید
بشه گفت هر کدوم از مخاطبانتون هم، یک گذشته منحصر به فردی دارند.
توی دوران مدرسه، من به همراه خانواده، ساکن بندرعباس بودم.
البته بندرعباس توی دههی هفتاد چندان شهر برخورداری نبود؛ همین الانش هم استان
هرمزگان جزو استانهای کمبرخوردار هست. به هر حال، زندگی کردن توی شهر بندرعباس،
مشکلات خاص خودش رو داشت که الان من نمیخوام بهشون ورود پیدا کنم. من در دبیرستان
استعدادهای درخشان شهر بندرعباس تحصیل میکردم. اون موقع مدرسهمون امکانات چندان
زیادی نداشت، اما جو علمی جالبی بین بچهها بود؛ یعنی به عنوان مثال، بعضی از
دانشآموزها به صورت فعالانه تلاش میکردند توی جشنوارهی خوارزمی طرحهای نوآورانه
ارائه کنند. بعضی دیگه هم تمرکزشون رو گذاشته بودند برای المپیادهای علمی. هر چندکه
اغلب در نهایت، توفیق چندان زیادی به دست نمیآوردند، اما همین جوّ علمی و رقابت
سالمی که بین بچهها ایجاد شده بود، یک دستاورد خیلی مهم بود که اون موقع توی اون
مدرسه به دست اومده بود.
من هم یکی از بچههای همین مدرسه بودم. من بیشتر توی زمینهی
المپیاد فعالیت میکردم؛ البته نه به این شکل کلاسیک که شما الان میبینید، که از
کتابها و کلاسهای مختلف و جزوههای آموزشی استفاده میشه. من صرفا یه آدم علاقهمند
بودم و یک سری منابع از این و اون قرض میگرفتم و مطالعه میکردم. خودم بیشتر
علاقهمند به المپیاد کامپیوتر بودم و احساس میکردم که توی اون زمینه بیشتر میتونم
موفق باشم، که حالا متاسفانه یا خوشبختانه توفیق چندان زیادی هم کسب نکردم.
مطالعاتی که در زمینههای مختلف علوم و بخصوص علوم پایه
داشتم، خیلی به من کمک میکرد که یک احساسی پیدا کنم که انگار یک چیزی از درون من
رو صدا میکرد و میگفت باید سمت رشتههای علوم پایه حرکت کنم. یکی از نشریات
تاثیرگذاری که من توی اون مقطع باهاش سر و کار داشتم، مجلهای بود به اسم مجلهی
«دانشمند» که هنوز هم وجود داره و این مجله به مسائل علمی مختلف میپرداخت. من
اونجا با انواع و اقسام مطالب جدید و تحقیقات جالب آشنا شدم و احساس کردم که
واقعا علاقهی من، علاقهای از جنس پژوهش و آشنایی بیشتر با علوم پایه، و کسب
دانش بیشتر و پرداختن به این موضوعات هست، تا موضوعات روتین و «خدماتی»، مثل ساخت
یک ساختمون یا انجام عمل جراحی در بیمارستان؛ این موضوعات چیزایی بودند که من رو
یک مقدار به فضایی که از پیش تعیین شده بود محدود میکرد و من مجبور بودم در همون
چارچوب، یک سری پروتکلهای مشخص و از پیش تعیین شده رو اجرا کنم. خیلی دوست داشتم
که از این چارچوب بیرون بزنم و خودم رو محدود به مسائل اینچنینی نکنم. در نتیجه،
شغلهایی مثل پزشکی یا مهندسی برای من احساس ناخوشایند و محدودکنندهای ایجاد میکرد.
برای همین تصمیم گرفتم از اینها فاصله بگیرم و برم سمت موضوعات پژوهشی.
یک توضیحی هم اینجا لازمه بدم خدمتتون؛ برای این که بتونید
یه درکی راجع به این موضوع داشته باشید که من توی چه شرایطی تحصیل میکردم، باید
به یاد بیارید که توی دههی هفتاد، چیزی به اسم اینترنت وجود نداشت. چیزی به اسم
کامپیوتر به این مفهومی که امروز در اختیار همه هست، کمتر وجود داشت؛ یعنی یک چیز
کاملا لوکس محسوب میشد و هر کسی دسترسی به کامپیوتر نداشت. از اون طرف ما توی شهر
بندرعباس امکانات چندان زیادی نداشتیم و انواع کلاسهای آموزشی و غیره اصلا وجود
نداشت. کل شهر شاید تعداد کتابفروشیهاش به عدد دو یا سه میرسید. یعنی میخوام
بگم که به لحاظ فرهنگی، واقعا از جاهای کمبرخوردار محسوب میشد، و اینم باید در
نظر بگیرید که این تنوعی که الان توی رسانهها وجود داره به هیچوجه نبود. مثلا
تلویزیون ایران، کلا چهار تا کانال داشت که توی دوران دبیرستان ما شبکه چهار به
تازگی افتتاح شده بود. من مشتری پروپاقرص این شبکه بودم. سعی میکردم هیچکدوم از
برنامههای علمی شبکه چهار رو از دست ندم؛ در حالی که، خب بقیهی خانواده چندان
علاقهای به دیدن شبکهی چهار تلویزیون نداشتند.
یکبار که من داشتم برنامههای شبکهی چهار رو نگاه میکردم،
آخر شب بود حدودا؛ یه برنامه داشت نشون میداد که من دقیقا نمیدونم چی بود؛ ولی ظاهرا
یک سخنرانی به زبان انگلیسی در یک کنفرانس بینالمللی بود که حرفهای سخنران دوبله هم
نشده بود، فقط زیرنویس فارسی گذاشته بودند. یک فردی داشت توضیح میداد که چطوری
میتونیم شکلگیری این مارپیچهای منظم رو در وسط یه گل، مثل گل آفتابگردون، با
استفاده از فرمولهای ریاضی ساده مدلسازی بکنیم و بعد ارتباط این موضوع رو با دنبالهی
فیبوناچی و مسائل نظیر این رو توی صحبتش ارائه میداد. این یکی از جاهایی بود که
من یک احساس شور و شعف خاصی توی خودم حس کردم. حس کردم که من خیلی علاقهمند به
این تیپ موضوع هستم. دنبال این باید باشم که بتونم پدیدههای موجود در دنیا، به
خصوص دنیای موجودات زنده رو به لحاظ ریاضیاتی درک بکنم و مدلسازی کنم؛ و این یکی
از جرقههایی بود که توی ذهن من به عنوان موضوعی برای ادامهی تحصیل در آینده شکل
گرفت. البته اینم بگم، در اون مقطع مطلقا چیزی در مورد زیستشناسی محاسباتی یا مدلسازی
ریاضیاتی یا ریاضیات زیستی یا چیزهایی از این قبیل به گوش من نخورده بود و تا سالها
بعد از اون هم به گوشم نخورد. اما حس خوبی که از شنیدن اون سخنرانی توی تلویزیون
پیدا کردم، تا مدتها در من موند و هنوز هم وقتی یاد اون حس میفتم، احساس خوشایندی
بهم دست میده.
اینجا باید بگم که زمان ما دورهی مدرسه شامل ۵ سال دبستان،
۳ سال راهنمایی، ۳ سال دبیرستان و ۱ سال دورهی «پیشدانشگاهی» بود. به هر حال،
دورهی دبیرستان گذشت و ما وارد مقطع پیشدانشگاهی شدیم. در اون مقطع من تازه توی
این فضا اومدم که راجع به رشتههای مختلف دانشگاهی، کنکور دادن و چیزهای از این قبیل
بررسی انجام بدم. ممکنه شما بگید که سال
آخر خیلی دیر بوده، ولی واقعیتش اینه که توی فضای مدارس شهر بندرعباس، من احساس نمیکردم
که خیلی دیر اقدام کرده بودم. شاید همین که اقدام کرده بودم که تلاش کنم برای ورود
دانشگاه و موفقیت در کنکور، در نوع خودش، یه چیز کمنظیری محسوب میشد.
حالا یه داستان جالب هم من اینجا بگم خدمتتون. توی مدرسهی
ما، توی مقطع پیشدانشگاهی درس روانشناسی بهعنوان درس اختیاری ارائه میشد. حالا
اختیاری بودنش به این شکل بود که توی اون نظام آموزشی، طراحی کرده بودند که بچهها
یک یا دو درس اختیاری بگذرونند و خب، طبیعتا همهی بچهها اون درسی رو میگذروندند
که مدرسه براشون تعریف کرده بود. من برای فرار از گذروندنِ درس روانشناسی، رفته
بودم آییننامهی اجرایی دورههای پیشدانشگاهی رو درآورده بودم، کامل مطالعه کرده
بودم و یه تبصرهای این وسط پیدا کرده بودم که نوشته بود درس الزامی یک رشته، مثلا
فرض کنید الزامیِ رشتهی تجربی، میتونه بهعنوان درس اختیاری یک رشتهی دیگه،
مثلا ریاضیفیزیک، توسط دانشآموز گذرونده بشه. من هم تصمیم گرفتم با توجه به این
که هیچ علاقهای به اون درس روانشناسی نداشتم، با مدرسه مذاکره کنم و خواهش کردم
که درس روانشناسی من رو از لیست دروسم خارج کنند و به جاش، درس زیستشناسی رو وارد
کنند؛ به خاطر این که احساس میکردم این درس زیستشناسی میتونه چیز جالبی باشه.
اون موقع یک کتاب زیستشناسی پیشدانشگاهی به تازگی تدوین شده بود که این کتاب از ابتدا تا آخر به مباحث زیستشناسی سلولی و
مولکولی، بیوشیمی، ژنتیک مولکولی و نظایر اینها میپرداخت و تألیف خانم دکتر الهی
و همکارانشون بود. من این کتاب رو دیدم و بهواسطهی تنوعی که توی مطالب این کتاب
وجود داشت و تکنیکهایی که دانشمندان استفاده کرده بودند برای درک فرآیند در سطح
سلولی و مولکولی، بهشدت هیجانزده شده بودم و تصمیم گرفتم برم سراغ زیستشناسی.
بعد از گذروندن و حضور سر کلاسهای این درس، بماند که این
درس با چه کیفیتی توی مدرسه ارائه میشد، خوندن این کتاب من رو متقاعد کرد که این،
دانشی هست که احساس شور و شعف من رو به یه شکلی ارضا میکنه و میتونم با اطمینان
به سمت و سوی این دانش برم.
البته من کماکان هیچ علاقهای به رشتههای پزشکی و دندونپزشکی
نداشتم و سال پیشدانشگاهی، تازه تصمیم گرفتم که شاید یک گزینهی ممکن این باشه که
بتونم از ریاضیفیزیک به سمت تجربی برم. خب وسط سال تحصیلی یه مقدار برای این
تصمیم دیر شده بود. بنابراین من دانشآموز ریاضیفیزیک موندم و مدرک پیشدانشگاهیام
رو توی همون رشتهی ریاضیفیزیک گرفتم، اما زیستشناسی رو در کنارش مطالعه میکردم.
اون زمان، موقع ثبتنام در کنکور یه چیزی به نام دفترچهی کنکور وجود داشت که ما
باید این رو از ادارهی پست تحویل میگرفتیم و یه سری قسمتهاش رو تکمیل میکردیم
و مجددا پست میکردیم. من توی اون دفترچهی کنکور، رشتهی کنکورم رو تجربی انتخاب
کردم. به خانواده هم اعلام کردم که من تجربی رو دارم برای این انتخاب میکنم که میخوام
یه رشتهای تو مایههای سلولیمولکولی رو توی دانشگاه پیگیری کنم. خانوادهام علیالظاهر
مخالفتی نکردند، ولی بعدا معلوم شد که برنامهشون این بوده که موقع انتخاب رشته
مخالفتشون رو اعلام کنند!
زمان ما یک هفتهنامهای بود به اسم «پیک سنجش»، که سازمان
سنجش منتشر میکرد و عمدتاً مطالبی راجع به کنکور سراسری توش مطرح میشد. من مرتب
این نشریه رو تهیه میکردم. توی اون نشریهی پیک سنجش، یکی از قسمتها به طور ثابت
این بود که با نفرات برتر کنکور سراسریِ سالهای قبل مصاحبه میکرد. مثلاً سوالات
اینچنینی ازشون میپرسید که آیا شما معلم خصوصی داشتید؟ آیا کتاب خاصی مطالعه
کردید؟ آیا کلاس کنکور خاصی شرکت میکردید؟ و همیشه این جوابهایی که منعکس میشد
این بود که نه، ما اصلا کار خاصی نکردیم و فقط درس خوندیم و کتابهای خودمون رو
کامل مسلط شدیم و این طوری توی کنکور موفق شدیم؛ خب، این، برای منی که توی شهر بندرعباس
بودم، با حداقل امکانات، یعنی مثلا حتی به کتابفروشیها و کتابهای کنکور هم آنچنان
دسترسی نداشتم، یه انگیزهی مضاعفی ایجاد میکرد که من هم میتونم جزء نفرات برتر
باشم. یعنی احساس میکردم که من خیلی راحت میتونم توی کنکور رتبهی بسیار خوبی
کسب بکنم و با اعتماد به نفس شروع کردم به تلاش کردن و تلاشم رو گذاشتم روی این
موضوع که روی کتابهای درسی به طور کامل مسلط باشم. طوری این اتفاق افتاده بود که
مثلا هر چیزی که توی کتابهای درسی راجع بهش صحبت شده بود، من به مقدار خیلی خوبی
راجع بهش اطلاعات داشتم. توی درسهایی مثل ریاضی و فیزیک تسلط کامل روی حل مسائل
داشتم. خودم، تا جایی که تونسته بودم، مسئلههای مختلف رو از جاهای مختلف پیدا
کرده بودم و حل کرده بودم. توی زیستشناسی و شیمی هم، یه تسلط خیلی خوبی روی کتاب
درسی پیدا کرده بودم و با اطمینان از این که رتبهی کنکور بسیار خوبی کسب میکنم،
رفتم سر جلسهی کنکور.
حالا بماند که چه اتفاقی اونجا افتاد که مثلا فرض بفرمایید
دمای هوای اتاقی که داشتیم توش کنکور میدادیم و به سوالات جواب میدادیم، یه چیزی
در حد چهل درجهی سانتیگراد بود! شرایط یه مقدار برای «کنکور دادن» نامساعد بود! از
اینها که بگذریم. ولی به هر حال، نتیجهاش خدا رو شکر این شد که توی کنکور رتبهی
قابل قبولی کسب کردم و تونستم با این رتبه، انتخاب رشته کنم.
در اینجا، اختلاف من با والدین یه مقدار مشخص شد. برادر
بزرگتر من قبلا تو رشتهی پزشکی قبول شده بود و در حال تحصیل بود و به شدت من رو
تشویق میکرد که وارد رشتهی پزشکی بشم. والدینم هم اصلاً چیزی به غیر از رشتهی
پزشکی رو قبول نداشتند. حتی راجع به دندونپزشکی و نظایر اون اجازهی اظهار نظر هم
نمیدادند. فقط و فقط پزشکی رو قبول داشتند. خب، اونها دغدغههای خودشون رو
داشتند، ولی من هر جوری که فکرش رو میکردم احساس میکردم که نمیتونم توی یک رشتهای
که محدود و خدماتی هست، اون جوری که باید و شاید احساس رضایت و موفقیت داشته باشم.
بخصوص با رشتهی پزشکی و مشاهدهی روزمرهی درد و رنج مریضها نمیتونستم کنار
بیام.
همینجوری که دفترچهی کنکور رو بررسی میکردیم، ناگهان با
یک بخشی مواجه شدیم که این یک کاغذی بود که لای دفترچهی کنکور گذاشته بودند که مثلاً
غلطنامهای بود که چند تا اشتباه تایپی توی دفترچه کنکور رو اصلاح کرده بود. یکی
از این چیزهایی که اونجا توی اون غلطنامه نوشته بود، این بود که فلان اطلاعات
راجع به رشتهی «دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی» باید به این شکل اصلاح بشه! همونجا،
رفتیم و نگاه کردیم و دیدیم اصلاً یه رشتهای ایجاد شده به اسم رشتهی «دکترای
پیوستهی بیوتکنولوژی». خیلی سریع یه اطلاعات اولیه راجع بهش به دست آوردیم. هر
چند خیلی نمیشد کامل درک کرد که چه اتفاقی قراره بیفته.
همون موقع، یادم افتاد که یک نفر یه بار راجع به راهاندازی
رشتهای به نام دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی توی نشریهی پیک سنجش صحبت کرده بود.
رفتم و اون مطلب رو پیدا کردم و دقیقتر خوندم. بعد، یاد مقالههایی افتادم که توی
نشریهی دانشمند راجع به بیوتکنولوژی نوشته شده بود؛ چیزهایی شبیه به مهندسی
ژنتیک، تولید محصولات نوترکیب، تولید آنتیبیوتیک توی مقیاس صنعتی، کلونینگ جانورانی
مثل گوسفند، و چیزهایی که در اون موقع به عنوان دستاوردهای بیوتکنولوژی مطرح بود و
بحثهای خیلی خیلی داغی رو شکل داده بود و منم کمابیش باهاشون آشنا بودم. همینجا
بود که اینجا قفل کردم روی موضوع و گفتم من حتما باید وارد این رشتهی دکترای
پیوستهی بیوتکنولوژی بشم؛ رشتهای که اولین سال راهاندازیش، توی سال کنکور ما
بود، یعنی سال هزار و سیصد و هفتاد و هشت. خانواده هم آخر سر به خاطر «دکتری
پیوسته»بودن این رشته رضایت دادند که انتخاب اولم انتخابش کنم.
خدا رو شکر، بعد از همهی این ماجراها و این داستانهای
شبیه سناریوی فیلمهای سینمایی، بالاخره موفق شدم که توی این رشتهی دکترای پیوستهی
بیوتکنولوژی قبول بشم و از این که این مسیر رو انتخاب کردم، خیلی خوشحال هستم.
احتمال داشت واقعا انتخاب اون یکی مسیر، مثلا ورود به دانشکدهی پزشکی و تحصیل توی
رشتهی پزشکی، آیندهی علمی من رو نابود کنه. به خاطر این که واقعا هروقت فکر میکنم
که من قرار بود مثلا توی بیمارستان کار کنم، با مریض سر و کله بزنم یا صحنههای
درد و رنج مریضها رو مشاهده کنم، احساس بدی در من شکل میگیره و فکر میکنم که من
نمیتونستم از عهدهاش بربیام. روحیهی من سازگار با کار کردن در این شرایط نیست.
و الان خدا رو شکر میکنم که توی رشتهای در زمینهی علوم پایه دارم کار میکنم که
میتونه به طور همزمان هم در وضعیت سلامت و هم در وضعیت اقتصادی کشور نقش مستقیم
داشته باشه.
ExperiMental: چه توصیهای برای یک فرد دبیرستانی دارید که که تصمیم داره مسیری
علمی رو در پیش بگیره؟
دکتر مرعشی: همون طور که عرض
کردم، دورهی دبیرستان من دورهی روتینی نبود که من بتونم خودم رو تشبیه کنم به
کاری که بقیهی دانشآموزها در زمان تحصیل من داشتند انجام میدادند یا الان دارن
انجام میدن، و بر اساس اون بیام به دیگران توصیهای بکنم. یه تجربهی کاملا شخصی
بود و توی این مسیری که طی کردم، شاید فکر کنید که بعضی قسمتهای این تجربه من رو
به هدفم نزدیک کرد، یا شاید بعضیها من رو از هدفم دور کرد؛ ولی سرجمع میتونم بگم
که من خودم یه همچین حسی راجع به این موضوع ندارم. احساس میکنم که هر کاری که
کردم، در واقع تونست من رو به یه شناخت بهتری از خودم برسونه. علایق من رو در من
مشخص بکنه و احساس میکنم که با این رویکردی که در پیش گرفتم و از این شاخه به اون
شاخه پریدنهایی که انجام دادم، در نهایت یک تجربهای کسب کردم که اون ندای درون
من رو با صدای بلندتری به گوشم رسوند. و الان از مجموع انتخابهایی که کردم، راضیام
و حتی از این شاخه به اون شاخه پریدنه رو میتونم بخشی از موفقیت خودم تلقی کنم.
اگر بشه گفت که الان یه موفقیتهای نسبیای به دست آوردم، میتونم این پریدنه رو
به عنوان یه علتی از علتهای این موفقیت تلقیاش کنم.
دوران دبیرستان یه زمان بسیار خوبی هست برای این که بچهها
با موضوعات مختلفی آشنا بشن. من خودم، بیشتر وقتم رو توی دبیرستان صرف مطالعات
پیرامونی میکردم. مثلا انواع و اقسام داستانهای علمیتخیلی رو میخوندم که خیلی
برام لذتبخش بود. یا برنامههای علمی تلویزیون رو تماشا میکردم؛ یعنی چیزهایی که
در اون مقطع وجود داشت؛ یا که مثلا توی موضوعاتی که بهشون علاقهمند بودم، مثل
ریاضی و کامپیوتر، سعی میکردم اطلاعات کسب کنم و مطالعه داشتم. به نظر من دبیرستان
زمان این نیست که شما مسیرتون رو تعیین کنید، زمان این هست که مسیرهای مختلف رو
مزهمزه کنید و تصمیم بگیرید که حرکت در کدام مسیر با ذائقهی شما بیشتر هماهنگی
داره و بعد اون مسیر رو انتخاب کنید. معتقدم ما واقعا مسیر موفقیت از پیش تعیین
شدهای نداریم که به عنوان نسخه برای همه تجویز کنیم. یه رشتهای مثل رشتهی
پزشکی در حالی که میتونه برای بعضی از افراد خیلی جذاب باشه، میتونه برای بعضی
از افراد واقعا دلسردکننده و غیر دلچسب باشه؛ به طوری که هر لحظه از زمانِ بودنِ
توی این رشته، احساس ناخوشایندی بهشون دست میده.
به نظر من افراد توی دبیرستان باید ذائقهی خودشون رو
امتحان کنن. مثلا اگه کسی دنبال کارهای هنری هست و میبینه که هنر پاسخی به ندای
درونش هست، باید وارد کارهای هنری بشه. این مسیرهای از پیش تعیین شدهای که
خانواده و اجتماع دانشآموز رو به سمت اونها سوق بده، لزوما مسیرهای درستی برای
اون دانشآموز خاص نیستن و موفقیت اون دانشآموز رو در آینده تضمین نمیکنن. به
نظر من شما اگه یه نقاش برجستهای باشید، این خیلی ارزشش بیشتره تا این که یه
پزشک معمولی بشید در کنار هزاران پزشکی که دارند کار طبابتشون رو خیلی معمولی
انجام میدن و حالا موفقیت خاصی یا تبحر آنچنانیای هم توی کارشون شاید نداشته
باشند، و شاید بشه گفت بود و نبودشون برای جامعه واقعاً چندان فرقی نداره. و مهمتر
اینکه، خودشون از وضعی که دارند راضی نیستند.
دبیرستان زمانیه که شما میتونید راههای مختلف رو امتحان
بکنید و ببینید توی کدوم مسیر اگر حرکت کنید، میشید فردی که هر قدمش توی اون مسیر،
به علاقهاش برای حرکت کردن در اون مسیر اضافه میکنه. نه این که فردی باشید که
مجبور باشه اون مسیر رو بالاخره به یه شکلی به سرانجام برسونه به این امید که از
این راهه سالهای سال بعد کسب درآمد بکنه.
ExperiMental: حالا از دبیرستان بگذریم و به دوران کارشناسی برسیم، این دوران
رو چطور گذروندید؟ باز هم، چه کارهایی کردید که به نظرتون بیشتر تاثیرگذار بود؟
دکتر مرعشی: باید بگم که دورهی
کارشناسی برای من دوران بسیار مشکلی بود؛ به دلایل مختلف. دلیل اول این بود که
برای اولین بار بود که از خانواده، دور افتاده بودم. در واقع فاصلهی منزل تا
دانشگاه بیشتر از هزار کیلومتر بود و طی کردن این مسافت برای من خیلی کار راحتی
نبود. با قطار حدودا بیست و چهار ساعت این مسیر طول میکشید.
و این دوره که حالا با تنهایی من همراه شده بود، با این
موضوع ادامه پیدا کرد که من در خوابگاه دوستان همفکر و همراه خیلی زیادی هم
نداشتم و یه جورهایی میشه گفت تنهایی به صورت مطلق من رو در بر گرفته بود. با
انواع و اقسام بحرانهای فکری و روحی هم مواجه شدم. بالاخره اون سن، یعنی مثلا
هجده نوزده سالگی، سنیه که آدم میخواد به جامعهی واقعی ورود پیدا کنه و خب، این
مسائل هم اضافه شده بود. به لحاظ درسی هم مشکلات متعددی، برای من ایجاد شده بود.
مهمترینش این بود که من تسلط کافی به زبان انگلیسی نداشتم و منابعی که اساتید
معرفی میکردند اغلب به زبان انگلیسی و کتابهای تکست اصلی بودند. در نتیجه، دنبال
کردن مطالب درسی هم بسیار برای من مشکل شده بود. یه بخشی از مشکل من این بود که
اصلا من این کتاب رو چطوری بخونم! و بخش دوم مسئله هم این بود چطوری این مسائل رو
یاد بگیرم و باهاشون ارتباط برقرار بکنم.
خلاصه، مجموع این عوامل باعث شد که دورهی کارشناسی خیلی
سختی رو پشت سر بذارم. هرچند دانشجوی ضعیفی نبودم اما هیچوقت نتونستم اون جوری که
باید و شاید، روی مسائلی که بهشون علاقهمند بودم وقت بذارم. به خصوص بحرانهای
روحی یه حالتی دارند که به صورت آبشاری عمل میکنند. یعنی این که شما اگر بالای
بحران روحی جلوش رو نگیرید، میتونه بیاد بزنه پایین رو خراب بکنه، پایینش باز
پایینتر رو میتونه خراب بکنه و مثل یه بهمن سقوط میکنه و در واقع زندگی شما رو
کامل میتونه بپوشونه و حتی خفه کنه و از بین ببره.
به هر حال، این دوران به هر شکلی که بود، گذشت. توی این دوران،
یکی از کارهایی که تونستم بکنم این بود که علاقهی خودم رو مجددا توی دنیای
محاسبات و ریاضی پیدا کردم. متوجه شدم که من توی زمینهی بیوانفورماتیک علاقه دارم
و به شدت جذب این موضوع شدم. شاید مثلا براتون کمی عجیب به نظر برسه، ولی کلمهی
بیوانفورماتیک اینقدر توی دانشگاههای کشور ناشناخته بود که اصلا کسی نمیتونست
باهاش ارتباط برقرار کنه. شاید بتونیم بگیم که اولین فارغالتحصیلی که توی دانشگاههای
کشور داشتیم که کار پایاننامهاش واقعا توی حوزهی بیوانفورماتیک بوده، آقای دکتر
مهدی صادقی بوده که حدودا سال 1382 دکتراش رو گرفته و اون سال، سال چهارم کارشناسی
من بود.
به هر حال من حوزهی علاقهی خودم رو پیدا کردم. پیدا کردن
این حوزهی علاقه، کار سادهای نبود. قبلش، توی آزمایشگاهها رفتم و به صورت عملی
کار کردم. من توی آزمایشگاه یک استاد بزرگواری در IBB
یه مدت نسبتا طولانیای وقت سپری کردم. اما در نهایت، به این نتیجه رسیدم که حوزهی
مورد علاقهی من حوزهی بیوشیمی و بیوفیزیک نیست؛ بلکه، دقیقا توی قسمت کارهای مدلسازی
و کارهای محاسباتیه و این جوری تونستم مسیر خودم رو به صورت دقیق پیدا کنم و بعد
توی مقطع کارشناسی ارشد دیگه با جدیت این موضوع رو دنبال کردم.
یه مقدار هم البته توی مدارس استعدادهای درخشان تهران، یعنی
مدارس علامه حلی، تدریس کردم که این موضوع هم در مجموع به من تا حدی کمک کرد که
این حس رو پیدا بکنم که تدریس جزئی از علاقهمندیهای اصلی من هست و میخوام بخشی
از آیندهی زندگیم صرف تدریس بشه.
دانشگاه و مرحلهی کارشناسی جایی بود که من تونستم واقعا
این رو امتحان بکنم که به چه نوع شغلی علاقهمندم. توی این دوران، هم کار تدریس
رو، و هم کار پژوهشی واقعی رو در کنار پژوهشگران دانشگاهی تجربه کردم. باز دوباره،
توی کار پژوهشی، هم کار تئوری رو تجربه کردم، هم کار آزمایشگاهی رو تجربه کردم.
یعنی روپوش پوشیدم و توی آزمایشگاه کار کردم و مجموع اینها، منو تونست به یه دید
خوبی برسونه که اون راهی که قراره انتخاب بکنم و دقیقا توش قدم بردارم، چه راهی میتونه
باشه که من رو تا آخر عمر خوشحال و راضی نگه داره.
تجربیات پژوهشیِ من توی حوزهی زیستی بوده. به واسطهی این
که رشتهی تحصیلی من بیوتکنولوژی بوده، کارهایی که انجام دادم، توی آزمایشگاههای
زیستی بوده، کارهای محاسباتی من هم توی حوزهی بیوانفورماتیک بوده، تدریس من توی
حوزهی زیستشناسی بوده و همه و همه در واقع، بعد از اون انتخابیه که من انجام
دادم و سمت و سوی این انتخاب تقریبا به آرامی مشخص شده بود، اما جهت دقیقش توی
دورهی کارشناسی برای من معلوم شد. توی دورهی کارشناسی من به این نتیجه رسیدم که
مثلا فرض کنید، حوزهی فعالیت مورد علاقهی من آکادمی هست و مثلا من قرار نیست توی
بخش دانشبنیان ورود پیدا بکنم و توی صنعت نقش ایفا کنم. این چیزی که مد نظر من
بود توی اون مقطع، این بود. هنوز هم از این انتخابی که کردم، کاملا راضیام. یعنی
احساس میکنم که روحیهی من مناسب فضای دانشگاهی و آکادمیکه، نه فضای بازار و
صنعت.
ExperiMental: و گفتید که دبیرستان جای تجربه کردن چیزهای مختلفه. به نظرتون با
همین رویکرد، کارشناسی برای چه فعالیتهایی مناسبتره؟ و به صورت کلی برای افراد
مقطع کارشناسی چه توصیهای دارید؟
دکتر مرعشی: توصیهای که برای
بزرگواران شاغل به تحصیل توی مقطع کارشناسی دارم، اینه که در وهلهی اول سعی بکنند
خودشون رو در برابر طوفانهای فکری و روحی که باهاش مواجه میشن، آماده نگه دارند،
و بتونند با اینها مقابله بکنند. به هر حال، سن هجده نوزده سالگی، بهخصوص اگه
توأم بشه با تغییرات جدی مثل رفتن از خونه، میتونه تاثیرات منفیای داشته باشه، و
بعد حالا بحرانهای روحی دیگری هم میتونه روی سر این سوار بشه، مثلا تنشهایی که
میتونه فرد توی خوابگاه، با دوستانش داشته باشه، یا مثلا بحرانهای عاطفیای که
ممکنه برای فرد پیش بیاد. اینها همه میتونند تأثیر منفی روی وضعیت تحصیلی فرد
بگذارند.
من توصیهام اینه که بچهها تو دورهی کارشناسی حتما کاری
فراتر از درس خوندن انجام بدن. مثالش همین چیزاییه که گفتم. مثلا برن اگه میتونند
کارهای آزمایشگاهی رو تجربه بکنند، کارهای پژوهشی مختلف رو تجربه بکنند، تدریس رو
تجربه بکنند. الان که مثلا کارهای دانشبنیان و در واقع شرکتهای مختلف در حوزهی
بیوتکنولوژی ایجاد شده، توی اون مسیر هم میتونند برن تجربه کنند، امتحان بکنن،
ببینن آیا به حوزهی علاقهمندیشون نزدیک هست یا نه؟ ولی دیگه وقتی دورهی
کارشناسی تموم شد، مسیر شغلی فرد باید به طور دقیق انتخاب شده باشه و بعد از اون،
تغییر مسیر دادن یه مقدار کار مشکلی میشه. رو این حساب، به نظر من، دورهی
کارشناسی وقتیه که باید آدم ضمن این که حالا با جامعهی واقعی روبهرو میشه و
ارتباطش با خانواده کمرنگ میشه، همزمان نقش خودش رو هم توی جامعه تعریف بکنه.
در نتیجه، این دوره، دورهی سخت و مهمی هست. ضمن این که وضعیت تحصیلی فرد توی دورهی
کارشناسی، باز میتونه روی آیندهی شغلی و تحصیلی فرد، تأثیرگذار باشه. اگه بخواد
ادامهی تحصیل بده، مثلا توی رشتهی بیوتکنولوژی که ما میدونیم بچهها اکثرا قصد
ادامهی تحصیل توی مقطع کارشناسی ارشد و دکترا رو دارند، وضعیت تحصیلی کارشناسی،
یه وضعیت بسیار مهمیه. ما، به عنوان دانشجوی کارشناسی، همهی این کارها رو داریم
با هم انجام میدیم، یعنی سعی میکنیم به لحاظ روحی افت نکنیم، در عین حال سعی
کنیم کارهای مختلف رو تجربه کنیم و البته وضعیت تحصیلیمون رو در سطح قابل قبولی
نگه داریم.
شاید به همین دلیل باشه که عرض میکنم یکی از سختترین
مقاطع تحصیلی توی دانشگاه، مقطع کارشناسی هست و اتفاقا اون اوایل دورهی کارشناسی،
یعنی سال اول و دوم، شاید سختترین قسمت دورهی کارشناسی باشه. خلاصهاش این که میخوام
کسایی که دارند این حرفها رو میشنوند توی ذهن خودشون این آمادگی رو ایجاد بکنند
که مرحلهی کارشناسی یکی از مهمترین مرحلههای حیات دانشگاهیه، و وضعیت علمی و
کاری شما رو احتمالا تا آخر عمرتون تعیین میکنه. پس باید خیلی به این مرحله اهمیت
داد.
ExperiMental: من خودم خوابگاهی بودم و شخصا خیلی مشکلات خوابگاه و بحرانهای
روحیای که اوائل کارشناسی هست، درک میکنم. البته توی رشته بیوتک من خیلی ابعاد
انسانی و ارتباطی رو ندیدم که وجود داشته باشه؛ این هم ممکنه به احساس تنهایی فرد
دامن بزنه.
دکتر مرعشی: من خیلی با شما موافق
نیستم که توی بیوتک ابعاد انسانی وجود نداره؛ اتفاقا برعکس من معتقدم که دانشجوهای
بیوتک حداقل توی بخشی از مسیری که طی میکنن با یک سری سوالات خیلی اساسی ممکنه
مواجه بشن که این سوالها ممکنه برای دانشجوهای رشتههایی مثل مهندسی، مطرح نباشه.
به عنوان مثال معمولا درس زیستشناسی عمومی ۲ به مقدار قابل توجهی به بحث تکامل میپردازه؛
همونطوری که خودتون هم میدونید، خیلیها سعی کردهاند این مبحث رو در تضاد با
دین نشون بدن، و خب، نتیجهی این موضوع این میشه که اگر ما کاملا دنیا رو مادی
نگاه کنیم و همه چیز رو بر پایهی تنازع برای بقا ببینیم، اونوقت اتفاقا یک
دیدگاه پوچگرایانهی خیلی خطرناکی ممکنه بر ذهن ما مستولی بشه که یا ما خودمون
باید به بهترین سودهایی که ممکنه دست پیدا بکنیم یا دیگران این رو از چنگمون
درمیارن و بهش دست پیدا میکنن. ممکنه یک عده دنبال این باشن که این سودها رو به
دست بیارن که در کوتاهمدت لذتش رو ببرن. بعضیها هم ممکنه یک ذره دوراندیشانهتر
نگاه بکنن و بگن حالا این سودها و لذتهاش هم به دست آوردیم، بعدش که چی؟ و بعد
دچار یک پوچگرایی خیلی مطلقی بشن که نابودکننده است. هردوی این حالتها رو من
توی دانشجوها دیدم که رخ میده و خب سوالات خیلی اساسی ممکنه توی مسیر برای بچهها
پیش بیاد. پس به نحوی شاید بشه گفت جنبههای انسانی برای دانشجوی علوم زیستی به
شکل پررنگی مطرح هست. منظورم این هست که برای یک دانشجوی بیوتک یا به طور کلی در
علوم زیستی، اتفاقاً، سوالات خیلی مهمی ممکنه توی جنبههای انسانی مطرح بشه که
بیشتر از بقیهی سوالات، ذهن رو به چالش بکشه و فشار روحی و روانی رو در دورهی
جوانی اون فرد، دو چندان کنه.
ExperiMental: همینطور طبق مسیر زمانی جلو بریم، توی دوران کارشناسی ارشد، بر
چه اساسی گرایشتون رو انتخاب کردید؟ صرفا به خاطر این بود که گرایش بیوانفورماتیک
تشکیل نشد؟
دکتر مرعشی: در مورد انتخاب
گرایش، از موقعی که برنامه تدوین شده، قرار بوده بیوتکنولوژی ششتا گرایش داشته
باشه؛ که فقط یکی از این گرایشها خیلی مهجور مونده و اون هم گرایش «محیطی و دریا»
هست. گرایشهای دیگه رو، از همون ابتدا، دانشجوها کم و بیش سراغش رفتن؛ مثل گرایش
پزشکی، مولکولی، فرآورش زیستی، میکروبی و کشاورزی. گرایش مولکولی هم بین این گرایشها،
اون گرایشی هست که بیشتر از همه به کارهای مولکولی و مدلسازی در سطح مولکول نزدیک
هست. درسهای این گرایش هم حتی اگر در آییننامه اولیه نگاه کنید خیلی نزدیک به
درسهای ریاضیاتی و فیزیکی میشه. مثلا فرض کنید ما در این گرایش درسی الزامی
داشتیم تحت عنوان شیمی فیزیک ۲، که شیمی کوانتوم بود. یا مثلا بیوفیزیک سلولی
مولکولی رو به عنوان درس الزامی داشتیم، یا درس برنامهنویسی برای علوم زیستی رو
به صورت اختیاری گذروندیم. به طور کلی نزدیکترین گرایش به حوزهی مدلسازی، گرایش
مولکولی بود؛ در نتیجه خواه ناخواه من به سمت این گرایش جذب شدم. همونطور هم که
قبلا بهتون گفتم اون موقع اصلا چیزی به عنوان بیوانفورماتیک وجود نداشت، چندان هم
کسی این کلمه رو نشنیده بود که حالا بخوایم بگیم یک گرایش هم براش طراحی کرده
باشن. توی اون برنامه، ما وارد گرایش مولکولی شدیم و بعد ضمن بررسی برای انتخاب
استاد، بعد از بررسی طولانی حوزههای کاری اساتید، من به این نتیجه رسیدم که قطعا
و یقینا میخوام توی حوزهی بیوانفورماتیک کار کنم و اونموقع آقای دکتر صادقی تازه
دکتراشون رو گرفته بودن و من این افتخار رو داشتم که اولین دانشجوی ارشد آقای دکتر
صادقی باشم.
خلاصه، اساتید راهنما و مشاور من آقای دکتر صادقی، آقای
دکتر پزشک از دانشکده ریاضی و آقای دکتر اصلاحچی از دانشکده ریاضی دانشگاه شهید
بهشتی بودن که این سه نفر به عنوان سه تا استاد نسبتا جوان، با هم قرار گذاشته
بودن که کارهای بیوانفورماتیک مشترک انجام بدن و به طور منظم با هم جلساتی داشتن و
کارهای تحقیقاتیشون رو توی اون جلسات، مرتب پایش میکردن و جلو میبردن. من هم
توی اون تیم، شانس این رو داشتم که به عنوان یکی از اولین دانشجویان حضور پیدا کنم
و پایاننامهام همراه این بزرگواران جلو بره.
ExperiMental: به صورت کلی در دوران ارشد با چه مشکلاتی مواجه بودید، و اگر
امکانش هست کمی هم راجع به پایاننامهتون برای ما توضیح بدید؛ این که به زبان
ساده مسئله چی بود، و به چه نتیجهای رسیدید؟
دکتر مرعشی: دربارهی پایاننامه
من باید یک مقدمهای رو خدمت شما عرض کنم. سال ۲۰۰۱، اولین draft کامل ژنوم انسان چاپ شد و ما اونجا ناگهان با این پدیده آشنا
شدیم که تعداد بسیار بسیار زیادی ژن هست که این ژنها اصولا با استفاده از نرمافزارها
پیشبینی میشه که وجود دارند، ولی صددرصد هم مطمئن نیستیم که وجود دارند، چون هیچ
شاهدی در سطح رونویسی و ترجمه وجود نداشت که نشون بده اینها در واقع ژن و مناطق
کدکننده پروتئین هستن. خب این یک چالش جدیدی رو به وجود آورده بود که این مناطق
ژنومی دقیقا چی هستن؟ بالاخره ژن هستن یا نه؟ و شاید بشه گفت یک عقبگردی در
بیوانفورماتیک شکل گرفت که دوباره شروع کردن روی نرمافزارهای پیشبینی ژن مقدار
خیلی زیادی کار کردند و سعی کردند این نرمافزارها رو هرچه میتونن بهتر و بهینهتر
کنن.
پایاننامه ارشد من، که میتونیم بگیم پروپوزالش سال ۲۰۰۳ یا
۲۰۰۴ تدوین شده بود، ناظر به این موضوع بود که به فرض اگر توالی یک ژن رو بتونیم
حدس بزنیم که از کجا تا کجا قراره رونویسی بشه، آیا مراحل بعدی رو به درستی میتونیم
پیشبینی بکنیم یا نه؟ مثلا مهمترین سوال این هست که آیا من میتونم splice site
(یا مناطق پیرایش) اون mRNA رو به درستی پیشبینی کنم؟ اگر بله، سوال این بود که چه عواملی در
درستی این پیشبینی تاثیرگذار هستن؟ قطعا یه سری عوامل، اون سیگنالهایی هستن که
باعث میشن mRNA توسط کمپلکسهایی از جنس ribonucleoprotin مناسب شناسایی بشه و splicing انجام بشه. ولی
ما در اون مقطع این فرضیه رو مطرح کردیم که ممکنه علاوه بر این سیگنالها، چیزی
فراتر از سیگنالهای توالی یعنی تاخوردگی ساختاری mRNA توی این زمینه تاثیر داشته باشه. در نتیجه فرضیهای که من داشتم
این بود که ما میتونیم بیایم اطلاعات ساختاریِ mRNAرو به عنوان ورودی به
نرمافزارهای پیشبینیکنندهی محل splicing وارد بکنیم و
به این شکل محل پیرایش رو با دقت بیشتری بتونیم پیشبینی بکنیم. این کار انجام شد
و نشون دادیم که این کار قابل دفاع هست و قابل انجام هست. یعنی این که اطلاعات
ساختاری به وضوح دقت پیشبینیها رو افزایش میداد.
ExperiMental: این پژوهش چه کاربردی برای جامعه علمی یا مردم عادی داره و چهطور
زندگی رو پیش برده؟
دکتر مرعشی: شاید نشه گفت که من
یک مسئله اساسی رو در اون مقطع حل کردم که مستقیما کاربرد داره. به خاطر این که،
این کاری که ما کردیم یک کار کوچک و محدود بود و بعداً توی نرمافزارهای پیشبینی
ژن هم ازش استفاده خاصی شاید نشده باشه. به هرحال این کار اون موقع شکل گرفت،
پایاننامهاش انجام شد و نتایجش هم منتشر شد. نتایج این کار توی ژورنال BMC Bioinformatics منتشر شد که در اون زمان یک ژورنال فوقالعاده معتبری محسوب میشد؛
impact factor
حدود 6 داشت. حتی از این ژورنال Bioinformatics که الان بهترین نشریه تحقیقاتی فیلد ما هست به مراتب ژورنال بهتر
و سختگیرتری بود که ما موفق شدیم کارمون رو اونجا به چاپ برسونیم. این خودش یک
انگیزهی مضاعفی شد برای من که در حوزهی کارهای محاسباتی باقی بمونم و بیشتر و
بیشتر به بیوانفورماتیک و زیستشناسی محاسباتی بپردازم.
ExperiMental: چی شد که به فکر اپلای افتادید؟
دکتر مرعشی: واقعیتش اینه که
من از ابتدا خیلی به اپلای کردن به صورت جدی فکر نمیکردم اما یواش یواش به این
فکر افتادم که بهتره ادامه تحصیلم رو در خارج از کشور انجام بدم. یکی از دلایلش
این بود که من ازدواج کرده بودم و تأمین هزینهی زندگی خیلی برام راحت نبود. توی
خارج از کشور به راحتی میتونستم یک بورس تحصیلی بگیرم و با این بورس تحصیلی هم میتونستم
هزینه زندگیام رو به طور موقت تأمین بکنم و هم درحال تحصیل باشم. مسئلهی دومی هم
که بود این بود که من احساس کردم اون جوری که باید و شاید در زمینهی
بیوانفورماتیک باسواد نیستم. به طور کلی من تحصیل آکادمیک جدی توی این زمینه
نداشتم: به جز یکی دو درس برنامهنویسی و یک درس بیوانفورماتیک که توی رشتهی
بیوتکنولوژی گذرونده بودیم، درس مرتبط دیگری نگذرونده بودم و در مجموع خودم رو اونقدر
توانمند نمیدونستم که بخوام بعداً آدم موثر یا موفقی باشم. نتیجه این شد که با
همسرم نشستیم صحبت کردیم و فکر کردیم و جمعبندی کردیم و همچین تصمیمی گرفتیم که
دوتایی با هم به خارج از کشور بریم.
ExperiMental: تجربهی زندگی خارج از کشور براتون چطور بود؟
دکتر مرعشی: تجربه زندگی خارج
از کشور، یک تجربهی کاملا شخصیه. منظورم اینه که برای هرکس ممکنه متفاوت باشه.
کاملا به اون کشور یا حتی به اون شهری که فرد داره توش زندگی میکنه، به دوستانی
که در اون شهر داره، به دانشگاهش یا رشتهای که داره توش تحصیل میکنه و نوع
قراردادی که اونجا داره برای کار کردن بستگی داره و در نتیجه نمیشه خیلی تجربهی
من رو به کس دیگه تعمیم بدیم. ولی خلاصهاش این بود که من با داشتن یک بورس تحصیلی
(و خانومم هم با داشتن یک بورس تحصیلی جداگونه) یک دورهی دکترای نسبتا آرام، بدون
حاشیه و با تمرکز کامل روی موضوعات علمیای که اونجا بود، رو گذروندیم. البته یک
سری مشکلاتی توی دورهی تحصیلی پیش اومد. مثلا وقایع سال ۸۸ دقیقا وسط دورهی
دکترای من بود و خب تمام ایرانیها، شامل ایرانیهای خارج از کشور، به خصوص
دانشجوها، به شدت تحت تأثیر تنشهای سیاسی داخل کشور بودن، و من هم از این قاعده
مستثنا نبودم. این یک مقدار اثر منفی روی پیشرفت پایاننامهی من گذاشت. ولی به
هرحال هرطوری بود اون دوره هم تموم شد و من هم بالاخره تونستم با موفقیت دورهی
دکترا رو تموم کنم.
اینو هم بد نیست بگم که دورهی دکترا برای من از ابتدا،
روند آرومی نداشت. در ابتدا من پذیرشم رو از یک دورهی بیوانفورماتیک در دانشگاه Würzburg آلمان گرفته بودم. ولی بعد توی همون روزهایی که تازه به آلمان
رسیده بودم، رفتم توی مصاحبهی برنامهی زیستشناسی محاسباتی در مدرسهی Max Plank توی برلین شرکت کردم، هرچند قصد نداشتم که به برلین برم. اما دانشگاه
Würzburg که متوجه شده بود من توی این مصاحبه دارم شرکت میکنم، با هماهنگ
کنندهی دورهی برلین تماس گرفته بود و پرسیده بود که آیا
میخوان من رو قبول کنن؟ و اونها هم گفته بودن بله! و خلاصه با هم به این نتیجه
رسیده بودن که من توی Würzburg نباشم و حتماً برم برلین. و اینجوری شد که بدون
این که من بخوام ناچار شدم دورهی برلین رو شرکت کنم. واقعا قصد من این نبود که
توی برلین ادامه تحصیل بدم، دانشگاه Würzburg رو خیلی دوست
داشتم اما به هرحال تقدیر اینچنین رقم خورد. خلاصه به هر ترتیبی بود من وارد
برلین شدم و توی دورهی مشترک موسسهی ماکس پلانک و دانشگاه Freie برلین که بهش میگفتن مدرسهی ماکس پلانک برای زیستشناسی
محاسباتی و محاسبات علمی، پذیرفته شدم و تحصیل کردم. این دوره جوری بود که از ابتدا
من رو به عنوان دانشجوی دکترا پذیرفته بودن. یعنی مدرک فوق لیسانس من رو قبول کرده
بودن و گفته بودن که فقط باید پایاننامه رو بگذرونم؛ طوری که روال دانشگاههای
آلمان هست: اگر کسی فوق لیسانسش رو گذرونده باشه، توی دورهی دکتری صرفا در
دانشگاه ثبتنام میکنه و پایاننامهی دکترا رو میگذرونه.
ExperiMental: دربارهی شرایط تحصیلی که توی دورهی دکترا باهاش مواجه بودید،
کمی تعریف میکنید؟ دقیقا چه کار میکردین و با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم میکردین؟
دکتر مرعشی: با ورود به
آزمایشگاهِ یک استادی که توی دپارتمان ریاضی و کامپیوتر بود و خودش هم دکترای
ریاضی داشت، یک مقدار شرایط من عوض شد. من با بیوانفورماتیک به اون شکلی که تا
حالا باهاش مواجه نشده بودم، مواجه شدم؛ یعنی از زاویهی دید تئوری با مسئلهی زیستشناسی
محاسباتی و بیوانفورماتیک مواجه شدم، و قرار بود که اینها رو درک بکنم؛ که درکش
واقعاً برای من مشکل بود. اصلا به نظرم میاومد استادم داره راجع به یک موضوع
دیگری صحبت میکنه و اوایل هیچ حسی راجع به موضوعاتِ بهظاهر زیستی که ایشون داشت
راجع بهشون صحبت میکرد و موضوعات بیوانفورماتیکی که مطرح میکرد، نداشتم؛ و این برای
من خیلی عجیب و ناامیدکننده بود. برای همین استادم پیشنهاد داد که مثل دانشجوهای
فوقلیسانس سر یک تعدادی از کلاسها برم و یک سری واحد بگذرونم. من هم همین کار رو
کردم. رفتم سر کلاس دانشجوهای کارشناسی ارشد رشته بیوانفورماتیک و تعدادی درس
باهاشون گذروندم که اون درسها خیلی خیلی به من کمک کرد که با نگاه ریاضی و
کامپیوتر با رشته بیوانفورماتیک روبهرو بشم.
بعدش موضوع انتخاب پایاننامه بود که به هر ترتیبی بود
انجام شد و از اون به بعد روی روال افتاد. البته، همونطور که خدمتتون گفتم، به جز
یک وقفهی چندماهه که به واسطه تنشهای سیاسی داخل کشور و استرسهای ناشی از اون،
سرعت انجام پایاننامه من خیلی کند شده بود. به جز اون مدت، بقیهی کارها خیلی خوب
پیش رفت و یک پایاننامهای انجام دادم که مطابق نظر استاد راهنمام بود. یعنی به
این شکل بود که از ابتدا یک مسئلهای رو طرح میکردم. مسئله رو به لحاظ ریاضیاتی
بازش میکردم، اون چیزهایی رو که لازم بود به روش ریاضیاتی اثبات میکردم، و بعد
روش یا الگوریتم حل مسئله رو پیشنهاد میدادم و مسئله رو تموم میکردم. این در
واقع شکل پایاننامهای بود که انجام دادم و خیلی تجربه خوبی بود. به واسطه این که
من قبلا با کار کردن با دادههای توالی آشنایی داشتم و از نگاه یک زیستشناس میدونستم
چهجوری باید به زیستشناسی محاسباتی یا بیوانفورماتیک نگاه بکنم. و حالا این دفعه
تونسته بودم از موقعیت یک تئورسین یا کسی که به دنبال تئوری و فرمولهای دقیق و
مدون هست به مسئله بیوانفورماتیک نگاه کنم. و البته موضوع هم متفاوت بود و به جای
دادههای توالی ما با تحلیل شبکههای زیستی سروکار داشتیم.
ExperiMental: موضوع پایاننامهی دورهی دکتراتون چی بود؟ لطفا کمی دربارهاش
توضیح میدید؟
دکتر مرعشی: موضوع مورد علاقهی
استاد راهنمام که من روش کار کردم، موضوع آنالیز شبکههای متابولیک بود که این یک
ارتباط خیلی مستقیمی به بیوتکنولوژی داره. در واقع شما توی بیوتکنولوژی هر محصولی
رو که بخواین تولید کنین، لازمه که متابولیسم سلول رو هدایت کنین به سمت و سویی که
بتونه حداکثر تولید اون محصول رو انجام بده. این در واقع کاملا همپوشانی داشت با
موضوعی که من روش کار کردم. به همین دلیل فکر میکنم ضمن آشنایی با موضوعات جدید زیستشناسی
محاسباتی مثل زیستشناسی سامانهها (systems biology) توی این زمینه
من خیلی خوب تونستم دوباره برگردم و از دانش گذشتهام در زمینه بیوتکنولوژی دوباره
استفاده کنم. بعدا هم که به ایران برگشتم، استخدامم توی گروه بیوتکنولوژی این
پیوند رو محکمتر کرد.
ExperiMental: آیا الان از تصمیمتون، چه در زمینهی رفتن و چه برگشتن، راضی
هستید؟
دکتر مرعشی: در مورد رفتن که
من فکر میکنم چارهای نداشتم. یعنی این که شما نمیتونین الان تصور بکنین که سال ۲۰۰۵
یا ۲۰۰۶ وضعیت علمی کشور به چه شکل بوده! الان وضعیت متفاوت شده. الان چیزهایی در
اختیار شما هست که اونموقع ما خوابش رو هم نمیدیدیم. به عنوان مثال وجود انواع و
اقسام گروههای پژوهشی، تعداد خیلی زیادی فارغالتحصیل که خیلی از اینها عضو هیئت
علمی شدن و توی موضوعات مختلف علمی ورود کردن و دارن کار پژوهشی میکنن، حتی خیلیهاشون
درسخوندهی خارج از کشور هستن و با تکنیکهای مدرن آشنا هستن و حالا برگشتن به
ایران و دارن سعی میکنن اون روشها رو پیادهسازی بکنن. از طرفی وجود شرکتهای
دانش بنیان متعدد. در اون سالی که من داشتم اپلای میکردم، شاید بشه گفت یکی دوتا
شرکت درست و حسابی بیوتکنولوژی توی کشور داشتیم. الان دهها شرکت موفق داریم که
محصول تولید کردن. شرایط واقعا عوض شده، نیروی انسانی فوقالعادهای توی ایران جمع
شده. یک مسئله دیگهای که هست اینه که ارتباطات اینترنتی خیلی گسترده شده. به
عنوان مثال در حدود سال ۲۰۰۵ برگزار کردن یک جلسهای از طریق اسکایپ یک امر نادر بود؛
مهمترین دلیلش هم این بود که بیشتر جاهای دنیا، شامل ایران، سرعت اینترنتشون اونقدر
نبود که بشه یک تماس تصویری یا صوتی مناسب داشت. در نتیجه ارتباط ما با دنیای خارج
تا حد زیادی قطع بود. مسئله دیگهای که هست اینه که دسترسی ما به مقالات خیلی
محدود بود. واقعیتش اینه که موج گسترده که الان رخ داده و تعداد زیادی از ژورنالها
open access شدن، دسترسی ما رو به خیلی از مقالات دارن باز میکنن. حتی ما
وبسایتهایی داریم که به صورت قانونی و غیرقانونی دارن متن مقالات پولی رو به
رایگان در اختیار بقیه میذارن. واقعا شرایط در حدود 15 سال پیش اصلا به این شکل
نبود؛ در نتیجه کار کردن توی ایران رو در اون مقطع نزدیک به غیرممکن فرض میکنم.
به هرحال الان شرایط متفاوته، ایدهآلها عوض شده و امکان
انجام کار تحقیقاتی، دست کم اندکی، بیشتر وجود داره. البته من قبول دارم که مشکلات
هم هست. مثلاً همین الان که داریم با هم مصاحبه میکنیم، آمریکا آیپی ایران رو
بسته و شما توی PubMed هم نمیتونین سرچ کنین؛ یعنی سادهترین
دیتابیسی که ما برای جستجوی مقالات نیاز داریم، دسترسیاش رو به روی ایران بسته. یا
مثلا فرض کنین به واسطه قیمت هنگفتی که دلار بیخودی پیدا کرده، کار کردن توی
زمینه کارهای تجربی بسیار مشکل شده و خرید مواد و تجهیزات راحت نیست. برداشت من
اینه که واقعا ارزش دلار در برابر ریال اینقدرها هم زیاد نیست، ولی به دلایل
سیاسی این نرخ به صورت مصنوعی تا رقمهای خیلی زیاد بالا رفته؛ و توی پژوهش این
هزینهاش کمرشکن هست. خلاصهاش این که کار کردن توی شرایط فعلی، میشه گفت سخت هست
و واقعیتش اینه که کسایی که دارن سعی میکنن پژوهش جدی و درست و استاندارد انجام
بدن، خیلی هم اذیت میشن. اما هر دورهای به نظرم سختیهای خودش رو داره. فعلا با
توجه به تجمع نیروی انسانی قوی در داخل کشور و دسترسی نسبی اطلاعات، فکر میکنم
شرایط، نسبت به ده یا پانزده سال پیش از بعضی نظرها شرایط بهتری هست، و من
امیدوارم که شرایط در مجموع از این بهتر هم بشه.
ExperiMental: خیلی ممنون؛ و به غیر از مسئلهی مهاجرت، به صورت کلی توصیهی دیگری برای دانشجوهای دکترا دارید؟
دکتر مرعشی: اگر اجازه بدید دربارهی
تصمیم برای رفتن و برگشتن چیزی نمیگم. درباره توصیه به دانشجوهای دکتری هم چیزی
به ذهنم نمی رسه. با این وضع فعلی اقتصادی مملکت هر چی من بگم شما خواهید گفت که
داره شعار میده!
ExperiMental: البته آقای دکتر، نظر ما اینجا چندان مطرح نیست و توصیههاتون
برای ما و افرادی که قراره این مصاحبه رو بخونند، نمیتونه خالی از لطف باشه. ولی
به هر حال، اگر از این سوالها بگذریم، به نظر شما که احتمالاً از هر کس دیگری بیشتر
با گروه آشنا هستید، آیا گروه دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی به هدف خودش رسیده؟
وضعیت گروه رو چطوری ارزیابی میکنید؟
دکتر مرعشی: در مورد اینکه آیا
گروه دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی به هدفش رسیده یا خیر، اول باید یه سوال اساسیتر
بپرسیم. اصلاً آیا دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی در زمان تأسیس و راهاندازی هدفی
داشته یا نه؟ جواب این سوال خیلی میتونه راهگشا باشه. اینجوری که من شنیدم موقع
تأسیس رشتهی دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی در وهلهی اول برنامهریزیاش مطرح بوده
و برنامهریزی روی این فکر بنا نهاده شده که گفتن بیاییم یک دورهی دکترای پیوسته
درست کنیم که از ابتدا دانشجوهای قوی رو به یه رشتهای که حالت علوم پایه داره جذب
بکنیم. چرا؟
برای اینکه میدیدن خیلی از دانشجوهایی که وارد رشتههای
علوم پایه میشن و بعداً میخوان به سمت بیوتکنولوژی برن، احتمالاً بنیهی علمی
لازم و توانمندی چندرشتهای (multidisciplinary)
رو ندارن؛ یا حداقل به نظر اون افراد میاومده که ممکنه همچین بنیهی علمیای رو
نداشته باشن، و در نتیجه خوبه که این رشتهی دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی رو ابداع
کنند که یک جورهایی تضمین بکنه که نیروهاشون توی علوم پایه از ابتدا نیروهای قوی
هستن و به صورت چندرشتهای تربیت میشن؛ و بعد این افراد جذب میشن و بعداً میتونن
مدیران بیوتکنولوژی کشور بشن.
این فهمِ من از داستان دکترای پیوستهی بیوتکنولوژیه. خیلی
هم روی برنامه و سرفصلهای این رشته کار شد ولی بعداً یک سری اتفاقات افتاد. یکی
از این اتفاقات این بود که پژوهشگاه ملی مهندسی ژنتیک (که در واقع پیشنهاد تأسیس
این رشتهی دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی از اونجا شروع شده بود) خودشون به این
نتیجه رسیده بودن که قابلیت برگزاری همچین رشتهای رو ندارن؛ در نتیجه این رو به
جاهای دیگه پیشنهاد دادن که برگزار کنه. مثلاً به انستیتو پاستور و جاهای دیگه که
اونها هم خیلی زیر بار این موضوع نرفتن که دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی رو اجرا
کنند. در نهایت دانشگاه تهران و دانشکده علوم متولی شد و قرار شد این طرح رو اجرا
بکنه. بنابراین ما اینجا با یه همچین وضعیتی مواجهیم: یه اولویت توی کشور تشخیص
داده شده؛ و اون اینه که این رشته ایجاد بشه و دانشجوهای قویتر رو هدایت بکنیم به
سمت رشتههای علوم پایه؛ مثلاً به جای اینکه از تجربی هدایت بشن به پزشکی یا از ریاضیفیزیک
هدایت بشن به سمت رشتههای خاص مهندسی، بیاییم سمت علوم پایه بکشونیمشون و
بیوتکنولوژیِ کشور رو تقویت کنیم؛ از طرفی هم ظاهرا هیچ کس حاضر به اجرای این رشته
نبوده! این خیلی مورد جالبیه.
وقتی دانشگاه تهران زیر بار راهاندازیِ این رشته رفت، خیلی با عجله گروه
بیوتکنولوژی رو راهاندازی کردند. گروه بیوتکنولوژی، گروه شد، در حالی که هیچ عضو
هیأت علمیای نداشت، هیچ ساختمونی در اختیار نداشت، مطلقاً هیچ امکاناتی نداشت، و
فقط یه تعدادی دانشجو و یه مدیر گروه داشت؛ که خب میتونین فکر کنید که به لحاظ
اداری چقدر این گروه در همون ابتدای تأسیسش آسیبپذیر بود.
با این توصیفاتی که کردم، گروه دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی
از همون ابتدایی که تأسیس شد، امکانات خاصی در اختیارش قرار نگرفت. حداقل امکانات،
داشتن یه ساختمون مستقل، کلاسهای درس مستقل، یک سری آزمایشگاههای مستقل و
چیزهایی از این قبیل بود که به مرور بهش رسیدگی بشه و تجهیز بشه. جذب نیروی انسانی
میتونست مثلاً توی اولویت قرار بگیره. متأسفانه اینطور نبود و اتفاقاً برعکس این
موضوع بود به نظرم. حالا الان جای گله کردن خیلی نیست و بعضی از مسائل رو هم نمیشه
آشکارا برای دانشجوها بگیم. ولی شما بیایین نگاه بکنین ببینین در طول تاریخش چه
کسانی رییس گروه بیوتکنولوژی بودن؟ مثلاً آیا قویترین افراد و مدیرترین و
مدبرترین افراد داخل پردیس علوم به عنوان مدیران گروه بیوتکنولوژی انتخاب شدن یا
انتخابها طور دیگهای بوده؟ به عنوان مثال، اولین رییس گروه بیوتکنولوژی یه فردی
بود به اسم آقای دکتر سخنسنج، که دو سال اول تأسیس گروه بیوتکنولوژی با ایشون جلو
رفت. حالا شما بیایین نگاه بکنین سابقهی دکتر سخنسنج چی هست. چیزی که ما شنیدیم
اینه که دکتر سخنسنج توی پژوهشگاه ملی مهندسی ژنتیک استخدام شده بود، سه چهار سال
اونجا هیأت علمی بوده، و بعد، از اونجا اومده بود بیرون و جایی رو نداشته بره. بعد
توی دانشگاه تهران جذبش کردند، به محض اینکه جذبش کردند، ایشون رئیس گروه
بیوتکنولوژی شد؛ یعنی یک فردی با یه سابقهی اندک حالا با سطح سوادی که از روی CVشون مشخصه.
اگه برید مقالات دکتر سخنسنج رو بگردید و پیدا کنید، کاملاً مشخصه که چقدر تسلط
داشتن روی مباحث علمی و علیالخصوص روی بیوتکنولوژی؛ از همون ابتدا یک همچین فردی
رو با همچین مشخصاتی آوردند و رئیس گروه کردند. خب معلومه که اصلاً قرار نیست این
گروه بیوتکنولوژی با قدرت ظاهر بشه و به اون اهداف برسه. توی چند سال اول هم
واقعیتش اینه که به یُمنِ تازه بودن رشته و به خصوص این که چند دورهی اول
دانشجوها، بینشون دانشجوهای فوقالعاده خوبی بود، اینها یه تبلیغاتی رو ایجاد
کردند. همزمان شدن این موضوع با راهاندازی المپیاد زیستشناسی هم به این موضوع
کمک کرده بود. در واقع اولین دورهی المپیاد زیستشناسی هم همون سال ۷۸ برگزار شد که
دقیقاً در همون سال ۷۸ هم دورهی دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی در دانشگاه تهران
راهاندازی شد. همزمانی اینها باعث شد که تعدادی از بچههای المپیاد زیستشناسی
جذب گروه بیوتکنولوژی بشن و خب این مسائل رشته رو تقویت کرد، ولی بعد یواش یواش
نزول این رشتهی دکترای پیوسته شروع شد؛ به خصوص حالا با نوع مدیریتی که توی پردیس
علوم اتفاق افتاد و اصرار عجیبی که بر جذب نکردن اعضای هیأت علمی قوی اینجا وجود
داشت. بعضی از مدیران، مدتها گروه بیوتکنولوژی رو بدون عضو هیأت علمی نگه
داشتند، در حالی که کاندیداهای بسیار خوبی ممکن بود وجود داشته باشند. همهی اینها رو نگه داشتند و هیچ کدوم رو جذب نکردند، تا در نهایت
اولین جذب، در سال ۱۳۹۰ اتفاق افتاد، که میشه ۱۲ یا ۱۳ سال بعد از تأسیس گروه
بیوتکنولوژی. در واقع، عمداً این قدر منتظر موندند تا فارغالتحصیلهای گروه
بیوتکنولوژی بیان بیرون که همینها خودشون عضو هیأت علمی گروه بیوتکنولوژی بشن.
حالا این نیاز به آسیبشناسی جداگونه داره و الان نمیخوام راجع بهش صحبت بکنم.
مسألهی دیگری که اینجا اتفاق افتاده این هست که ما گفتیم
افراد رو بکشونیم به سمت علوم پایه و بهخصوص بیوتکنولوژی، و این هدف رو دنبال
کنیم که اینا مدیران برتر بخش بیوتکنولوژی کشور بشن. ما توی این هدف هم ظاهراً
خیلی موفق عمل نکردیم. این موضوع دلایل درونی و بیرونی داره. دلیل درونیش در واقع
این هست که واقعا مدیریت خوبی روی دانشجوها انجام نشد؛ یعنی مثلاً هیچ بودجهی
خاصی اختصاص داده نشد به دانشجوها که این دانشجوها مثلاً بیان پروژههای خاصی
تعریف بکنند، و دانشجوها هم از طرف دانشگاه یا بیرون دانشگاه به سمت پروژههای
مدونی هدایت نشدند. حتی خودم یادم میاد در زمانی که وارد مقطع ارشد شده بودم،
مراجعه کردم به فردی که حالا آدم محترمی هم هست، و اون زمان توی دانشگاه سِمَت
داشت؛ ازش خواهش کردم که من رو راهنمایی کنه و بگه چه موضوعی الان اولویت کشور یا
اولویت تحقیقاتی دانشگاه تهران هست، که منی که الان قراره توی رشتهی بیوتکنولوژی
پایاننامهی ارشد انجام بدم برم حول و حوش اون موضوع پایاننامه تعریف کنم. یادم
میاد که ایشون، که حالا یکی از اساتید بزرگواری هستند که من خیلی هم براشون احترام
قائلم، یک خندهای زد و گفت: «فرزند! بیا برو هر موضوعی دلت میخواد رو انتخاب کن
و روش پایاننامه انجام بده؛ هیچ اهمیتی نداره»! خب یعنی این که شما اومدین مثلاً
یه گروه بیوتکنولوژی تأسیس کردین و انتظار هم دارین که این گروه بیوتکنولوژی شقالقمر
بکنه، بعد در عمل اصولاً هیچ برنامهای برای تعیین مدیریتش، تجهیزش، هدایت
دانشجوهاش و آیندهی دانشجوهاش ندارید، خب نتیجه همین میشه دیگه. نتیجه این میشه
که گروه به اهدافش نزدیک نمیشه. پس این آسیبشناسی وضعیت درونی بود که خدمتتون
گفتم.
البته موضوع رو از زاویهی دیگری هم باید در نظر بگیریم.
موقعی که دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی توی کشور راهاندازی شد، یعنی سال ۷۷ که برنامه
مصوب شد و سال ۷۸ که اولین دورهاش راهاندازی شد، اصولاً اینترنت در اختیار همهی
افراد جامعه نبود و تعداد افرادی که توی جامعه به اینترنت دسترسی داشتند، بسیار
بسیار محدود بود؛ نمیتونم عدد بگم، ولی شاید حداکثر یکی دو درصد جامعه به اینترنت
دسترسی داشتن. دسترسی اینترنت توی سالهای ۸۲ و ۸۳ یهویی افزایش پیدا کرد. تقریباً
توی هر خونهای شما میدیدین که با اینترنت Dial Up که البته یه اینترنت خیلی کندی بود، بالاخره میتونستن به اینترنت
متصل بشن. ظرف سه چهار سال یه همچین توسعهای اتفاق افتاده بود.
بعد از این توسعه، ناگهان بچهها انگار به جهان خارج دسترسی
پیدا کردن. دانشجوها مواجه شدن با دانشگاههای معتبر خارجی، مثلاً دانشگاههای
آمریکا و کشورهای دیگه که همهشون داشتن دانشجو میپذیرفتن و بورسیههاشون رو هم روی
اینترنت گذاشته بودن. با یه جستجوی ساده توی اینترنت شما میتونستین وبسایتشون رو
پیدا کنید، پیشنهاد بورسیه رو پیدا کنید و برای اون اپلای کنید. خب سال ۷۷ اپلای
کردن اینقدر پدیدهی متداولی نبود، ولی مثلاً سال ۸۲، که بچههای دورهی اول بیوتک
کارشناسیشون رو تموم کرده بودن و میخواستن وارد ارشد بشن، یهویی مواجه شدن با یه
سیلی از مهاجرت که توی رشتههای دیگه به خصوص رشتههای مهندسی خیلی شدید داشت
اتفاق میافتاد. در واقع میگم این سیل مهاجرت قبلش به این شدت وجود نداشت. به محض
اینکه اینترنت توی جامعه گسترش پیدا کرد و دسترسی همهی دانشجوها به اینترنت
برقرار شد، یهویی همه به خودشون اومدن و گفتن ما باید توی بهترین دانشگاههای ممکن
تحصیل کنیم. چرا بمونیم توی کشور و توی یه شرایطی کار بکنیم که یه بیبرنامگی مفرطی
وجود داره و کسی به کسی نیست؟ خلاصه این شد که عدهی زیادی اپلای کردند و از کشور
خارج شدند.
طبق اون آماری که سه سال پیش از گروه بیوتکنولوژی درآوردیم،
حدود ۹۰ درصد از بچههایی که به تحصیلات تکمیلی رسیده بودن، برای ادامه تحصیل به
خارج از کشور مهاجرت کرده بودن؛ از این تعداد هم باز حدود ۹۰ درصدشون فقط به کشور
آمریکا رفته بودن. یعنی شما فکرش رو بکنید چه وضعیتی بوده؛ ما در دانشگاه تهران دانشجوها
رو با این همه هزینه و صرف وقت تربیت کردیم و اکثرشون به کشور آمریکا مهاجرت کردن.
البته میبینیم که تعدادی از اینها بالاخره برگشتن، و ما الان خوشبختانه داریم از
محضرشون استفاده میکنیم. این اتفاق فوقالعاده مبارکیه که این بچهها مثلاً رفتن
و آموزشهای خیلی خوبی دیدن و در زمینهی علمی خودشون حرف برای گفتن دارن و حالا
تصمیم گرفتن که برگردن توی ایران زندگی کنند. ولی این در واقع جزو اهداف گروه
بیوتکنولوژی نبوده. گروه بیوتکنولوژی هدفش دادن مدرک دکترای پیوسته در داخل کشور
بود که خب به علت ناهماهنگیای که بین نهادهای مختلف، و حتی داخل خود پردیس علوم، وجود
داشت، و اینکه حمایت خاصی هم از رشتهی دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی نشد؛ نتیجهاش
همین شد که عدهی زیادی از ورودیهای سالهای مختلف از کشور خارج شدن و هیچ وقت هم
برنگشتن و ما واقعاً مغزهای بزرگی رو از دست دادیم؛ کسایی که حالا توی دانشگاههای
خیلی معتبر خارج از کشور الان مشغول کار هستند به عنوان عضو هیأت علمی، یا محقق
ارشد. یا مثلاً افرادی رو داریم که شرکتهای خصوصی خیلی موفقی تأسیس کردن یا اگه
تأسیس نکردن، توی شرکتهای خیلی معتبری مشغول به کار شدن. خلاصه ما یه همچین
افرادی با یه همچین پتانسیلی داشتیم و نتونستیم ازشون استفاده کنیم.
اگه بخوام مجموعاً بگم، به نظر من توی دورهی دکترای پیوسته
بیوتکنولوژی ما چندان به اهدافمون نرسیدیم؛ اهدافی که به نظر من با یه مدیریت لایقتر
ممکن بود به خیلیهاش دست پیدا کنیم، چون اصل ایده، ایدهی خوبی بوده. شما به همین
چهار پنج سال اخیر اگه نگاه بکنید، توی دورهی مثلاً دکتر رشیدی یا دکتر زینلی، میبینید
که افرادی که توی چهار سال اخیر وارد مقطع تحصیلات تکمیلی شدن، تعداد خیلی بیشتریشون
داخل کشور موندن؛ که به نظر من، حتماً به این موضوع ربط داره که موقعی که اینها
توی تحصیلات تکمیلی تحصیل میکردند، بر خلاف بعضی دورهها، وضعیت حداقل اسفبار
نبوده. من الان یه چیزی میگم شما یه چیزی میشنوید. من بزرگترین مشکلم موقع
فارغالتحصیلی کارشناسی ارشد، این بود که یک سری واحدهایی که پاس کرده بودم توی
آموزش گروه بیوتک گم شده بود! لیست نمرهها اون موقع دستی بود. این لیست نمرهها
رو کارشناس آموزش توی یه پوشه نگهشون نداشته بود. هر کدوم رو انداخته بود یک طرف، مثلاً
لیستهای نمرهی گمنشده نشون میدادند که روی بعضیهاشون احتمالاً چایی ریخته بوده
و دور انداخته شده بودند، یا بعضیهاشون رو، خیلی ساده، جمعآوری نکرده بود و گم شده
بودند. موقع فارغالتحصیلی در مرحله دوم، به خاطر اینکه اصلا معلوم نبود من چند
واحد پاس کردم، و کارشناس آموزش هم به خودش زحمت نمیداد که وجود یا عدم وجود لیستهای
نمره رو بررسی کنه، یه مدت زیادی به من اجازهی دفاع پایاننامه رو نمیدادن، تا
اینکه از طریق دکتر پزشک، رییس پردیس علوم، به آموزش دستور داده شد که نمرههای من
رو پیدا کنند.
ما با یه همچین وضعیت افتضاح مدیریتی داخل گروه مواجه بودیم و به نظر من تا همین چهار پنج سال اخیر هم وضعیت فقط کمی بهتر شد، تا اینکه وقتی آقای دکتر رشیدی اومدن واقعاً یه تحولی ایجاد شد. یعنی نظمی به گروه دادند؛ بعدش هم آقای دکتر زینلی اومدن گروه رو حفظ کردن و به نظر من اتفاقی که افتاد، در مجموع اتفاق مبارکی بود. نتیجهاش رو هم داریم میبینیم. ما هیچ وقت در طول تاریخ دکترای پیوستهی بیوتکنولوژی این همه دانشجوی کارشناسی ارشد و دکترا، همزمان، داخل گروه نداشتیم. اگه بریم ورودی قدیمتر رو نگاه بکنیم، میبینیم بعضی از ورودیها بودن که مثلاً از کل ورودی فقط یک نفر وارد ارشد میشد، بقیه همه خارج بودن، یا حتی ممکنه از یه ورودی هیچ کس وارد مقطع تحصیلات تکمیلی نشده باشه. به خاطر این که همشون در طول کارشناسی یا کارشناسی ارشد اپلای کردن و رفتن خارج. در حالی که ما الان، با این که وضعیت مالی بهشدت افتضاحه، این وضعیت رو نداریم؛ یعنی خودتون میدونید دیگه بودجههای پژوهشی کشور داره به صفر میل میکنه و بعضیها موندن و دارن کار میکنن؛ در حالی که اون زمان با وجود اینکه بودجههای پژوهشی در اختیار دانشگاهها بود و یه جورهایی ریختوپاش پژوهشی هم شاید انجام شد؛ مثلا در بعضی مقاطع دستگاههای عجیب و غریب خریدن و برای پروژهها بودجههای خوبی تصویب میکردن. اما در نهایت نتیجه این شد که بچهها تقریباً به طور کامل، یعنی همون بالای 90 درصد، انصراف دادن و بدون پایان دورهی دکترای پیوسته از کشور خارج شدن. این رو بذارید در کنار این که الان با این وضعیت اسفبار اقتصادی، تعداد خیلی زیادی از بچههای تحصیلات تکمیلی موندن داخل کشور و دارن داخل کشور کار میکنن. این به نظر من خیلی مستقیم به مدیریت دو مدیر اخیر گروه بیوتکنولوژی توی همین حدود چهار سال اخیر برمیگرده.
ExperiMental: حالا با این اوصاف شما وضعیت گروه بیوتکنولوژی رو چطوری میبینید؟
دکتر مرعشی: من با توجه به اینکه بیست سال پیش رو دیدم و الان رو هم دارم میبینم، خدمت شما میگم که وضعیت اصلاً قابل مقایسه نیست. ما از یک کشور جهان سومی ضعیف، بدون هیچگونه افکار علمی، بدون کارهای پژوهشی، به یک کشوری تبدیل شدیم که الان حداقل در علم و فناوری ادعا داره. حالا من کار ندارم که چقدر موفقیتهاش واقعی هست، ولی واقعاً بیست سال پیش ما حتی در مقام ادعا هم هیچ حرفی نمیتونستیم بزنیم. کل محصول بیوتکنولوژیای که کشور ما سال ۷۸ داشت تولید میکرد، یه دونه آنزیم Taq پلیمراز بود. الان شما میبینید که کشور ما انواع و اقسام پروتئینهای نوترکیب رو داره تولید میکنه و صادر میکنه به کشورهای دیگه؛ حتی بعضاً به کشورهای اروپایی یا به سازمان بهداشت جهانی میفروشه! اینها چیزای فوقالعادهای هست. دانشجوهای ما از همین ابتدا که وارد دانشگاه میشن، متوجه میشن که یه چیزی به اسم تحقیق و پژوهش وجود داره، بعضی از دانشجوها از دورهی لیسانس وارد کارهای پژوهشی میشن، بعضیها وارد کارهای تولیدی و شرکتهای دانشبنیان میشن و این خیلی فوقالعاده است که الان نگاهها و انگیزهها فرق کرده. این به نظر من یه تحول خیلی عجیبه و میتونم بگم که یه انقلاب علمی واقعیه.
اگه وضعیت بیست سال پیش دانشگاه رو میدیدین، اون وقت درک
میکردین که من دارم راجع به چه چیزی صحبت میکنم. اما ممکنه شما بپرسید وضعیت
ما آیا وضعیت مطلوبه؟ خب قطعاً وضعیت ما وضعیت مطلوبی نیست. ما یه کشوری داریم با
آدمهای تحصیلکرده، با دانشگاهی که افراد از فیلتر کنکورش گذشتن و به طور کلی
افراد خیلی باهوشی هستن، این افراد میان توی دانشگاه و از تمام ظرفیتشون استفاده
نمیشه و امکانات کافی در اختیارشون قرار نمیگیره، نگاه مدیران نگاه
بلندپروازانهای نیست که حداکثر استفاده رو از نیروی انسانی ببرن و خلاصه اینکه
جا برای کار زیاد هست. ما حتماً باید وضعیت رو از اینی که هست بهترش بکنیم.
کشور ما خیلی ساده میتونه با یک سری تغییراتی بیاد جزو
چند کشور اول صنعتی جهان قرار بگیره. به خصوص در زمینهی بیوتکنولوژی بسیار بسیار
راحت میتونیم این کار رو بکنیم چون اصلاً از دنیا عقب نیستیم. ممکنه توی بعضی از
تکنولوژیها بگید ما دسترسی به بعضی از چیزها نداریم. ولی بیوتکنولوژی واقعاً
اینطوری نیست، ما توی بیوتکنولوژی واقعاً چندان از دنیا عقب نیستیم. عقبموندگیِ
جزئیمون رو هم میتونیم خیلی ساده با خرید تکنولوژی جبران کنیم.
بنابراین احساس من این هست که وضعیت رو به بهبوده حالا هر چند در طول زمان ما فراز و نشیبها رو داریم و یه موقعهایی سرعت بهتر شدن خیلی زیاده و یه موقعهایی سرعت بهتر شدن کمتر میشه، ولی در مجموع رو به پیشرفته و گروه بیوتکنولوژی هم از این قاعده مستثنی نیست. نگاههایی که الان این دو مدیر اخیر گروه بیوتکنولوژی برای مدیریت گروه داشتند، تحولی ایجاد کرده که حداقل فضای گروه رو به یه فضای کاملاً علمی تبدیل کرده. همه میخوان یه کار درست و حسابی انجام بدن. دیگه بچهها دنبال این نیستن که فقط باری به هر جهت مدرکی رو بگیرن و اپلای کنن و فقط بتونن به هر شکلی که شده از کشور خارج بشن. این هدف تغییر کرده و باسواد شدن و بامهارت شدن جزو اهداف دانشجوها قرار گرفته. این باید ادامه پیدا بکنه تا ما به وضعیت مطلوب برسیم و بچههامون واقعاً بتونند جزو بهترینهای دنیا باشن. به لحاظ استعداد، من به شما به طور قطع و یقین میگم شما دانشجوها از دانشجوهای مثلاً کشوری مثل آلمان، نه تنها چیزی کم ندارین بلکه از دانشجوهای بهترین دانشگاههای آلمان شماها بهتر هستید. بی اغراق. حالا تنها کاری که باید بکنیم این هست که اول باور کنیم این بهتر بودنه حقیقت داره، و بعد، از این بهتر بودن در راستای یک سری اهداف استفاده بکنیم و بتونیم اون پیشرفتهایی که لازم هست به دست بیاریم. فکر کنم موفق شدم تا حدودی این سوال شما رو جواب بدم.
ExperiMental: خیلی ممنونیم ازتون بابت این توضیحات جامع و همهجانبه. برای ما سوال مهمی بود که شفاف و واضح توضیح دادید.
به طور خلاصه، الان که از دوران تحصیل گذشتید، در مقطع فعلی
به چه فعالیتهایی مشغول هستید؟
دکتر مرعشی: شاید بشه گفت من
فعالیتهام رو به دو مقطع زمانی میتونم تقسیم کنم؛ یکی مقطع سال ۹۰ تا ۹3 هست که
در این مدت من به ایران برگشتم و سعی کردم ارتباطاتم رو با بقیه محققها برقرار
کنم. در ابتدا جای خودم رو توی دانشگاه تهران به عنوان مدرس درس زیستشناسی
سامانهها (Systems Biology) پیدا کردم و
پژوهشهایی رو توی حوزههای زیستشناسی سامانهها و بیوانفورماتیک شروع کردیم.
این نقطهی شروع من بود. در مهرماه سال 93 خداوند به ما دو پسر دوقلو داد و از اون
لحظه به بعد شکل زندگی من یه مقدار عوض شد یعنی اولویتهای من از کارهای پژوهشی
آموزشی یه مقدار به اولویتهای شخصی تغییر کرد. همون طور که دارم سعی میکنم
وظایف رو به درستی در دانشگاه انجام بدم و بتونم کارهای پژوهشیام رو تا جایی که
ممکنه با کیفیت جلو ببرم، در عین حال یه دغدغهی خیلی جدی دارم، اون هم وقت گذاشتن
برای بچههاست.
حالا توضیحات خیلی بیشتری دوست ندارم راجع به این موضوع بدم
ولی اگر توی آشناها یا فامیلتون کسی رو میشناسید که بچههای دوقلو داشته باشه میتونید
ازش بپرسید که رتق و فتق امور در مورد یک دوقلو به خصوص توی سالهای اول
زندگیشون، یعنی تا سن دو سه سالگی چقدر میتونه مشکل و پیچیده باشه. بعداً البته یه
مقدار شرایط بهتر میشه؛ اما به هر حال بچه نیاز به توجه داره و با توجه به اینکه
خانمم شاغل هست، حتماً باید یه مقدار زیادی توی خونه برای بچهها وقت بذارم و خب
این وقت گذاشتن برای بچهها به یکی از اولویتهای اصلی من توی زندگی تبدیل شده،
بنابراین نمیتونم مثل اون دورهای که سال ۹۰ تا ۹۳ داشتم، صددرصدِ وقتم رو وقف کارهای آموزشی و پژوهشی توی دانشگاه کنم. به
هر حال الان شرایط زندگی من به این شکله و حالا به همین شکل داریم میریم جلو، ببینیم
چطور پیش میره.
ببخشید فکر کنم جواب این سوال یه مقدار براتون ناامیدکننده
بود؛ به خاطر این که احتمالاً دوست داشتید من بگم که آره من خیلی دارم کارهای
پژوهشی خفنی میکنم و اینها. ولی خب دیگه این واقعیت زندگیه؛ وقتی شما مسئولیت یک
زندگی رو هم میپذیرید با رویدادهای غیرمترقبهی اون زندگی هم باید بتونید مواجه
بشید و نمیشه گفت که توی زندگی فقط و فقط مسائل علمی وجود داره.
ExperiMental: نه استاد، کاملاً قابل درکه و اتفاقاً بخشی از هدف ما هم این
بوده که اهمیت این ابعاد غیر پژوهشی رو توی زندگی یک فرد علمی نشون بدیم. من دقیقاً
متوجه نشدم که بین امور خانوادگی و دانشگاهی، آیا خودتون روی پژوهش خاصی مصرّ
هستید؟ یعنی اگر دقیقتر بپرسم، آیا توی زندگی علمیتون دنبال جواب سوال علمی خاصی
هستید؟
دکتر مرعشی: خودم بهشخصه روی مسائل مرتبط با مهندسی متابولیک و به خصوص ارتباطش با زیستشناسی محاسباتی علاقهمند هستم که کار بکنم. یه توضیح مختصر هم اگه بخوام بدم این هست که در مهندسی متابولیک شما باید رفتار سلول رو عوض بکنید طوری که اون محصولی رو که خودتون میخواید مجبور بشه تولید کنه و برای عوض کردن رفتار یک سلول، مهندسی کردن یک ژن و دو ژن ممکنه کافی نباشه، برای همین باید یه نگاه سیستمی به کل متابولیسم داشت.
یکی از راههایی که میشه این کار رو انجام داد استفاده از
مدلهای کامپیوتری هست، که شما بیایید با استفاده از اونها رفتار کلیِ سلول، و
رفتار کلیِ شارهای متابولیک رو، یه جورهایی مدلسازی و پیشبینی کنید، و در
نتیجه دستکاریهای ژنتیکی رو قبل از اینکه بخواید توی آزمایشگاه انجامشون بدید،
توی کامپیوتر مدلسازی کنید و از طریق اون یه راهکاری برای دستکاری سویه به منظور
افزایش تولید ارائه کنید. من در واقع به این قسمت کار علاقهمند هستم و میتونم
بگم که هنوز ورود خیلی جدی به این موضوع پیدا نکردم. هر چند، یه کارهایی رو یه
موقعی شروع کردیم اما به واسطهی همین گرفتاریهایی که توی زندگی شخصی برام پیش
اومد، هیچ وقت نتونستم اونجوری که باید و شاید عمیق بشم روی این موضوع و روش وقت
بذارم. ولی هنوز توی ذهنم هست که هر موقع خدا بخواد و امکانش فراهم بشه برم سوییچ
کنم و روی این موضوع تمرکز بکنم.
ExperiMental: ممنون. توی حرفهای قبلیتون هم جایی به ریختوپاش علمی اشاره
کردید. ما وقتی به عنوانهای بعضی از پایاننامهها دقت میکنیم، به نظر نمیاد که
به صورت کلی، چنین پژوهشی مورد نیاز بوده باشه. به نظرتون، پژوهشهای فعلی شما و
در قدم بعدی با توجه به اشرافتون به مسائل گروه و دانشگاه، پژوهشهایی که توی گروه
انجام میشه، چه سودی برای شهروند عادی کشور به همراه داره؟ به نظرتون آیا توی
مسیر علمیای که به صورت کلی توی ایران داره طی میشه، به این مسئله هم توجهی میشه؟
دکتر مرعشی: البته ریختوپاش علمی هیچوقت به اون صورت نبوده، و من هم ادعای اِشراف روی مسائل گروه و دانشگاه ندارم، اما نکاتی به نظرم میرسه که میخوام خدمتتون بگم. در وهلهی اول آیا تحقیقات بنیادی لازم هست؟ جواب اینه که بله، حداقل به دو دلیل تحقیقات بنیادی لازمه. دلیل شمارهی یک اینه که ما باید تحقیقات بنیادی تمیز و زیبا انجام بدیم تا در واقع یک سیری از تربیت پژوهشگر توی کشورمون داشته باشیم. شما برید نگاه کنید بهترین دانشگاههای دنیا که بهترین ارتباطات با صنعت رو هم دارن، پایاننامههاشون ممکنه کارهای بسیار بسیار بنیادی و محض باشه؛ مثلاً یه پروتئین جدید با یه کاربردی که لزوماً به صنعت هم ارتباطی نداره، کشف میکنن. اما همون رو میگیرن و مثلاً روش دقیق میشن و سعی میکنن ببینن حالا وقتی اینو فهمیدن، اون وقت چه نکات جدیدی به ذهنشون میرسه؟
در جریان این روند، دانشجو تربیت میشه و یاد میگیره که
پژوهش رو چطوری به صورت یک پژوهش فاخر و خوب انجام بده. از اون طرف استاد ممکنه
براش سوال جدیدی پیش بیاد و اونها رو مطرح کنه و اون سوالات بخشیش ممکنه
ارتباطاتی با حوزهی کاربرد و صنعت هم پیدا کنه. نکتهی دوم که شاید یه خرده هم
کمتر بهش توجه شده باشه، این هست که شما برای پویایی سیستمتون، نیازمند پژوهشهای
بنیادی هستید؛ یعنی بدون پژوهش بنیادی اصلاً شما نمیتونید توی کاربرد هم پویا
باشید.
فرض کنید یه کشوری باشه همین الان در حال توسعهی یک
تکنولوژی خیلی خیلی خوب و تراز اولی هم توی دنیا باشه و کارش رو هم به خوبی انجام
بده و موفقیتآمیز هم جلو بره و تموم بشه؛ به عنوان مثال واکسن. الان چند تا
تکنیک استاندارد برای ساخت واکسن هست، واکسن ویروس ضعیف شده، واکسن subunit و حالا واکسنهای دیگه. ولی میبینیم یهو یه چالش جدیدی توی دنیا
مطرح میشه. شما یهو مثلاً یک همهگیری ویروس کرونا رو دارید، حدس زده میشه که این
واکسنهای معمولی براش به سرعت نتونه توسعه پیدا کنه و چالشهایی داشته باشه، از
اون طرف هم مثلاً سرعت پخش این ویروس در دنیا زیاده. الان هم مثل صد سال پیش نیست
که آگاهی عمومی نسبت به میکروبها هم کم باشه. برای همین دولتها از سمت افکار
عمومی تحت فشارند که برای حفظ جون شهروندها سیستم رو به حالت نیمهتعطیل دربیارن.
همون طور که الان دارید میبینید توی دوران قرنطینه اقتصاد خیلی از کشورها آسیب
خیلی جدی دیده. حالا توی همچین چالش جدیدی،
ما میخوایم توی یه زمان خیلی کم واکسن بسازیم، چی کار باید بکنیم واقعاً؟ یه راه
اینه که بریم از تجربیات گذشتگان استفاده بکنیم و با همون تکنولوژیهای موجود سعی
کنیم واکسن بسازیم. یه موقع هست که این راهه به هردلیلی جواب نمیده؛ مثلا
تکنولوژی تولید واکسن با این میکروب جدید خیلی خوب کنار نمیاد یا هزینهاش خیلی
بالاست طوری که برای عموم جمعیت قابل استفاده نیست یا بازدهی تولیدش توی صنایع
بیوتکنولوژی اونقدر بالا نیست.
حالا چی کار باید بکنیم؟ اینجاست که تکنولوژیهای
جدید حرف اول رو میزنن و اگه شما تحقیقات بنیادیتون رو متوقف کرده باشین و فقط
رفته باشین از تکنولوژیهای موجود شروع کرده باشین و کاربرد استخراج کرده باشین،
ناگهان با یه خلأ مواجه میشین. با یه مسألهی جدیدی مواجه شدین و هیچ گزینهای
برای جواب دادن به این سوال در اختیار ندارین و باید منتظر بمونید بقیه بیان
براتون این مسأله رو حل کنن، بعد شما این تکنولوژی رو وارد کنید و روی همون
تکنولوژی که وارد کردین تحقیقات انجام بدید.
نگاه کنید توی دههی مثلاً ۷۰ و ۸۰ میلادی، حتی فیلمهای
آمریکایی رو که نگاه میکنید، آمریکاییه یه تلویزیونی که روشن میکنه، تلویزیون
مارک سونی هست یا تلفن آمریکاییه تلفن پاناسونیک هست. میخوام اینو بگم که ژاپن
توی اون دههها به یه صادرکنندهی عمدهی صنایع «هایتک»، البته در زمان خودش،
تبدیل شده بوده؛ طوری که میتونسته تکنولوژیش یا خروجیهای تکنولوژیش رو به
آمریکا صادر بکنه. بعد، ژاپن توی مقطعی تحقیقات بنیادی رو کم کرد و پرداخت به همین
تحقیقات کاربردی. بعد چه اتفاقی افتاد؟ یواش یواش تکنولوژیهای ژاپنی توی صنایع
خانگی یا صنایعی که جدیدا بروز کرده مثل تلفنهای همراه، رفتن به گوشه. الان
مثلاً شما خیلی نمیشنوید کسی روی گوشی تلفن همراه بیاد از مارک سونی تعریف بکنه؛
به خاطر اینکه جایی برای عرض اندام در برابر برندهایی که دارن تحقیقات پایهای میکنن
و از صفر شروع کردن، نداره. این وسط یک کشوری مثل کره جنوبی ناگهان ظاهر میشه؛
کشوری که توی اون مقطع دههی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ شدیداً از جنگهای داخلی خودش آسیب دیده
بوده، یهو برمیگرده تبدیل میشه به یه ابرقدرت جهانی؛ یکی از معتبرترین برندهای
جهان به عنوان یک محصول کرهای میشه سامسونگ. و بعد جالبه که میاد توی همین کشور
خودمون توی دانشگاه امیرکبیر ساختمونی میزنه تحت عنوان پارک علم و فناوری
سامسونگ و شروع میکنه از پروژههای بچههای ایرانی حمایت کردن. خب این
مفهومش چیه؟ به نظر من مفهومش اینه که کره جنوبی متوجه شده که اولاً باید بپردازه
به حوزهی علم و تکنولوژی و ثانیاً باید سرمایهگذاری بکنه روی پژوهشهای علوم
پایه و شما الان خروجیش رو در واقع توی صنایعشون دارید میبینید، و البته همیشه
نیمنگاهی به تجاریسازی هم داره. برید نگاه بکنید درصد سرمایهگذاری کره جنوبی
روی بودجههای پژوهشی به چه شکله و چند درصد تولید ناخالص ملیشون هست؛ اون وقت
متوجه عرض بنده میشید. گزارشها میگن در دنیا بزرگترین سهم سرمایهگذاری روی
موضوعات علوم پایه، توسط کره جنوبی داره اتفاق میافته. نتیجهاش این هست که کشور
کرهی جنوبی داره به یکی از کشورهای بزرگ صنعتی تبدیل میشه، در حالی که علیالظاهر
اصلاً زیرساختش رو نداره، و در عین حال توی یک تنش دائمی با یک کشور دیگه مثل کره
شمالی هست؛ با این حال یه همچین کشوری یه اقتصاد وحشتناک در حال گسترشی داره و هر
سال هم نسبت به بودجهی سال قبلش، ۱۵ الی ۲۰
درصد داره روی بودجهی تحقیق و توسعهاش میذاره.
بنابراین توی اقتصاد جهانی ژاپن یواش یواش داره نزول میکنه
و یه قدرتی مثل کره داره ظاهر میشه. توی سوال شما یک شبههی زیرکانهای مطرح
شده بود و اون این بود که آیا تحقیقاتی که ما توی دانشگاه میکنیم به درد شهروند
عادی کشورمون میخوره یا نه؟ جواب این هست که اصلاً این سوال رو نباید به این شکل
بپرسین. تحقیقات توی هر زمینهای باید متناسب با موضوع خودش انجام بشه. مطمئن
باشید مثلاً کسی که توی حوزهی ریاضیات داره تحقیقات انجام میده هیچ ارتباطی با
شهروند عادی کشور خودش در طول زندگیاش برقرار نخواهد کرد؛ اصلاً نتایج کار
تحقیقاتی ریاضی قرار نیست در طول زندگی این آدم روی جامعه تأثیر بذاره. ولی اگر
درازمدت نگاه کنید مثلاً توی چند دهه یا چند سده مثلاً دویست سال، یهو میبینید
همون کشوری که خیلی روی ریاضیدانها سرمایهگذاری کرده بوده، تکنولوژی
کامپیوتر رو اختراع میکنه؛ حالا مسائل کاربردی یواش یواش از دل این علومی که به
صورت علوم پایه توسعه پیدا کرده بودن شروع میکنه به بیرون اومدن.
اگر من یه موقعی مثلاً فرض کنید تحقیقات میکردم راجع به
اینکه چرخهی روز و شب داخل یک سیانوباکتر به چه شکل تنظیم میشه؟ که مثلاً
سیانوباکتر در طول روز یه فعالیت داره و در طول شب یه فعالیت. و جالب اینکه، این
سیکل ارتباطی با نور خورشید هم نداره انگار، و هر ۲۴ ساعت یک بار اتوماتیک این
اتفاق میافته، این یک تحقیقات پایهای خیلی بامزه میتونه به نظر بیاد، ولی از
طرفی همین تحقیق رو شما بعداً میبینی اومدن توی حوزهی زیستشناسی مصنوعی (synthetic biology) وارد کردن و به عنوان نوسانگرهای سیستمهای زیستی چه استفادههای
جالبی دارن ازش میکنن. حالا اگر زمانی بزرگترین جایزهی تحقیقات بنیادی، یعنی
جایزهی نوبل، به این موضوع اختصاص داده میشد، حالا کاربرد صنعتی قابل لمس هم
پیدا کرده.
خلاصه
اینکه من اعتقاد ندارم که تحقیقات حتماً باید توی زندگی شهروند عادی نقش مستقیم داشته
باشه؛ خیلی از تحقیقات میتونند توی حوزههای تخصصی خاص نقش داشته باشن. اگه من
یه تکنولوژیای توسعه بدهم که مثلاً باهاش بتونم موجودات ریز میکروسکوپی رو بهتر
ببینم، و بعداً با این تکنولوژی میکروسکوپی خاص یه عده زیستشناس یا شیمیدان
بیان و یه کشف خیلی جالب انجام بدن، این خیلی ارزش داره. ولی جالبه که حتی کار اون
شیمیدان و اون زیستشناس هم ممکنه باز دوباره در سطح شهروند عادی احساس نشه. اینها
یه زنجیرهای هستند که همشون شدیداً به هم تنیدهان و همشون با همدیگه ارتباط
دارند.
ExperiMental: به نظرتون این افزایش پژوهش و تحقیق، چهطور ممکنه و به چه
چیزهایی از قبل نیاز داره که بهشون توجه بشه؟
دکتر مرعشی: کلاً سطح علمی اگر افزایش پیدا بکنه، توی همهی عرصهها باید افزایش پیدا بکنه و خیلی منطقی نیست که یک بعدی تلاش بکنید و یه قسمت رو قوی بکنید. میدونید مثل چی میمونه؟ مثل یه فردی که رفته باشگاه بدنسازی عضلات گردنش رو به مقدار خیلی خوبی تقویت کرده و گردنکلفت شده ولی در عین حال بازوهای خیلی نحیفی داره. این فایدهای نداره شما نمیتونید به عنوان یک ورزشکار یا «مرد آهنین» از این یاد بکنید؛ هر چقدر هم گردنش کلفت باشه، به خاطر بازوهای نحیف و نازکش در نهایت بهش میخندن.
توسعه باید همهجانبه باشه؛ حالا من کار ندارم، شاید میشه
یه اهمیتی قائل شد برای قسمتهایی که بخشهای اولویتدار کشور ما هست، یا میشه
قسمتهایی رو فکر کرد که نقطهی قوت بومی کشور ماست و روی اونها میشه بیشتر
سرمایهگذاری کرد. ولی توسعه و تحقیق باید توی همهی زمینهها باشه. تحقیق فقط
در زمینهی کاربردی در نهایت و درازمدت به کار کشور نمیاد و کشور رو تبدیل به یه
واردکننده و کپیکنندهی صرف میکنه. دربارهی مسألهی تحقیق توی دانشگاه و توی
گروه یک نکتهی دیگه رو هم باید خدمتتون بگم. آیا واقعاً امکان انجام این، حالا من
اسمشو میذارم «پژوهش فاخر»، اصلاً توی گروه یا دانشگاه به وجود اومده؟ بیایید
نگاه بکنیم به چه شکل هست؟
مثلاً فرض کنید بودجهی پژوهشی که توی دورهی کارشناسی ارشد
به من داده میشد سال ۸۰، ۳۰۰ هزار تومن بود. حالا یه ۲۰۰ هزار تومن هم میتونستم
بذارم روش ۵۰۰ هزار تومن؛ با این ۵۰۰ هزار تومن میتونستم برم یه کنفرانس خارجی
ثبتنام کنم، توی کنفرانس شرکت کنم، هزینهی اقامت هتلم رو بدم و بلیط رفت و
برگشت هواپیما هم تأمین میشد، برمیگشتم و یه چیزی هم اضافه میاومد. کما این
که در دورهی دانشجویی این کار رو انجام دادم. حالا بودجهی پژوهشی تخصیص داده شده
به دانشجوی ارشد تا همین سه سال پیش تقریباً همین ۳۰۰ هزار تومن ثابت مونده بود.
یعنی اینکه دلار مثلاً از قیمت ۸۰۰ تومن رسیده بود به قیمت ۳۰۰۰ تومن، ولی بودجهی
پژوهشی تکون نخورده بود. بعد اومدن بودجهی پژوهشی رو افزایش دادن، از مبلغ ۳۰۰ هزار
تومن با پنجاه درصد افزایش به ۴۵۰ هزار تومن افزایش یافت. خب دوست عزیز دلار در
طول این مدت به جای ۵۰ درصد افزایش، ۴۰۰ درصد افزایش داشته. تو اومدی برای من اونو
۵۰ درصد افزایش دادی خب چه فایدهای داره؟! من با این بودجهی پژوهشی الان پول
تایپ و تکثیر پایاننامهی دانشجوم رو هم ندارم بدم! بماند که دلار هم روی قیمت
۳۰۰۰ تومن ثابت نموند و در مدت کوتاهی ده برابر شد.
بنابراین انتظار معجزه داشتن از محقق، در حالی که بودجهی پژوهشی
براش تأمین نمیشه، یه چیز غیرمنطقیه، که حالا میشه دربارهش صحبت کرد. این
چیزی که ما به عنوان ایدهآل دربارهش صحبت میکنیم، شرایطیه که بشه توش پژوهش
کرد نه شرایطی که ما لَنگِ خرید تجهیزات و مواد اولیه برای کارهای آزمایشگاهی بچهها
باشیم. یا فرض کنید در کار من که بیوانفورماتیکیه، برای بعضی شبیهسازیها باید Runهای
متعددی روی کامپیوتر بذارم؛ مثلاً من الان ممکنه گرفتار باشم برای اجرا کردن یک
سری برنامهی سنگین روی یک server؛ ولی server برای کارکردن از ما هزینه میخواد، و این هزینه طوری کمرشکنه که
من با بودجهی پایاننامهی یک دانشجوی ارشد، هرگز نمیتونم هزینههای کار
محاسباتی این دانشجو رو پرداخت بکنم.
یک چیزی هم که به این موضوع دامن میزنه، مسألهی مقاله است. دانشگاه دائم داره به ما فشار میاره که مقاله چاپ
بکنیم، به دانشجوها فشار میاره که مقاله چاپ بکنند؛ خود گروه و پردیس هم که از این
موضوع بدشون نمیاد. مثلا ما قانونمون این بود که دانشجوی دکترا برای دفاع از پایاننامهاش
سه تا مقاله باید داشته باشه، دانشجوی ارشد برای آزاد کردن مدرکش یک مقاله باید
داشته باشه، و خیلی هم سفت و سخت سعی میکردیم این رو اجرا بکنیم. خب شما باید به
این موضوع توجه بکنید وقتی پژوهش رو داریم اجباری میکنیم تا آمار رو بالا ببریم
عملاً داریم یک پژوهش خوب رو به پژوهشهای کوچیک خردش میکنیم که حتماً به
سرانجام برسه؛ نتیجهش این میشه که موضوعات پژوهشی من هم کارهای کوچیک و
زودبازده میشه. من به جای این که یک مسألهی بزرگی رو سعی کنم توی پایاننامهی
پژوهشی دانشجوی دکترام دنبال کنم و بهش کمک بکنم که حلش کنه، میام سه تا کار
کوچولو رو تعریف میکنم، میذارم کنار هم که اون سه تا مقالهای که مد نظر
دانشگاهه و باهاش اجازهی دفاع میدن تأمین بشه.
توزیع غیرمنطقی بودجهها توی کشور هم باز مزید بر این علت
هست؛ شما اگه الان برید مثلاً یک پروژهی بزرگ بخواید تعریف بکنید، طوری که معاونت
فناوری ریاست جمهوری ازش حمایت بکنه، ممکنه تا مرتبهی چند صد میلیون تومن به شما
بودجه بدن ولی این پروژه حتماً باید کاربردی باشه، یعنی خروجی این پروژه حتماً
باید نمونهی تولیدشدهی محصول باشه. در حالی که برای تحقیقات علوم پایه تقریباً
هیچ کس هیچ پولی نمیده.
البته یک صندوق حمایت از پژوهشگران داریم که حداکثر پولی که
برای این پرداخت میکنه، عددی تو ابعاد بیست تومنه. شما با دلار الان که به ۲۵ هزار
تومن و ۳۰ هزار تومن رسیده، حساب بکنید با ۲۰ میلیون اصولاً چه چیزهایی میشه برای
کارهای آزمایشگاهی خرید؟ حالا جالبه که ما در واقع توی کشورمون به صورت کاریکاتوری
هم توزیع بودجه داریم؛ مثلاً وزارت جهاد کشاورزی به جای اینکه بودجهاش رو به
دانشگاهها بده و دانشگاهها بیان مسائلش رو براش با تحقیق حل کنن، رفته برای
خودش مثلاً ۴۰۰ تا پژوهشکدهی کشاورزیِ چی چی زده. ما تعداد زیادی پژوهشکدهی
وابسته به جهاد کشاورزی داریم که اینها هر کدوم تعداد زیادی هیأت علمی استخدام
کردن و همهی بودجههای پژوهشی وزارت جهاد کشاورزی توی اونها هزینه میشه. از
طرفی اومدیم وزارت بهداشت رو از وزارت علوم و تحقیقات و فناوری جدا کردیم و یه موسسهای
درست کردیم به اسم موسسهی «نیماد». این «نیماد» در واقع بودجههای پژوهشی وزارت
بهداشت رو، که حالا با یه تخمین سرانگشتی میگم ۱۰ برابر بودجههای پژوهشی وزارت
علوم هست، در اختیار گرفته. شما میتونید اون جا طرح بفرستید ولی به احتمال قریب
به یقین اگه مجری طرح شما خارج از اعضای هیأت علمی دانشگاههای علوم پزشکی باشه رد
میشه، یا یه بودجهی خیلی ناچیزی براش تصویب میکنن.
خلاصه این که وقتی توزیع بودجههای پژوهشی به صورت
کاریکاتوری هست، نباید انتظار داشته باشیم که کارهایی که همهجا داره انجام میشه،
کارهای پژوهشی فاخری باشه. البته نقاط امیدی هم هست. من توی چند سال اخیر دارم سیر
تغییراتی که داره ایجاد میشه رو دنبال میکنم و درسته که هنوز خودم واقعاً کار
عملیاتی انجام ندادم اما دیدم که به چه شکل میتونم توی این فضا کارهای مفیدی با
دانشجوها و همکارها انجام بدم. البته متخصص نیستم و بر اساس شنیدهها عرض میکنم.
مثلاً ما الان یک سری مراکز «شتابدهنده» داریم. شما میاید
از این شتابدهندهها حمایت سرمایهگذار رو جذب میکنید برای کار خودتون، و پروژهتون
رو اونجا جلو میبرید. موضوع اینه که اگر طرحی توی شتابدهنده انجام بشه و به
نتیجه نرسه شما تعهد خاصی در قبال اون ندارید؛ در نتیجه کسی نمیتونه شما رو
توبیخ بکنه و کار هم زیر نظر خود شتابدهنده با امکانات خود شتابدهنده انجام میشه
و اون توش شریکه. یعنی اجازه نمیدن شما به هر شکلی که خواستید پروژه رو باری به
هر جهت جلو ببرید. ولی اگر کار به سرانجام رسید سرمایهگذار در سهام با شما شریک
میشه. این مدل برای کارهای پژوهشی کاربردی یه مدل خیلی خوبیه.
در پژوهش دانشبنیان یه چیزهایی هم ایجاد شده مثل صندوقهای
سرمایهگذاری ریسکپذیر؛ یعنی برای بعضی از موارد، بعضی از بانکها اومدن
سرمایهگذاری کردن. ریسکپذیر یعنی این که میگه: آقا، من اینقدر به شما پول میدم،
شما باهاش تحقیقات کاربردی انجام ندادی دیگه درسته؟ تحقیقات بنیادی داری که ادعا
میکنی که در آینده نتیجهی کاربردی ازش درمیاد. اگر اینه شما تحقیقات علمیتو ببر
جلو، اگر نتیجهی کاربردی ازش دراومد ما ازت میگیریم. اگر درنیومد هم خب هیچی
دیگه یه صلوات میفرستیم و تموم میشه. تیپهای دیگهای هم اومده و دیده میشه
من الان چند جا اطلاع دارم مثلاً شرکتهای خصوصی که قبلاً سرمایهگذاریهای
موفقی کردن، حالا دارن بودجههایی رو در اختیار محققها قرار میدن که کارهای
پژوهشی انجام بدن. امید هست اینها بعدا به پژوهشهای کاربردی تبدیل بشه؛ یه
چیزی شبیه همون مدل سرمایهگذاری ریسکپذیر، که خب، توی اینها دست پژوهشگر تا
یه حدی بازه و میتونه یک سری کارهایی رو انجام بده. در حالت عادی، برای یک پروژهای
که حتماً باید به جواب برسه شاید نتونه اونقدر راحت عمل بکنه ولی اینجا شاید دستش
یکم بازتره.
این وضع البته با حالت ایدهآل هنوز خیلی فاصله داره. توی
حالت ایدهآل باید به تحقیقات پایه به طور مستقیم پرداخته بشه و توی این تحقیقات پایهای
باید سعی بکنیم توی جبههی پیشروی علمی جهانی حرکت بکنیم تا اینکه بتونیم سوالهای
جدید رو ما مطرح کنیم و ما برای این جوابهای جدیدی که پیدا کردیم، کاربردهای
جدید پیشنهاد بکنیم.
یه چیزی که خیلی به نظرم مسألهی جالبیه، مسألهی پراکندهکاری
اساتیده. شاید توی دنیا ما توی این زمینه بینظیر باشیم. بیشتر اساتید ما توی
دانشگاه نمیتونن یه حوزهی پژوهشی مشخص رو به عنوان حوزهی کاری پژوهشی
بلندمدتشون معرفی کنن. حالا چرا اینطوری هست؟ کلیتش اینه که دانشگاه ما ساختارش
روی پروژههای با بازده کم تعریف شده؛ یعنی شما یک کار کوچولو انجام بدی؛ یه
مقالهی کوچولو توی یک ژورنال کوچولو چاپ بکنی. بنابراین بیشتر پروژهها از جنس
پروژههای پایاننامه و بیشتر از جنس کارشناسی ارشده و رقابت بین اساتید در
جذب دانشجوهای تحصیلات تکمیلی، به خصوص دانشجوهای کارشناسی ارشد، رقابت عجیبی هست.
اصلاً حالت زشتی به خودش گرفته! گاهی وقتها مثلاً استادها سر اینکه کی راهنمای
پایاننامهی کدام دانشجوی ارشد بشه ممکنه با هم بحثهای خیلی زشت و تلخی هم داشته
باشن. خب حالا توی این شرایط، استاد هر کاری حاضره بکنه که دانشجو بیاد باهاش
پایاننامه تعریف کنه. مثلاً دانشجو میاد میگه: استاد، من به زمینهی کاری شما
علاقهمند نیستم ولی دوست دارم پایاننامهام با شما باشه. استاد چی میگه در
این موارد؟ میگه بله بفرمایید، دانشجوی محترم! چه موضوعی دوست دارید؟ دانشجو میاد
موضوعی که خودش دوست داره رو تحمیل میکنه به استاد، استاد هم با شوق و شعف این
موضوع رو میپذیره و به روی خودش هم نمیاره که موضوع تحمیلی هست! در نهایت کمک
علمی خیلی خاصی هم نمیتونه به دانشجو بکنه، چون نه موضوعِ تخصصیاش هست، نه
علاقهی خاصی به اون موضوع خاص داره. بعد، این کار، باریبههرجهت، انجام میشه.
بالاخره دانشجو به یه نتایجی میرسه؛ چون دانشجو نخبه است، توی دانشگاه برتر
کشور، دانشگاه تهران، داره تحصیل میکنه، توی جو علمی قرار داره، سوادش خوبه.
بالاخره یه چیزی تحویل میده و اون یه چیزیه یه مقاله میشه و خب این جوری همه
خوشحالن: استاد خوشحاله که دانشجو فارغالتحصیل کرده، دانشجو خوشحاله که روی
موضوعی که دوست داشته کار کرده، دانشگاه هم خوشحاله که همینطوری هم آمار فارغالتحصیلان
و هم آمار مقالاتش داره بالا میره. ولی کسی به این نکته نپرداخته که الان این
دانشجو به فرض اومد یه کمک و سهم علمی هم داشت. توی این آزمایشگاه چه چیزی از
دانشجو برای کارهای پژوهشی آیندهی این استاد باقی میمونه؟ آیا موضوع پژوهشی
دانشجو برای استاد باقی میمونه؟ در دنیا این طوریه که سوالی که توی پایاننامهی
یک دانشجو بهش جواب داده شده، سوالات بعدی رو به دنبالش مطرح میکنه. این سوالات
در نهایت اون استاد رو میتونه به یک نقطهای برسونه که استاده بشه یک «فردِ
مرجع» توی اون موضوع خاص علمی. آیا اینجا هم این طوری میشه؟ اینها مسائلی هست
که هیچ وقت کسی بهش توجه نکرده و نخواستن هم به این موضوعات جواب بدن.
از بالا که نگاه کنیم، تمام بدبختی سیستم آکادمیک ما این
هست که ما ذرهای اعتماد به نفس نداریم. مثلاً اومدیم معیارهای تصنعی و مندرآوردی
رو جایگزین کردیم با معیارهای واقعی. مثال میزنم: توی همه جای دنیا اعضای هیأت
علمی از حالت علمی ساده و استخدام ساده یک سری ارتقاءهایی پیدا میکنن. حالا توی
آمریکا بهش میگن tenure track توی آلمان بهش
میگن habilitation و توی کشورهای دیگه هم Associate
پروفسور میشن و چیزهایی از این قبیل. ما توی ایران برای اینکه یک
نفر استادیار بشه، اصلاً کاری به کارش نداریم، یه پرونده ست و یه سری کاغذه، میذاریم
جلوی داور میگیم نظر بدین این استادیار بشه یا نشه. اونها کاغذها رو نگاه میکنند،
میشمرن چندتا مقاله؟ آفرین! چندتا دانشجو فارغالتحصیل داره؟ آفرین! کیفیت و
این که چه جوری بوده، خیلی اهمیتی نداره، یا در وهلهی بعدیِ اهمیت قرار داره.
همین که مقاله باشه کفایت میکنه. تعداد بالا باشه خوبه دیگه! در نتیجه خب این
فرد ارتقاء پیدا میکنه و بهش مثلاً درجات بالا مثل دانشیاری و استادی هم بهش
اطلاق میشه. در عین حال این فرد میتونه نسبت به یک استاد خارجی در همین رشته «بیسواد»
باشه؛ یعنی روی هیچ زمینهی تخصصی به معنی واقعی کلمه عمیق نشده باشه. سیستم
ارزشیابی علمی اساتید، با این حالتِ فرار کردن از داوری و تشکیل هیأتهای ژوری، و
با واگذار کردن همه چیز به آمار و ارقام، در واقع خودش رو توی این چاه انداخته که
اعضای هیأت علمی ضعیفش میتونن به شکل خیلی خوبی ارتقا پیدا کنن و تا درجههای
بالا مثل استادی هم جلو برن؛ در حالی که اگه ازشون خواهش بکنی که راجع به یک زمینهی
علمی یک میز گرد علمی رو با چند تا جوون دانشجو جلو ببرن، قادر نیستن نیم ساعت، یک
ساعت راجع به یک موضوع مشخصی صحبت بکنن.
این وضعیت دانشگاههای ماست که اگر بخواد در واقع تحقیقات
توی زمینهی علوم پایه جلو بره، همهی اینها باید با همدیگه اصلاح
بشه. بعدم کافی نیست که شما بیایید بودجهی پژوهشی رو افزایش بدین. بودجهی پژوهشی
رو افزایش بدین، خب من قبلاً با بودجهی کم دو تا مقاله در سال میدادم که دو تا
مقالهی معمولی و بیخاصیت و، به قول شما، غیرکاربردی، بود و فقط آمار انتشار رو
بالا میبرد. خب حالا با بودجهی بیشتر من میام به جای دو تا مقاله در سال، بیست
تا یا چهل تا مقاله در سال میدم. همهی اون بیست تا یا چهل تا مقاله ممکنه همون
ویژگی اون دو تا مقاله رو داشته باشن، صرفاً به خاطر پول و امکانات بیشتر، تعداد
مقالات بیکیفیتم رو افزایش دادم.
اصلاً اساس نگاه آکادمی، دانشگاه، وزارتخونه، به مقولهی
علم باید متفاوت بشه. اون وقته که کارهای پژوهشی در واقع بنیادی میتونن معنا
پیدا بکنن. اون وقت من اگر بیام تعداد خیلی زیادی مقالهی کوچولو کوچولو چاپ کرده
باشم و در مجموع اینها رو بذاریم کنار هم و هیچ فرضیهی علمی یا شناخت خاصی راجع
به موضوع خاصی به دست نیاورده باشم با این بیست تا مقاله، اون وقت باید از من
بازخواست کنن که چرا این بودجهها رو هدر دادم. حداقلش اینه که به خاطر این نوع
کار کردن غیرعمیق بهم جایزه ندن! اون وقته که شما متوجه میشید که تحقیقات بنیادی
علوم پایه میتونه بسیار بسیار مفید باشه، به خاطر این که از هر چند تا موضوع
بنیادی که ما بهش ورود پیدا بکنیم بالاخره یکی دوتاش شاید یه موضوعات کاربردی منجر
بشه. اینجا همکاریهایی میتونه شکل بگیره، مثلاً ما که توی دانشکدهی علوم
هستیم ممکنه ارتباطاتی برقرار کنیم با دانشکدههای فنی یا پزشکی و نظایر اینها،
و کارهامون رو اونجا به کاربرد برسونیم. در حالی که نگاه اصلاً این نیست. الان
نگاه به این شکله که اگر من توی مقالههام همکار داشته باشم، به عنوان کسی که
مثلاً توی کار پژوهشی بینرشتهای به من کمک کرده، امتیاز منفی بهش میدن. به
بیان دیگه، امتیاز من در صورتی که توی مقالهام همکار نداشته باشم یه عدده؛ ولی
اگه همکار داشته باشم، امتیازه کاهش پیدا میکنه. خب کدوم آدم عاقله که علاقهمند
باشه بیاد یه کار بزرگ بینرشتهای بین تیمی چند وجهی انجام بده که توی ژورنال
خیلی خوب چاپ بشه؛ وقتی میشه همون رو تبدیلش کرد به تعداد زیادی کارهای کوچولو که
اصلاً زحمتی هم نداره. هر کدومش مثلاً با یه دانشجوی ارشد میتونی جلو ببری و در
نهایت همهشون هم به مقاله تبدیل میشن و شما هی میتونی پزِ تعداد publication هاتون رو بدید.
چرا شما کار پژوهشی
بنیادی رو دوست ندارید؟ و فکر میکنید کار پژوهشی حتماً باید کاربردی باشه و حتماً
توی زندگی شهروند عادی نتیجه داشته باشه؟ حدسم
اینه که این موضوع به خاطر اینه که از کار پژوهشی عادی شما خیری ندیدید. ولی در
واقع علتش اینه که سیستم دانشگاهی ما معیوبه. به خاطر اینکه از کار پژوهشی بنیادی
قرار نیست چیزی جز مقاله دربیاد. این باعث ناامیدی شما دانشجوها میشه؛ شمایی که
در واقع آدمهای جوون و ایدهآلگرا هستید و میخواین احساس مفید بودن بکنین. شما
میخواین نقش خودتون رو توی جامعهی آینده پیدا کنید و این رقابت احمقانهای که
منِ استاد درگیرشم و فقط سعی میکنم آمار انتشارهام رو بالا ببرم و ۱۰ تا مقاله
رو بکنم ۱۵ تا ۲۰ تا مقاله در سال، این برای شما بیمعنیه. شما به ایدهآلها
نگاه میکنید، و شما به چیزی که درسته نگاه میکنید. شما میخواید وقتی مثلاً
سه چهار سال وقتتون رو گذاشتید توی یه موضوعی کار پژوهشی کردید، آخر سر یکی از شما
برگشت پرسید: خب نتیجهی اینها چی شد؟ یه چیزی دستتون باشه. بیاین بگین نتیجهش
این شد. در حالیکه سیری که منِ استاد دارم توی دانشگاه دنبال میکنم، با وجود این
پراکندهکاریهام، لزوماً به یه نتیجهی مشخصی منجر نمیشه.
ExperiMental: برای افراد علاقهمند به بیوانفورماتیک، یا افرادی که دوست
دارن این زمینه رو امتحان کنند، چه دوره یا کتابی رو پیشنهاد میکنید؟
دکتر مرعشی: خب، من اول یک نکتهای
رو روشن بکنم که موضعم مشخص باشه اینجا؛ حوزهی کاری من، خیلی بیوانفورماتیک
نیست، با افرادی که بیوانفورماتیک کار میکنند، ارتباط دارم و کارهای مشترکی هم
بعضا انجام میدیم، ولی تخصص من در واقع بیوانفورماتیک به معنی کلاسیکش نیست. تخصص
من بیشتر در حوزهی زیستشناسی سامانههاست و بیشتر هم توی همین حوزه مشغول به
فعالیت هستم.
حالا اگر سوال شما در مورد حوزهی بیوانفورماتیک باشه، یه
جور میشه جواب داد، اگر سوالتون راجع به حوزهی زیستشناسی سامانهها باشه، یه
جور دیگه میشه جواب داد. اما در مجموع، کسایی که میخوان توی این حوزهها فعالیت
بکنن، قبل از این که اصلا بخوان course یا کتابی رو در
این زمینه دنبال کنن، باید ببینن پیشزمینهی ریاضیاتیای که برای فهم موضوعات در
این زمینهها لازم هست، چیه. مثلا فرض بفرمایید، یه نفر میخواد توی حوزهی آنالیز
ژنوم کار بکنه؛ یه همچین فردی باید بهشدت خودش رو توی حوزههایی مثل آمار،
فرآیندهای تصادفی و چیزهایی از این قبیل تقویت بکنه. یا ممکنه یک کس دیگهای علاقهمند
به بررسی ساختار شبکههای زیستی باشه؛ این فرد نیاز داره تو حوزهی نظریهی گراف
بیاد خودش رو تقویت بکنه. تو حوزهی آنالیز شبکههای متابولیک، ما معمولا از حوزههایی
مثل جبر خطی و آنالیز محدب کمک میگیریم. از طرفی توی آنالیز شبکههای تنظیم بیان
ژن و سیگنالینگ، بیشتر اوقات از مدلسازی سیستم با استفاده از معادلات دیفرانسیل
کمک گرفته میشه، که مستلزم اینه که شما تئوری سیستمهای دینامیکی رو به خوبی مسلط
باشید. همین طور که میبینید، این حوزهها درسته که همهشون شاید یک جورهایی حوزهی
زیستشناسی محاسباتی محسوب بشن، اما ارتباط لزوما نزدیکی با هم ندارن و خیلی نمیشه
یه فرمول یکسانی رو برای هرکسی که میخواد توی این حوزه، یا حوزهی بیوانفورماتیک فعالیت
بکنه، تجویز کرد.
پیشنهاد میکنم در زمینهی هر مسئلهای که فرد میخواد وارد
بشه، در ابتدا به صورت دقیق مشخص بکنه که در چه سطحی میخواد واردش بشه. به عنوان مثال، توی همین حوزهی بیوانفورماتیک
کلاسیک، که مثلا حالا آنالیز ژنوم و توالیها و فوقش ساختارهای پروتئینی و RNAای و
چیزهایی از این قبیل هست، میشه توی سه سطح وارد شد به این مسئله. یه سطح، سطح
خیلی مقدماتیه، طوری که شما بتونید فقط از ابزارهای موجود استفاده بکنید؛ مثلا یک
ژنی رو که میخواید دنبالش بگردید توی database
بتونید پیداش کنید و دانلودش کنید یا این که توالیش رو با ژنهای خانوادهی خودش
یا چیزهایی از این قبیل مقایسه بکنید.
سطح دومی که میشه وارد شد، توی سطح «درک روشها و درک
ماهیت این دادهها»ست.
سطح سومی که شاید بشه بهش وارد شد، سطح تخصصی الگوریتمه و
شما در اینجا دقیقا الگوریتمی که داره پیادهسازی میشه، درک میکنید، با جزئیات.
و بعد خودتون میتونید این الگوریتم رو مجددا پیادهسازی کنید؛ بنابراین دیگه فقط
یک کاربر حرفهای نیستید، بلکه خودتون در صورت لزوم میتونید توی پیادهسازی روش
محاسباتی دست ببرید و این شما رو یه جورهایی به صورت پیشبرنده تعریف میکنه.
وقتی میگین میخوایم توی بیوانفورماتیک وارد بشیم، چه course
یا چه کتابی مناسب ما هست، من اول میگم که باید مشخص بکنید که توی
کدوم یکی از این سه سطح به بیوانفورماتیک وارد بشید. آیا میخواید رشتهی تخصصیتون
رو با عنوان بیوانفورماتیک انتخاب بکنید و تحقیقات بیوانفورماتیکی انجام بدید، یا
این که از بیوانفورماتیک میخواید کمک بگیرید برای بررسی دادههاتون؛ یا این که
نه، صرفا یه بخش از کارتون ممکنه از دادههای بیوانفورماتیکی بخواین یه استفادهای
بکنید یا یه گریزی بزنید مثلا یه یک چیزی رو از دادههای بیوانفورماتیکی چک بکنید.
به عنوان مثال، توی همهی کارهای زیستیای که امروزه داره انجام میشه، بالاخره
شما باید یه PCR برای تکثیر DNA
انجام بدید. طراحی این پرایمرهای PCR با استفاده از
یه سری ابزارهای محاسباتی انجام میشه.
برای آشنایی با چنین موضوعاتی شما لازم نیست در سطح دوم و سوم دقیقا بفهمید این
نرمافزارها چطوری دارند کار میکنند. شما میتونید یک کاربر ساده باشید، به
عبارتی یک زیستشناسی باشید که خیلی هم از ریاضیات و الگوریتم سر درنمیاره، و در
عین حال یک کاربر خیلی خوبی باشید که بتونید از اینها استفاده بکنید. توی حوزههای
زیستشناسی سامانهها و زیستشناسی
محاسباتی هم به همین شکله. اگه شما سطحی
که میخواید بهش ورود پیدا کنید، مشخص بکنید، اونوقت من احتمالا به شما توصیه
خواهم کرد که باید برید پیش کسی که کار تخصصیش دقیقا این موضوع است. مثلا اگه
سوال شما آنالیز توالی DNA باشه، ممکنه برید پیش کسی که کارهای ژنومی کرده و بعد اونوقت، از
ایشون راهنمایی بگیرید که چه کتاب بیوانفورماتیکی خوب هست که من در این سطح یا سطح
بالاتر یا سطح پیشرفته بتونم با حوزهی آنالیز ژنوم آشناتر بشم؟
بنابراین، خلاصهی عرایض بنده
اینه که یه فرمول ساده و مشخص وجود نداره که من بیام یک کتاب مثلا توصیه بکنم و
این کتاب متناسب با علاقهمندی همه و متناسب با سطح آموزشی باشه که همه بهش احتیاج
دارند. برخی کاملا مورد به مورد باید جداگونه بررسی بشه و راجع بهش تصمیمگیری بشه
و ببینیم که مثلا منبع خوب در این زمینه چه چیزی هست.
ExperiMental: ممنونم بابت پاسختون.
در نهایت، یک بخشی هم داریم راجع به زندگی شخصی. شما توی اوقات استراحتتون، دوست
دارید به چه کارهایی بپردازید؟
دکتر مرعشی: من راستش میشه گفت که خیلی
اوقات فراغتی ندارم، ولی توی وقتهای محدودی که دارم، بیشتر وبگردی میکنم،
اخبار مرتبط با بیوتکنولوژی رو احتمالا میخونم و خبرهای سیاسی روز رو دنبال میکنم.
یه مقدار هم توی جنبههای مربوط به ترویج علم علاقهمند هستم که اون «زیستهنر» هم،
که احتمالا ازش اطلاع دارید، یه بخشی از همین علاقهمندیه. قبلا که شیوع ویروس
کرونا نبود، موقع رفتوآمد توی مترو و تاکسی، کتاب هم زیاد میخوندم، ولی الان
دیگه رفتوآمدها خیلی محدودتر شده، و در نتیجه فرصت کتاب خوندن هم ندارم.
ExperiMental: ما یک مصاحبه هم با دکتر محمدیان داشتیم که توش چند بار به
شما اشاره کردند. یکیاش تاثیر ازدواج توی پیشرفت آکادمیک شما بود. آیا مایلید در
مورد تاثیر ازدواج و تشکیل خانواده روی زندگیتون توضیح بدید؟
دکتر مرعشی: خب راستش رو بخواین، ازدواج یه
مقدار وضعیت من رو متحول کرد. من خدمتتون گفتم، دورهی کارشناسی برای من به لحاظ
روحی یه دورهی فوقالعاده پرتلاطمی بود و خیلی اذیت شدم؛ به خصوص این که دوستانی
که همفکر و همزبان من باشن خیلی دور و برم نبودن. یعنی شاید با بچهها رابطهی
خوبی هم داشتم، اما این به معنی اون نبود که از بودن کنارشون لزوماً لذت میبرم. تا
این که ماجرای ازدواج ما پیش اومد. من با یکی از سال پایینیهای خودم توی گروه
بیوتک، ورودی 79، خانم زهرا قلنبر، ازدواج کردم. از اینجا زندگی من سمت و سو پیدا
کرد. یعنی من یک نفر رو پیدا کردم که کنار هم قرار بگیریم، با هم مشکلات رو بتونیم
حل بکنیم، تحصیلمون رو با همدیگه ادامه بدیم و کلاً برای آینده برنامه داشته
باشیم. این خیلی به شکلگیری افکار من کمک کرد. به خصوص که من همیشه افکار پراکنده
و مغشوشی داشتم و حالا میتونستم به شکل منطقیتری اهداف رو دنبال کنم و بلافاصله
تونستم وضعیت فکری و روحیام رو سر و سامون بدم. به لحاظ وضعیت آکادمیک هم که دیگه
توی ارشد بودم و روی روال افتاده بودم. کارهای پژوهشیم رو شروع کردم و به این
ترتیب میتونم بگم یه پیشرفت خیلی خوبی توی زندگی آکادمیک من به وجود اومد. بعدش
هم که هر دو اپلای کردیم و با همدیگه دکترا رو در خارج از کشور گرفتیم و برگشتیم.
سر جمع برای کسی که زندگی آکادمیکش رو میخواد سر و سامون بده، به نظرم باید
تکلیفش با آیندهاش مشخص باشه. یعنی این که مثلاً بگه آقا من میخوام در سن به فرض
30 سالگی ازدواج کنم؛ یا بگه من الان ازدواج میکنم و بعد با همسرم این راه رو طی
میکنم؛ یا باید بگه من اصلاً نمیخوام ازدواج کنم و به این پایبند باشه. حالا این
به شرایط روحی، اعتقادی و فکری خودش بستگی داره که چی کار میخواد بکنه اما این
مسأله، یک مسألهی خیلی مهمه و به نظر من اگر توی ذهن یک جوان این مسأله حل نشه،
پریشانی فکری و استرسی که میتونه براش ایجاد بکنه، میتونه خیلی از شئون کارهای
علمیش رو هم تحت تأثیر قرار بده. ازدواج یه جورهایی آدم رو میبره به سمت ثبات
بیشتر، و این ثبات بیشتر میتونه نیروی محرکی باشه برای این کشتی علم که با سرعت
بیشتری حرکت کنه به جای اینکه گرفتار امواج سهمگین و گردابهای عظیم بشه.
ExperiMental: سوالات ما تموم شدن، خیلی از وقتی که گذاشتین ممنونیم. به ما که
خیلی کمک کرد و دید وسیعی داد. امیدوارم برای مخاطبین هم همینطور باشه. اگر صحبت
پایانی دارید، بفرمایید.
دکتر مرعشی: خیلی ممنونم که من رو
برای این گفتگو دعوت کردید. خسته نباشید.
0 Comments